وسوسه شیطان و هشدار خداوند
وسوسه شیطان و هشدار خداوند
خداوند در ضمن بیان آیات انفاق و فضیلت دنیایی و آخرتی آن، هشدار میدهد و میفرماید:
«مواظب فریب و وسوسه شیطان باشید که شما را از تهیدستی بیم میدهد و به بخل و امساک وا میدارد و از انفاق و احسان» و کار خیر باز میدارد مواظب باشید شیطان منع خود را از انفاق انسان توجیه میکند و با ترساندن از فقر به شما میگوید خودت احتیاج داری، در آینده هزار روز سیاه داری چرا مال خود را این گونه به دیگران میبخشی؟ ولی خداوند هر چه را شیطان از آن بیم میدهد عکس آن را نوید میدهد و میفرماید: خداوند وعده مغفرت و افزایش میدهد و بدانید که پروردگار عالم، واسع و علیم است، دانای به نیاز شما و گسترش دهنده نعمتهای بی منتهاست.
———-
منبع:وسوسههای شیطانی و راههای مقابله با آن از دیدگاه قرآن کریم: (جلسات تفسیر مرحوم آیت ا… حاج شیخ عباس ایزدی رحمةالله) ،تحقیق و تدوین محمدعلی خزائلی،مشخصات نشر: قم: آستانه مقدسه قم،ص۲۴
فانوس دریایی ،سلام!
فانوس دريايى، سلام!
وقتى كه نماز شب مى خوانى فقط براى خودت مى خوانى، يعنى اثرات آن بيشتر به خودت مى رسد، رحمت خدا را به سوى خود جذب مى كنى. بله، به خاطر نماز خواندن تو، فيضى هم به جامعه مى رسد، اما بايد بدانى كه اين نماز و روزه، بيشتر بهره فردى دارد.
وقتى به سوى شناخت و علم مى روى، مانند چراغى مى شوى كه همه جامعه را روشن مى كنى. تو لازم نيست به خودت زحمت بدهى، ويژگى چراغ، اين است كه اطراف
خود را روشن مى كند. تو مى توانى مانند يك فانوس دريايى باشى و راهنماى كسانى باشى كه در درياى زندگى، راه خود را گم كرده اند.
موقعى كه وقت مى گذارى و به مطالعه علم دين مى پردازى و سخنان اهل بيت (ع) را مى خوانى، همچون فانوس هستى به ديگران نور مى بخشى. آيا مى دانى در اين هنگام، تو چقدر با ارزش مى شوى؟ پيامبر فرمود: «اگر يك نفر را به راه راست هدايت كنى، اين كار براى تو از همه دنيا و آنچه در آن است، بهتر است».
[سمت سپیده - مهدی خدا میان آرانی - صفحه۵]
یک لیوان آب یخ
داستان کوتاه: یک لیوان آب یخ
به ساعت مچی اش نگاه کرد. یک ربع به دو. پارچ آب را روی سفره گذاشت. مغزش گفت: همه چی آماده اس، دیگه کاری نداری، بشین تا نادر بیاد. دلش گفت: نه؛ یه کاری مونده هنوز. نگاهی به دورتادور آشپزخانه انداخت. همه چیز سر جایش بود.
بیرون آمد و به اتاق نادر سرک کشید. کتابها در قفسه منظم چیده شده بود. میز تحریر برق میزد. در اتاق را بست و رفت سراغ اتاق خواب. آنجا هم مرتب بود. سر چرخاند. نگاهش روی آینۀ گوشۀ اتاق ثابت ماند. به تصویر خودش نگاه کرد. مغزش گفت: هانیه چته؟ همه چی که مرتبه، چی میگه دلت؟!
در را بست. پذیرایی هم تروتمیز بود. دیگر کاری به ذهنش نمی رسید که نکرده باشد. دلش گفت: کار…. نشست روی مبل و تلویزیون را روشن کرد. اخبار بود. کشور چین را نشان میداد که زلزله ای آن را تکان داده بود. چشم بادامیها از خانهها بیرون ریخته بودند. زنگ تلفن به صدا درآمد. - بفرمایید.
این فرشته غریبه است
صدایش بلند است؛ آن قدر بلند که حتی آنهایی که در تمام زندگی شان صدایی نشنیده اند آن را خوب میشنوند و آنهایی که همیشه میشنیده اند، جز آن هیچ صدای دیگری را نمی شنوند. هیچ کس یادش نیست چه کار میکرده که حالا باید بقیه اش را انجام دهد. زبان ها، همه از کار میافتند و چشمها دور سرگردانی میچرخند.
بعد از صدا، کوهها مثل پنبههای زده میشود، به آس—–مان
بی نهایت، شکافهای عمیق میخورد و ناگهان تجارتخانۀ دنیا تعطیل میشود.
این خبر را سالهاست معتبرترین شبکههای آسم–انی، به اهل زمین مخابره کرده اند: در روزی که زیاد دور نیست، صدایی بلند، تمام شرق و غرب عالم را پر میکند که: دنیا، به خط پایان مسابقه رسیدهای، بایست! اما تا آم—–دن آن لحظۀ پرماجرا،
هر روز صدایی در گوش کوچهها و خیابانها و خانهها میپیچد تا ندای فرشته حق، برایتان غریبه نباشد. هرکس از اهل قبله، صدای مؤذنی را بشنود و به یاد روز حشر، آن را پاسخ دهد، در روزی که تنهایی بیشتر از هروقت دیگری جلوه میکند، با او به لطف و مدارا رفتار خواهد شد.
اه——-ل ایمان، زمین ثانیه به ثانیه، به قی———امت نزدیکتر میشود؛ «قد قامت» نمازهایتان را با صدای اذان برپا کنید.
منبع:[همیشه ثروتمند بمان - نیره قاسمی زادیان - صفحه ۷]
اطاعت پذیری از والدین در رفتار شهید مهدی زین الدین
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید _مهدی زین الدین_ در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. پس از مدتی، خانواده اش به _خرم آباد_ رفتند و او دوران تحصیلی خود را در آنجا گذراند؛ دورانی که سراسر موفقیت بود و نمرههای عالی مهدی، او را در میان دانش آموزان زبانزد کرده بود. پس از مدتی از یاران شهید _آیت الله مدنی _شد. در همان سالها در کنکور شرکت کرد و در چهار رشته خوب امتیاز آورد. حتی از چندین دانشگاه خارج از کشور از جمله فرانسه رتبه کسب کرد، ولی به دلیل ضرورت حضورش در کشور، با مشورت امام خمینی رحمه الله وارد سپاه شد و با آغاز جنگ تحمیلی، مسئولیتهای مختلفی را در سپاه بر عهده داشت تا اینکه در عملیات آزادسازی خرمشهر به فرماندهی _لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب قم_ منصوب شد. این سردار پرافتخار جنگ که جوان ترین فرمانده به شمار میآمد، در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ هنگام شناسایی منطقه عملیاتی به همراه برادرش، _مجید زین الدین_ به آرزوی دیرینه اش رسید.
«یک روز گرم تابستان مهدی همراه با بچههای محل سه تا تیم شده بودند و فوتبال بازی میکردند. تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچهها میریخت. اوت آخر بود، چیزی به بازنده شدن تیم مهدی نمانده بود. توپ رفت زیر پای مهدی. در این هنگام صدای مادر مهدی از روی تراس خانه شان بلند شد: مهدی… آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر برای ظهر. همه بچهها منتظرند مهدی بازی را ادامه بدهد، اما در کمال تعجب، مهدی توپ را به طرف بچهها پاس داد و خودش دوید تا برای مادر نان بخرد».
«از کودکی، بچه حرف گوش کنی بود. حرف من و مادرش را زمین نمی زد. یکی از خاطرات من در مورد اطاعت پذیری و توجه به حرفهای والدین در مورد سه روز قبل از شهادت مهدی است؛ یعنی آخرین باری که دیدمش. چند سالی میشد که فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب بود. وقتی داشت خداحافظی میکرد که برگردد منطقه، رفتم پیشش. گفتم: «مادرت خیلی نگران مجیده» آخه پنج ماهی بود از مجید خبر نداشتیم. او هم جبهه بود. گفت: «چشم، بهش میگم، ولی شما نگران نباشید. حالشخوبه، اون دیگه برای خودش یه رزمنده شده. » با اینکه فرمانده بود و خیلی درگیر کارهای نیروهاش و کارهای جنگ بود، ولی رفته بود مجید را پیدا کرده بود و بهش گفته بود: «مادر خیلی نگرانه، یک سری بزن خونه. » فردای آن روز مجید آمد. نمی دونم چه طوری پیداش کرده بود».
———
منبع: پیامبرانه شهدا ،رضا آبیار،ص۵۸