اولین مخالف غدیر چگونه عذاب شد؟
اولین مخالف غدیر چگونه عذاب شد؟
حارث بن نعمان فهرى پس از مخالفت آشكار خطاب به رسول خدا صلی الله و علیه وآله گفت: “اى محمد! ما را به خدا خواندى پذیرفتم، نبوت خود را مطرح كردى، لااله الاالله و محمد رسول الله گفتیم، ما را به اسلام دعوت كردى اجابت كردیم، گفتى، نماز در پنج وقت بخوانید خواندیم، به زكات و روزه و حج و جهاد سفارش كردى اطاعت كردیم، حال پسر عموى خود را امیر ما ساختى كه نمى دانیم این حكم از طرف خداست یا با اراده شخصى شما پیدا شده است؟”
رسول خدا صلی الله و علیه وآله پاسخ داد سوگند به خدا كه جز او پروردگارى نیست، این دستور از طرف اوست.
حارث بن نعمان فهرى با غروری که تمام وجودش را فرا گرفته بود تقاضاى عذاب كرد. بیچاره فکر می کرد قدرتى وجود ندارد تا او را كیفر دهد.
سر به آسمان بلند كرد و گفت: “خدایا اگر آنچه را كه محمد صلوات الله علیه درباره على علیه السلام مى گوید از طرف تو است و به امر توست، سنگى از آسمانى بر من فرود آید و مرا عذاب كند” هنوز سخنانش به پایان نرسیده بود كه از آسمان سنگى بر او فرود آمد و او را به هلاكت رساند كه آیات 1 و 2 سوره معراج نازل شد. (تذكره الخواص ص 19: ابن جوزى حنفى و تفسیر المنارج ج 6 ص 464)
در حقیقت مخالفان غدیر در هیچ برهه و زمانی از حرکت و تلاش باز نایستاده اند و همیشه در همه ی زمان ها به فراخور موقعیت های مختلف به نقشه کشی پرداخته اند.
اگر بخواهیم مخافان غدیر را بشناسیم در دو جبهه می توان آن ها را توصیف کرد:
جبهه ی اول
در اولین جبهه که مخالفین بر روی غدیر کار کردند، این بود که اصل روایت غدیر، به فراموشی سپرده شود. کار به جایی می رسد که وقتی معاویه به ابن عباس می گوید: شنیدم فضایل علی را می گویی، شنیدم غدیر می گویی، بترس و از این کار بپرهیز.
ابن عباس می گوید: من فقط قرآن می خوانم، آیات ولایت را بیان می کنم.
معاویه می گوید: آیات را بخوان، امّا تفسیر آیات برای تو ممنوع است.
وقتی جوّ جامعه این می شود که حتّی آیات قرآن تفسیر نشود، پیدا است که روایت غدیر به چه سرنوشتی گرفتار می شود.
جبهه ی دوم
در این جبهه سعی کردند محتوا را از میان بردارند. می گویند: به فرض، حدیث غدیر را قبول کردیم و قول راویان را و این همه عدد را پذیرفتیم و تسلیم شدیم، امّا غدیر چیز تازه ای ندارد و سخن فقط از محبت علی است، سخن از یار و یاور علی بودن است؛ یعنی علی دوست شما است، علی یار و یاور شما است.
“خدایا اگر آنچه را كه محمد صلوات الله علیه درباره على علیه السلام مى گوید از طرف تو است، و به امر توست، سنگى از آسمانى بر من فرود آید و مرا عذاب كند” هنوز سخنانش به پایان نرسیده بود كه از آسمان سنگى بر او فرود آمد و او را به هلاكت رساند كه آیات 1 و 2 سوره معراج نازل شد
و این مخالفان همیشه در مقابل انبوهی از سؤالات قرار می گیرند که باید جواب بدهند؛ از جمله «یا اَیهَا الرَّسول بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ»
مفسّران اسلام که به این آیه می رسند خودشان را در مقابل دو سؤال مهم می بینند:
سؤال اوّل
چه برنامه ی تبلیغی بوده که تا آخر عمر پیغمبر صلی الله علیه وآله زمین مانده بود و لازم بوده است ابلاغ بشود که با کلمه ی «بلّغ» اصرار شده است.
کلمه ی «بلّغ» که به تأکید اشاره دارد، فقط یک بار در قرآن مجید آمده است.
چه برنامه ای بوده که خداوند با این لحن داغ به پیامبر صلی الله علیه وآله می گوید: «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» اگر ابلاغ نکنی، رسالت خدا را ابلاغ نکرده ای.
سؤال دوّم
چه برنامه ای بوده که ابلاغش ترس آور بوده است تا خداوند بفرماید: «وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ» پیغمبر! غم به خود راه مده و از کسی نترس. تو در حفظ الهی هستی، پس برنامه را تبلیغ کن.
تمام مفسّران اهل سنت در مقابل این دو سؤال مانده اند که چه جواب بدهند. آیا مسأله ی گوشت های حلال و حرام بوده که در سوره ی مائده مطرح شده است؟ آیا مسأله ی مهم دیگری بوده، اگر جهاد بوده است که سالیان دراز مسلمانان جهاد می کردند. اگر اصل مسأله ی توحید و یگانگی خدا بوده که رسول خدا صلی الله علیه وآله 23 سال روی آن زحمت کشیده و تبلیغ کرده بود. پس چه پیام مهمّی بوده که «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»؟
چه حادثه ی مهمی بوده که عده ای مخالفش بودند و ممکن بود برای پیامبر صلی الله علیه وآله توطئه بچینند که خداوند پیغمبرش را در امن و امان خودش قرار می دهد؛ «وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا به امروز جواب این سؤالات باقی مانده. چرا؟ برای این که ریشه ی مطلب که داستان غدیر است، یا از نظر روایت یا از نظر محتوا و معنا پوشانده شد.
این بخش عظیم از تاریخ اسلام، وقتی در تاریکی فرو رفت، سؤال های مربوط به آیات قرآن بدون جواب باقی ماند.
باید بگوییم اگر همه ی عالم را بگردیم، تمام آیات و روایات را ببینیم و تمام تاریخ اسلام را بررسی کنیم تا داستان غدیر را در کنار آیه 67 مائده قرار ندهیم، تفسیر این آیه برای ما غیر ممکن است. (به نقل از سخنان آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله)
به راستی اگر مخافان غدیر با خلافت امیر المؤمنین علیه السلام مخالفت نمی كردند ، چه می شد؟
در کتب اهل سنت به روشنی آمده است كه با كوچكترین دقت معلوم می شود كه اگر چنان كه حضرت امیر علیه السلام خلیفه می شد چه اتفاقی می افتاد … اینك به برخی از این روایات اشاره می كنیم:
1 - هدایت مردم به صراط مستقیم و بهشت :
به اقرار اهل سنت و طبق روایات ایشان در صورتی که امیر مومنان علیه السلام را به خلافت می رساندند ، مردم را به راه راست و به سوی بهشت هدایت می نمودند.
ابن مسعود از رسول خدا صلی الله و علیه وآله نقل کرده است که فرمودند: گمان می کنم که مرگ من نزدیک شده است؛ عرضه داشتم: ای رسول خدا صلوات الله علیه، آیا ابوبکر را به جانشینی تعیین نمی کنید؟ پس از من روی برگرداندند و چنین به نظر من رسید که ایشان با این کار موافق نیستند ؛ پرسیدم :آیا عمر را تعیین نمی کنید ؟ باز روی از من برگرداندند و چنین به نظر من رسید که با این کار موافق نیستند ؛ گفتم : ای رسول خدا، آیا علی را به جانشینی تعیین نمی فرمایید ؟ پاسخ دادند : همین است قسم به خدایی که جز او نیست ؛ اگر با او بیعت کنید و از او اطاعت نمایید همه شما را به بهشت رهنمون خواهد ساخت . ( المعجم الكبیر ج10/ص67)
به رسول خدا صلی الله و علیه وآله عرض کردند: ای رسول خدا ، آیا علی علیه السلام را به عنوان جانشین تعیین نمی فرمایید ؟ فرمودند : اگر علی علیه السلام را به عنوان سرپرست قبول کنید او را هدایت کننده و هدایت شده خواهید یافت که شما را به راه راست می کشاند. (حلیة الأولیاء ج1/ص64)
2 - رهنمود مردم به راه روشن هدایت :
بعد از دور شدن مردم از انتخاب امیر مومنان علیه السلام به خلافت ، در مورد راه راست نظرات مختلفی پیش آمده و هر گروه خود را بر راه راست می پندارد ؛ در این زمینه اهل سنت روایات جالبی دارند :
روایت ابن ابی الحدید از ابن عباس است که عمر به او گفته بود :
! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البیضاء والصراط المستقیم : آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدایت و راه راست هدایت خواهد کرد. (شرح نهج البلاغة: 52/12)
3 - رهنمود جامعه به سوی حق
از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به امیر مومنان علیه السلام فرمودند : تو هستی که بعد از من برای امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بیان می کنی
عمر در مورد اصحاب شوری گفته است : اگر این کار را به شخص کم مو بسپارند ایشان را به حق وادار می کند اگر چه بر گردنش شمشیر برگیرد . پس به او گفتم این را از او می دانی و او را خلیفه نمی کنی؟ … (تاریخ مدینة دمشق ج42/ص428)
شبیه این مضامین در الكامل فی التاریخ ج2/ص460 و تاریخ الطبری ج2/ص580 و تاریخ الإسلام ذهبی ج3/ص639 و… و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 13 ص 260 آمده است .
4 - احیای سنت پیامبر اكرم (صلوات الله علیه و آله)
یکی از فوایدی که بر انتخاب امیر مومنان علیه السلام مترتب می گشت، احیا شدن تمامی سنت های رسول خدا صلی الله و علیه و آله بود ؛ امیر مومنان بعد از به دست گرفتن خلافت ظاهری سعی در از بین بردن بدعت های خلفا نمودند، که این قضیه با مخالفت مردم ناکام ماند؛ اما اگر از همان ابتدا حق به حضرت داده می شد حضرت سنت رسول خدا صلوات الله علیه را زنده می گردانیدند :
عمر به ابن عباس گفت : إنّ أحراهم إن ولیها أن یحملهم على كتاب اللّه وسنّة نبیّهم صاحبك، یعنی علیّاً.
سزاوار ترین شخص برای وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علی علیه السلام) است. (تاریخ المدینة المنورة: 883/3)
5 - موجب اتحاد جامعه اسلامی
مهمترین عامل تفرقه در بین مسلمانان، اختلاف ایشان در مورد دین است ؛ و به همین جهت اگر کسی می توانست این اختلاف را از بین ببرد همه مسلمانان با یکدیگر متحد شده و همگی به ریسمان محکم الهی چنگ می زدند و از تفرقه دوری می کردند .
در این زمینه در کتب اهل سنت روایات بسیاری نقل شده است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمودند : علی علیه السلام است که برای امت من آنچه را در آن اختلاف می کنند بیان می کند؛ بنابراین اگر به ایشان فرصت بیان دین داده می شد دیگر کسی در دین اختلاف نمی کرد :
از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر مومنان علیه السلام فرمودند: تو هستی که بعد از من برای امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بیان می کنی. (المستدرك: ج 3 ص 122)
منابع:
گروه پاسخ به شبهات ؛ مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
کتاب «الغدیر»
کتاب «شب های پیشاور»
بیانات آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله در کنگره بین المللی غدیر
فرازی از دعای سمات
خدايا! به حق اين دعا و به حق اين نام هايى كه نه تفسير و تأويلش و نه باطن و ظاهرش را كسى جز تو نمی داند، از تو خواستارم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و خير دنيا و آخرت را روزى ام گردانى.
اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الدُّعَاءِ وَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ الَّتِي لا يَعْلَمُ تَفْسِيرَهَا وَ لا تَأْوِيلَهَا وَ لا بَاطِنَهَا وَ لا ظَاهِرَهَا غَيْرُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرْزُقَنِي خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ .
منبع:عرفان
چرا وقتي انسان به گناه فکر کند بالاخره دنبال گناه میرود؟
چرا وقتي انسان به گناه فکر کند بالاخره دنبال گناه میرود؟
پاسخ:
فکر گناه گناه نيست ، چون اگر حرام باشد ،مي شود قصاص قبل از جنايت، ولي نمي گويند اشکال ندارد، بلکه مي گويند از فکر گناه هم پرهيز نماييد.
فکر گناه تا زماني که منتهي به انجام گناه نشود،گناه محسوب نمي شود ،ولي بي شک آثار نامطلوبي بر روح انسان مي گذارد.(1)
از نظر اولياي الهي درست است که فکر و انديشه گناه گناه محسوب نمي شود، ولي پاکى و صفاى قلب را از بين مى برد . انسان را به ارتکاب آن وا مى دارد.
حضرت على(ع) فرمود: «من کثر فکره فى المعاصى دعته إليها؛(2) کسى که در مورد گناهان زياد فکر کند، گناهان او را به سوى خود مى کشند».
نيز فرمود: «خوض النّاس فى شىءٍ مقدّمة الکائن؛(3) فرو رفتن و تفکّر در مورد چيزى، سرآغاز وجود و پيدايش آن است».
از اين رو حضرت مسيح به پيروان خود فرمود: «موسى بن عمران به شما دستور داد زنا نکنيد، اما من به شما سفارش مى کنم فکر زنا را هم نکنيد، زيرا کسى که به زنا بيانديشد، مانند کسى است که در اتاق زيبا و رنگ آميزى شدهاى، آتش روشن کند. در اين صورت هر چند ممکن است خانه در آتش نسوزد، لکن دست کم دود، آن را سياه و خراب مى کند».(4)
براي همين است که وقتي فردي ايمانش ضعيف باشدو در فکر گناه فرو مي رود احتمال ارتکاب آن گناه بسيار زياد است و روح او مکدر مي شود و ناگاه خود را در مرحله انجام گناه مي بينيد و بدليل ضعف ايمان و اراده در ترک گناه، مرتکب آن مي شود.
پى نوشتها:
1 . آيت الله مکارم، بخشي از مسائل کثير الابتلا، س162.
2. غرر الحکم،ج5،ص321.
3. همان،ج3،ص451.
4. بحارالانوار، ج 14، ص309.
? مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
حكايت سه مرد گنهكار در قرآن
حكايت سه مرد گنهكار در قرآن
در ذيل آيه شريفه :
وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.
و [ نيز رحمتش ] شامل حال آن سه نفرى [ بود ] كه [ با بهانه تراشىِ واهى از شركت در جنگ ] بازمانده بودند [ و همه مسلمانان به دستور پيامبر با آنان قطع رابطه كردند ] تا جايى كه زمين با همه وسعت و فراخى اش بر آنان تنگ شد و [ از شدت غصه ، اندوه و عذاب وجدان ]دل هايشان هم در تنگى و مضيقه قرار گرفت ، و دانستند كه هيچ پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست ؛ پس خدا به رحمتش بر آنان توجه كرد تا توبه كنند ؛ زيرا خدا بسيار توبه پذير و مهربان است . در شأن نزول اين آيه داستان سه نفر متخلّف از جهاد را مى خوانيم كه از عمل بسيار بد خود سخت پشيمان شدند و خداى مهربان پس از توبه و انابه ، از كردار زشت آنان درگذشت .
سه نفر از مردم مدينه و از طايفه انصار به نام هاى : كعب بن مالك ، فزارة بن ربيع و هلال بن اميّه بودند . داستان آنان با كمى اختلاف كه در بعضى از تفاسير ديده مى شود بدين قرار است : جنگى به نام « تبوك » براى مسلمانان پيش آمد . در آن جنگ به مسلمانان خيلى سخت گذشت و به فرموده قرآن در آيه 119 سوره توبه براى مسلمانان ساعت عسرت و هنگامه سختى بود ، جابر بن عبداللّه مى گويد : ما در اين جنگ گرفتار سه نوع سختى شديم ، سختى زاد و توشه ، كمبود آب ، گرسنگى و تشنگى چهارپايان و پياده ماندن مردم . رهبر اسلام به فرمان خداوند ازمردم براى شركت در آن جهاد مقدّس دعوت كرد .
منافقان و در مدينه و اطراف آن مشغول تبليغات سوء شدند و براى سست كردن اراده مسلمانان از شركت در جنگ ، به فعاليّت پرداختند و گفتند : اين چه بساطى است كه هر ماه و هر هفته بايد به جهاد رفت و مال و جان به هدر داد ، اين چه آيينى است كه ما را از زندگى بازداشته و راحتى را از ما سلب كرده است . تبليغات آنان در عدّه ا ى از مردم اثر گذاشت و ايشان بدون عذر شرعى از شركت در آن جهاد مقدّس خوددارى كردند . و اگر پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله با تبليغات غلط آنان و خوددارى آن سه چهره مشهور مبارزه نمى كرد در آينده ، سنّت ناپسندى گذاشته مى شد و هر كسى به كمترين بهانه اى از شركت در جنگ فرار مى كرد . رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جهاد ، مورد استقبال مردمى كه از شركت در جهاد معذور بودند قرار گرفت .
آن سه نفر هم كه به بهانه جمع كردن ميوه و انجام كارهاى عقب افتاده ، در واقع به خاطر سستى و تنبلى در جهاد شركت نداشتند به استقبال آمدند . رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور اكيد دادند كه احدى از مسلمانان حق معاشرت و رفت و آمد با آنان را ندارد ؟! تمام مردم مدينه عليه آنان بسيج شدند . فروشندگان به آنان جنس نفروختند ، معاشران از معاشرت با آنان پرهيز كردند ، دوستان نسبت به آنان آهنگ جدايى زدند ، زن و فرزند نيز از ايشان روى گرداندند . حتّى زنان آنان به مسجد آمدند و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشتند : چنانچه خداوند به ما اجازه معاشرت با آنان را نمى دهد ، ما را طلاق بگوييد .
پيامبر صلى الله عليه و آله رضايت به جدايى ندادند ، ولى فرمودند : ترك معاشرت را نسبت به آنان ادامه دهيد . راستى زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ شد و از اين بى توجّهى جانشان به لب آمد . آرى ، آنان گناهى بزرگ مرتكب شده بودند ، گناه تخلّف از فرمان حق و خوددارى از شركت در جهاد با كفر . چون وضع را بدين صورت ديدند ، از شهر و ديار دست كشيده و رهسپار بيابان شدند . چهل شبانه روز گريستند و در آن مدّت همسرانشان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله وسائل لازم را براى آنان مى بردند .
پس از آن همه گريه و زارى و عذر آوردن به پيشگاه حق ، خبرى از عفو و مغفرت نشنيدند . « كعب » دو رفيق خود را صدا زد و گفت : علّت عدم پذيرش توبه ما دوستى ما با يكديگر است حال كه همه از ما بريده اند بياييد ما هم از يكديگر كناره گرفته و هريك به بدبختى و روسياهى خود در پيشگاه حق بناليم . بدين گونه عمل كردند . سرانجام خداى مهربان آيه 118 سوره توبه را نازل نمود پيامبر عزيز صلى الله عليه و آله مردم را مأمور بازگرداندن آنان كرد و خود ، در جلوى مسجد به انتظار آنان قرار گرفت . مردم با احترام ايشان را وارد مدينه كردند ، چون چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به « كعب » افتاد او را در آغوش محبّت گرفت و فرمود : اى كعب ! در تمام مدّت عمرت ساعتى به ارزش و قيمتِ ساعت قبولى توبه ات وجود ندارد .
بر گرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته استاد حسین انصاریان
ظهور پنهانى ها به اراده حق
ظهور پنهانى ها به اراده حق
البته اين پنهان و غيب و راز و سرى كه در معارف و در گفته ها و در كتاب ها مطرح است نسبت به ما كه داراى دانشى بسيار محدود و منظرگاهى معلوم و مرزبندى شده داريم و از ديدن پشت پاى خود عاجز و هيچ اشرافى بر يك لحظه از آينده نداريم و در يك كلمه مخلوق ضعيف، ذليل، مسكين و مستكين هستيم و با كمترين حادثه همين دانش اندك بوديد محدود را از دست مى دهيم به عنوان غيب و پنهان صحيح است، ولى نسبت به وجود مقدسى كه ازلى و ابدى و ذاتى بى انتها و غير محدود و آفريننده ملك و ملكوت و بالا و پستى، و سماوات و ارض و ميليارها سحابى و كهكشان و منظومه و ثابت و سيار، و مخلوقات گوناگون در عرصه گاه هستى و خيمه حيات است، صحيح نيست، براى او غيبى و پنهانى و سر و رازى وجود ندارد آنچه هست و آنچه موجود است با هر هويت و حيثيتى، با هر وجودى و موجوديتى، با هر باطن و ظاهرى، و مقيد به هر زمانى، گذشته، حال، آينده نزد او حاضر است و حضرتش به همه امور گذشته و فعلى و آينده او آگاه و دانا و عالم و بصير است.
وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ «1»
و همه بدون استثنا نزد ما حاضرند.
يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ: «2»
خدا ميداند آنچه را در زمين فرو مى رود، و آنچه از آن بيرون مى آيد، و آنچه از آسمان فرود مى آيد، و آنچه در آن بالا مى رود و او مهربان و بسيار آمرزنده است.
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ: «3»
دانان هر پنهان است در آسمان ها و زمين هم وزن ذره اى از او پوشيده نيست و نه كوچك تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اين كه در كتابى روشن «كه صفحه بى نهايت علم اوست» ثبت است.
إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ: «4»
آگاهى و دانش به قيامت [و اين كه چه زمانى برپا مى شود و چه خواهد شد] فقط ويژه اوست، و ميوه ها از غلافهايشان بيرون نمى آيند، و هيچ ماده اى حامله نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به آگاهى او.
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ: «5»
كليدهاى غيب و آنچه پنهان است نزد اوست، و كسى آنها را جز او نميداند، و به آنچه در خشكى و درياست آگاه است، و هيچ برگى نمى افتد مگر آن كه آن را ميداند و هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتابى روشن [كه صفحه بى نهايت علم اوست ] ثبت است.
اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:
«كُلُّ شَىْ ءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَىْ ءٍ قَائِمٌ بِهِ، غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ، وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ، وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ، مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ … كُلُّ سِرِّ عِنْدَكَ عَلَانِيَةٌ، وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ:» «6»
هر چيزى براى او خاشع و فروتن است، و هر چيزى بر پاى به اوست، ثروت هر تهيدستى است، و عزت هر خوارى است، و نيروى هر ناتوانى است، و پناهگاه هر دل سوخته و محزونى است، هر كس سخن بگويد سخنش را مى شنود، و هر كس ساكت باشد راز و باطنش را مى داند، و آن كه زندگى مى كند رزقش بر عهده اوست، و آن كه مى ميرد بازگشتش به سوى اوست، خدايا هر پنهانى نزد تو آشكار است، و هر غيبى و نهانى نزد تو حاضر و مشهود است.
و نيز آن حضرت فرموده:
«لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء:» «7»
شماره قطره هاى همه آب هاى جهان هستى، و عدد همه ستارگان آسمان ها از او پوشيده نيست.
او عدد قطرات باران، تگرگ، برگ درختان، دانه ها و حبه هاى نباتات، شمار ميوه ها، عدد مخلوقات و هر چيزى را بدون استثناء مى داند، او به بنى اسرائيل اعلام مى كند خدا چيزى را كه پنهان مى داشتيد آشكار مى كند او كه به تمام جريانات هستى، و حوادث گذشته و آينده، و تعداد همه موجودات آگاه است و چيزى از او پنهان نيست و پنهان نمى ماند معرفى قاتل مقتول با زنده كردن مقتول به وسيله عضوى از گاو ذبح شده برايش كارى بسيار بسيار سهل و آسان است.
علم هر چيزى و دانش و آگاهى به باطن و ظاهر هر امرى و هر حقيقتى نزد اوست.
در تعقيب نماز عشا به نقل مفاتيح الجنان از قول معصوم (ع) مى خوانيم:
«اللهم انه ليس لى علم بموضع رزقى، و انما اطلبه بخطرت تخطر على قلبى فاجول فى طلبه البلدان فانا فيما انا طالب كالحيران لا ادرى افى سهل هو ام فى جبل ام فى ارض ام فى سماء ام فى برّ ام فى بحر و على يدى من و من قبل من و قد علمت ان علمه عندك و اسبابه بيدك:»
من از جايگاه روزى خودم آگاه نيستم، رزقم را به خيالى كه بر قلبم مى گذرد مى طلبم، در به دست آوردنش دور شهرها مى گردم، نهايتا من در آنچه خواهان آن هستم مانند شخصى متحير و سرگردانم كه نميدانم روزى من در صحراست يا در كوه، در زمين است يا در آسمان، در خشكى است يا دريا، و به دست كيست و نزديكست و به يقين و بدون شك و ترديد مى دانم كه علم و دانش آن نزد توست و اسباب روزى من در اختيار توست.
اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:
«يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف الحيتان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات:» «8»
فرياد حيوانات وحشى را در بيابان، و گناهان بندگان را در پنهانى ها و رفت و آمد ماهيان را در درياهاى عميق، و تلاطم آب ها را با بادهاى وزنده مى داند.
زمينه هاى تعقل و انديشه
انديشه و تفكر در مخلوقات و مصنوعات حق، و عظمت هستى و قوانين حاكم بر آن، و تعقل در ساختمان آسمان ها و زمين و ساختمان نباتات و حيوانات و ساختمان شگرف و اعجاب انگيز بدن و حالات روانى انسان براى رسيدن به خالق هستى و ايمان و اعتقاد به او و صفات و افعال حضرتش از اعظم عبادات و مهم ترين حركات معنوى است.
انديشه سبب رشد و كمال، تربيت، دست يافتن به حقايق، تغيير مجهولات به معلومات، پختگى عقل و ضامن خير دنيا و آخرت انسان است.
حضرت حق در قرآن و پيامبر بزرگ اسلام و اهل بيت جابه جاى هستى، و هر يك از مخلوقات، و جرياناتى كه بر پهن دشت خلقت و بر حيات انسان مى گذرد موردى براى تعقل و انديشه قرار داده اند، و از همه خواسته اند كه در همه امور عقل خود را بكار بيندازند و از اين مسير قدرت و ربوبت و رحمت و لطف حضرت حق را دريابند و در برابر حضرت او سر تعظيم فرود آورند، و به پيشگاه مقدسش فروتنى آورند و پيشانى عبادت و تواضع و بندگى بر خاك نهند و با قرار دادن خود در مدار اجراى فرمان هاى حكيمانه اش به برپا كردن خيمه حيات طيبه برخيزند، و آخرت خود را آباد نمايند و منبعى و كانونى از خير و بركت شوند.
آيات قرآن مجيد در رابطه با ارزش عقل، خردورزى، تعقل و انديشه در حقايق و منافع و اثرات تعقل و تفكر به تدريج در ضمن صفحات آينده مورد توضيح قرار خواهد گرفت.
در اين بخش به گوشه اى از روايات اين باب اشاره مى شود.
رسول خدا مى فرمايد:
«ما قسم الله للعباد شيئاً افضل من العقل، فنوم العاقل افضل من سهر الجاهل و اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل ….» «9»
خداوند بر بندگانش چيزى را برتر از عقل تقسيم نكرده، خواب عاقل از بيدارى جاهل بهتر، و ماندنش در يك محل از سفر نادان برتر است.
«اذا بلغكم عن رجل حسن حالٍ فانظروا فى حسن عقله فانما يجازى بعقله:» «10»
هر گاه خبر نيكى حال شخصى به شما رسيد، در نيكى عقلش بنگريد، كه فقط به عقلش او را پاداش مى دهند.
اميرالمؤمنين (ع) در رواياتى در اين زمينه مى فرمايد:
«كثرة الصواب ينبئى عن وفور العقل:» «11»
درستى و كار صحيح فراوان از فراوانى عقل گزارش مى دهد.
«من غلب عقله شهوته، و حلمه غضبه، كان جديراً بحسن السّيره:» «12»
كسى كه خرد و عقلش بر شهوتش، و حلم و بردبارى اش بر خشمش چيره شود، شايسته ى خوش رفتارى در همه امور است.
«الكيس من كان يومه خيراً من امسه:» «13»
هوشيار و زرنگ كسى است كه امروزش بهتر از ديروزش باشد.
«العاقل يطلب الكمال، الجاهل يطلب المال:» «14»
خردمند در مسير به دست آوردن كمال و نادان دنبال يافتن ثروت است.
«الحلم غطاء ساتر، و العقل حسام قاطع، فاستر خلل خلقك بحلمك، و قاتل هواك بعقلك:» «15»
بردبارى پرده اى است پوشاننده، و عقل شمشيرى است برّنده، پس كاستى هاى اخلاقت را با بردبارى بپوشان، و هواى نفست را با عقل بميران.
«العاقل يتغظ بالآداب، و البهائم لا تتعظ الا بالضرب:» «16»
خردمند با آداب پند مى پذيرد، ولى چهارپايان جز با كتك پند نمى پذيرند.
خداوند همه نشانه هاى عظمت و قدرت و ربوبيتش را تا جائى كه شايسته و درخور انسان است ارائه مى دهد تا اين موجود والا و صاحب عقل و خرد، انديشه و تعقل كند و به تعمق بنشيند و خود را از بركت انديشه و تعقل و به حسنات بيارايد و از زشتى ها مصون بدارد، وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- يس 32.
(2)- سبا 2.
(3)- سبا 3.
(4)- فصلت 47.
(5)- انعام 59.
(6)- خطبه 107، نهج البلاغه.
(7)- نهج البلاغه خطبه
(8)- نهج البلاغه خطبه 198.
(9)- كافى، ج 1 ص 12 ح 11.
(10)- كافى، ج 1 ص 12 ح 11.
(11)- غرر الحكم، ج 2، ص 100.
(12)- غرر الحكم، ج 1، ص 221.
(13)- مستدرك نهج البلاغه، 179.
(14)- غرر الحكم، ج 1، ص 33.
(15)- نهج البلاغه حكمت 38.
(16)- نهج البلاغه نامه 31.
منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج 3
نوشتہ : استاد حسین انصاریان