توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام
توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام
سخن در توحید قرآن کریم، توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام -که ادامه ی خط قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هستند ـ سهل و ممتنع است، درواقع هم ساده و هم مشکل است.
ساده است ، زیرا برگرفته و برخواسته از فطرت است.مشکل است، چراکه اگر به نکته های جزئی و مطالب آن دقت کنیم،مباحث بسیار بلند و عمیق و شامخی دارد مانند بحث اسماء و صفات که چندان ساده نیست. به خصوص که توحید قرآن و توحید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وامیرالمؤمنین علیه السلام در مواردی نه تنها با توحیدعرفای غیر اسلامی،بلکه حتی با توحید عرفای اسلامی و توحید فلاسفه اسلامی هم تضاد و تنافی دارد.
حدّ تعطیل و حدّ تشبیه
در احادیث داریم که ائمه علیهم السلام می فرمایند: توحید، خروج از حدّین است. حدّین عبارتنداز: حدّ تعطیل و حدّ تشبیه.
حدّ تعطیل این است که بگوییم خدا نیست. حدّ تشبیه این است که بگوییم خدا به مانند مخلوقاتش می باشد. توجه داشته باشید، بِرَند و شعارخداشناسی قرآن و اسلام ﴿ لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ ﴾ است که این همان مارک و بِرنَد تنزیه است. در خداشناسیِ امیرالمؤمنین علیه السلام اصرار بسیاری است بر این که خدا هست، پس از حدّ تعطیل خارج شده است.
البته بعضی ها می گویند: تعطیل یعنی این که اصلاً نباید درباره ی خدا حرف زد. تعطیل به دو معناست:
1) درباره ی خدا حرف نزنیم.
2) بگوییم خدا نیست.
توحید اسلام و توحید امیرالمؤمنین علیه السلام خروج ازحدّین بوده وازحدّ تعطیل خارج است. لذادرمورد خدا صحبت کرده و می دانیم که فطرتاًخدا هست.
در روایات وقرآن کریم بسیاربه خروج از حدّ تشبیهاشاره شده است. در قرآن کریم آیات زیادی خدای تنزیهی را این گونه معرفی می فرماید:
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایُشْرِكُونَ ﴾
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایَصِفُونَ ﴾
هم چنین در روایات فراوانی این تعابیرآمده است:
« لایُوصَفُ إلَّابِمَاوَصَفَ بِهِ نَفْسَه»
« یَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه »
تمام این ها بر توحید تنزیهی دلالت می کند.«توحید تنزیهی» واژه ی دیگری به نام«توحید تسبیحی» هم دارد.از بزرگ ترین و فراگیر ترین ذکرهای اسلامی ذکر تسبیحات اربعه است: « سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر» .« الله اکبر »هم تسبیح و هم تنزیه است.
« لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ » و« سُبْحَانَ اللَّهِ »هم به تسبیح برمی گردند. در اسلام، قرآن کریم و توحید امیرالمؤمنین علیه السلام به توحیدِ تنزیهی پرداخته اند.
توحید تنزیهی
در قرآن کریم، سوره ای به نام توحید یا اخلاص است:﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*قُلْ هُوَاللَّهُ أحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ یَلِدْوَلَمْ یُولَدْ*وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ﴾
در حقیقت، همه ی این آیات تنزیهی است. درست است که جملات آن مثبت است، ولی در واقع جملات تسبیحی و تنزیهی است، چراکه اگر از آخِر شروع کنیم:
﴿ لَمْ یَلِدْ وَلَم یُولَدْ وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ ﴾ تفسیر ﴿ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴾ است.﴿ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴾ تفسیر « اللَّهُ أحَدٌ» است.
« أحَدٌ » تفسیر « اللَّهُ »است.« اللَّهُ أحَدٌ » تفسیر « هُوَ » است.« أحَدٌ » تسبیحی است به معنای یکتا و بی نظیر.لذا خودش در خودش جمله ی منفی دارد که تنزیهی است.
در زبان های دیگر هم Holy GOD داریم کهHoly به معنای مقدّس و سَنت(saint)است.در تمام زبان ها، خدا نام مقدّسی است که اوّلین تقدیسش، تقدیس از تشبیه و همانندی است. سَنت آنسلم ـ اُسقُف فیلسوف مسیحی قرن دوازده میلادی ـآن قدر مقدّس بوده که به او لقب سَنت داده اند. سنت(saint)یعنی مقدّس.
ایشان گفته: خدا همان است که برتر از او قابل تصور نیست. هرچه تصور کنی، خدااز آن برتر است. فطرت انسانی، تک خدایی را قبول دارد زیرا وقتی می گویند: توصیف کن، می گوید: نمی توانم توصیف کنم.اسم خدا در عرب یا در زبان های شبیه عربی مثل زبان عِبری، ایلیا شده که همان الله است.
عرب از قدیم به خدا می گوید: الله که اسمی تنزیهی است، یعنی خدای مورد حیرت و شیدایی. خدایی که با مدارک حسّی، عقلی، خیالی و یا وهمی معمولی، قابل شناخت نیست. این ها مدارکی است که برخی از فیزیولوژیست ها و فلاسفه برای انسان دانسته اند. هیچ کدام از این مدارک، قدرت شناسایی و احاطه بر خدا را ندارند.
خداونددر قرآن کریم می فرماید:
﴿ سُبْحانَ اللَّه ِعَمَّایُشْرِكُونَ ﴾
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایَصِفُونَ ﴾
خدا از این که مردم توصیفش کنندمنزّه است؛ درحقیقت هر چه هم خدا را توصیف کنیم، باید بگوییم خدا از توصیف من برتر و بالاتر است.
جملاتیاز خطابه ی غدیرکه اشا ره به توحید دارند، تنزیهی اند ودائما می فرمایند: خدا از تشبیه بالاتر است.
خطابهی غدیر با« اَلْحَمْدُلِلَّهِ » شروع و با« اَلْحَمْدُلِلَّه » هم ختم می شود.حضرت محمد صلی الله علیه وآله در ابتدا ی خطابه می فرمایند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَدَنا فی تَفَرُّدِهِ »: «ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهای اش به آفریدگان نزدیک است. »
در پایان هم می فرمایند:« وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین » . اکنون جملاتی از خطابه ی غدیرکه برخداشناسی وتوحید تنزیهی دلالت می کندرا بررسی می کنیم :
« عَلا فی تَوَحُّدِهِ »:«خدادروحدتِ خودش بلند مرتبه است.»
ما می گوییم خدا یکی است، ولی این «یکی» تشبیهی است. وحدت خدا از آن یکی ها یی که ما می شناسیم، نیست . خدا لباس وحدت پوشیده، ولی بالاتر از آن است که ما فکر می کنیم.
« وَدَنا فی تَفَرُّدِهِ »
خدا فرد است، ولی اگرآن گونه که می شناسیم، فرد باشد؛ به اصطلاح جدا و دور می شود، به عده ای نزدیک و از عده ای دور می شود.
پس فردیّت خدا غیر از آن فردیّتی است که ما می شناسیم واز آن منزّه و مسبّح است. خداوند در عین این که تفرّد وفردانیت دارد ،دُنُوّ دارد؛ یعنی به همه نزدیک است. خداوند در عین حال که تک است،اما فردیتی دارد که به همه نزدیک است. هم به نیم کره ی پایینی و بالایی زمین نزدیک است و هم به قعر دریا ها و بالای کُرات دیگر نزدیک است. در عین حال نزدیکی-اش هم، نه ازآن نزدیکی هاست که ما می شناسیم. لذا فردیت و نزدیکی خدا تسبیحی و تنزیهی است .
« وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ »
جلال از صفات سلبی است. جمال از صفات ثبوتی است، لذا این جمله این گونه معنا میشود: با این که خدا برعالَم سلطنت و تسلّط دارد، ولی بالاتر ازآن است که ما فکر می کنیم. اگر سقفی بالای سرِ ما باشد، سقف بر ما تسلّط دارد، خدا هم بر ما تسلّط دارد اماتسلّط خدا، غیر از تسلّط سقف است.
« وَعَظُمَ فی اَرْكانِهِ وَاَحاطَ بِكُلِّ شَی ءٍعِلْماً وَ هُوَ فی مَكانِهِ »
این جمله هم تنزیهی است. تمام کسانی که عالِم و دانشمندند باید حرکت کنند که عِلم پیدا کنند. من برای این که بفهمم منزل فلان آقا کجا و چگونه است، نباید بنشینم، بلکه باید حرکت کنم و به آن جا بروم. برای انجام بسیاری از آزمایشات، باید بهآزمایشگاه رفت. برای این که بدانیم کامپیوتر چیست، باید سراغ کامپیوتر برویم.
لذا برای احاطه ی علمی نمی توان ایستاد و باید حرکت کرد. هر کسی که بر کسی یا چیزی احاطه دارد، باید یا تغییری در مکانش بدهد یا آن چیز را به خدمتش بیاورند.
برای این که بدانم در یک ظرف چیست، یا باید ظرف را برایم بیاورند، یا من نزد آن بروم. اما خدا در عین حال که جابه جا نمی شود، به هر چیزی احاطه دارد.
« وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَیْهِ یَعُودُ »
این جمله هم تنزیهی است. ما موجودی را نمی شناسیم که همه ی کارها به او برگردد. تمام موجودات این گونه اند که یک سِری از کارها به آن ها برمی گردد و یک سِری کارهای دیگر به دیگران؛ اما تنها خداوند متعال است که تمامی امور به او برمی گردد. پس خدا غیر از آن موجودات وموجودیتی است که ما می شناسیم. مدیریتِ ما به گونهای است که همه ی کارها به مدیر برنمی گردد، بلکه در یک سطح محدودی برمی گردد.
« قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ »
قُدُّوس یعنی مقدّس است.سُبُّوح هم به معنای مُسبَّح (تسبیح شده) است. خدا منزّه و غیرقابل تشبیه است،لذا هم قدّوس و هم سبّوح است.
« قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ »تکرار نیست، بلکه تنزیه اوّلی از دومی و تنزیه دومی از اوّلی است.قدّوس یعنی منزّه است. قدّوس بعدی یعنی از این تسبیح هم منزّه است.
مثلاً می گویند: فلانی خیلی عالِم است. من که یک شاگرد معمولی هستم، می گویم: عِلم ایشان خیلی بالاست و من نمی توانم بشناسم. می گویند: از این هم که تو می گویی ـ من نمی-توانم بشناسم ـ بالاتر است، زیرا این که می گویی در حدّ ظرف ذهن توست. اما اگر یک استاد در سطح خودش بگوید:من نمی-شناسم، حقّش را ادا کرده است؛ لذا من که می گویم او را نمی شناسم، بسیاربزرگ است، تسبیح کرد ه ام، ولی او از تسبیح من هم منزّه است.
« یَلْحَظُ كُلَّ عَیْنٍ وَالْعُیُونُ لاتَراهُ »
هرلحظه یعنی یک چشم بر هم زدن. خداوندتمام چشم ها، لحظه ها و چشم بر هم زدن ها را می شناسد، اما چشم ها او را نمی بینند. این جمله هم تنزیهی است.
«لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَی ءٍ »
خدابه هر چیزی احاطه دارد. خداوند از نوترون تا کهکشان، به همه چیز احاطه دارد.این صفت اثباتی است. اما این احاطه از نوع احاطه های دیگر نیست.
آیا موجودی بااین صفت می شناسیم؟ نمی شناسیم!پس خدا غیر از موجودات دیگراست.
« والغًٍَلَبَةُ عَلی كُلِّ شَی ءٍ والقُوَّةُ فی كُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی كُلِّ شَئٍ وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَی ءٌ. »
« وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَی ءٌ » تنزیه است. خداوند بر هر چیزی غلبه، قوّت و قدرت دارد؛ ولی مثل او چیزی نیست.
« وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّی ءِ حینَ لاشَی ءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَكیمُ »
این جملات هم تنزیهی است. هیچ معبودی جز او نیست. فقط او معبوداست. «العزیز» هم تنزیهی است. عزیز یعنی غیر قابل نفوذوکم یاب است.
وقتی می گویند: فلان چیزعزیزالوجود است، یعنی بسیار کم پیدا می شود. خدا، العزیزِ مطلق است؛ یعنی غیر-قابل نفوذ است.
« ارضٌ عِزاز» به معنای زمینی است که آب در آن فرو نمی رود. خدا عزیز است، یعنی شناخته های بشری و هیچ شناختی در او نفوذ نمی کند.
« جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ »: این جمله هم تنزیهی است.جَلَّ یعنی بالاتر است، جلال دارد. خداوند متعال اجلّ و بالاتر از این است که ابصار او را درک کنند.
« وَ هُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصارَ »: «او دیده ها راادارک می کند.» نیزتنزیهی است.
« لایَلْحَقُ أحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعایَنَة »: هیچ کس از معاینه و به عین دیدن، حتی عینِ قلبی هم نمی تواند به وصف او برسد. هیچ کس از دیدن به وصف او نمی رسد.
« وَلایَجِدُ أَحَدٌ كَیْفَ هُوَمِنْ سِرٍّ وَعَلانِیَةٍ »: هیچ کس در نهان و آشکارنمی تواند کیفیت او را درک کند. کیفیت خدا از درک ما منزّه است و حال آن که تمام چیزهایی که ما داریم، در نهان یا آشکار قابل درک اند.
« إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ » :«مگربه آن چه که خود خدا دلالت کند. » این جمله هم تنزیهی است.
« وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اَللَّهُ ألَّذی مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، »: این جمله هم تنزیهی است. شهادت می دهم که او الله است؛ یعنی خدای مورد حیرت وخدای غیر قابل شناخت با عقل است.
الله را این گونه گفته اند: معبود غیر قابل احاطه ای که انسان در او حیرت و شیدایی پیدا می کند. قُدس او و تقدّس او تمامِ زمان و فوقِ زمان را پر کرده است. به هر کجا که نگاه کنیم، از قُدس خدا حکایت می کند. همه جا حکایت از این دارد که خدا مقدّس و مسبّح و منزّه است.
« وَالَّذی یُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشیرٍ » :اینجمله هم تنزیهی است. خدا کار خودش رابدون مشاوره نفوذ می دهدو حال آن که تمام مردم کارشان با مشاوره پیش می رود.
« وَلامَعَهُ شَریكٌ فی تَقْدیرِهِ » : «درتقدیرو اندازه گیری خودش شریک ندارد،» خدا کارهایش تنزیه دارد.
« وَلایُعاوَنُ فی تَدْبیرِهِ. » :«درتدبیروسامان ریزی خودش ـ که حکیمانه است ـ معاون ندارد.»
« صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلی غَیْرِ مِثالٍ، » :خداوند مبدِعات و آفریده های خویش را بدون اندیشه ی قبلی و بدون این که از قبل عکس یا تصویری داشته باشد، تصویر کرده است ؛ اما همه ی موجوداتی که آفریده شده اند، اندیشه ی قبلی دارند.
« وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَكَلُّفٍ وَلاَ احْتِیالٍ. » :این جمله هم تنزیهی است، تنزیه در خَلقش. خداوندآفریده و آفرینش خویش را بدون کمک گرفتن از کسی و بدون حیله و مکر انشاء کرده است.
« أَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. » تمام موجوداتی که موجوداتدیگررا به وجود می آورند، ماده اولیه دارند ولیتمام جهان با آفرینش خدا پدیدار شده است.
«فَهُوَاللَّهُ الَّذی لا إلهَ إلاَّ هُو… وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذی تَواضَعَ كُلُّ شَی ءٍ لِعَظَمَتِهِ » : «پس اوست « الله » و معبودی جز او نیست … و گواهی می دهم که او الله است که هر هستی در برابر بزرگی اش فروتن است .» این جملات هم تنزیهی است .در مورد کلمه ی الله هم توضیح داده شد.
« لَمْ یَكُنْ لَهُ ضِدٌّ »:2
این جمله هم تنزیهی است. خداوندضدّ ندارد .خداوند منزّه است از ضدّ، زیرا اگر ضدّ داشته باشد مانند بقیهی موجودات می-شود. تمام موجودات، چه مادّی و چه مجرّد، ضدّ دارند.
« وَلا مَعَهُ نِدٌّ »: نِدّ یعنی انبازو شریک. خداوند نه شبیه دارد، نه ضدّ دارد و نه نِدّ دارد. نه چیزی پارادوکس اوست، زیرا اگر چیزی پارادوکسش باشد، یعنی در مقابلش ایستاده است.
« أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ یَلِدْ وَلَم یُولَدْ وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ .» همه ی جملات تنزیهی اند، که اشاره داشتیم.
« لَهُ الْمُلْكُ » : «همه ی پادشاهی متعلق به اوست.» این جمله هم تنزیهی است. زیرا غیر از خدا هیچ کس نیست که همه ی پادشاهی برای او باشد. از ثری تا ثریا، از خلأ تا ملأ، از پروتون و نوترون تا کهکشان، مالکش خداست.
« وَلَهُ الْحَمْدُ » :« پس همه ی حمد ها برای اوست.»
« وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ »: «هم اوست برهمه چیز توانا»
« الَّذی لایُشْكِلُ عَلَیْهِ شَی ءٌ » : «هیچ چیز برایش مشکل نیست.»
این جملات هم تنزیهی است. هر کسی هر چه قدر هم قدرت داشته باشد، در قدرتش مشکل داشته و به مواردی برخورد می-کند که محدود است؛ ولی خدا از حدّ و نقص منزّه است.
« وَ لایُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخینَ » :«فریادِ فریاد کنندگان، او را آزرده نمی کند.» این جمله هم تنزیهی است.
« وَلایُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّینَ » : آن هایی که به اصرار چیزی می خواهند، خدا را به خستگی نمی کشانند.
« لِأنَّهُ اللَّهُ الَّذی لایُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلایُخافُ جَورُهُ ». « او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده واز ستمش ترسان نباشد » زیرا خدارا ستمی نیست .
بنابراین بیشترین جملات مقدمه ی خطابه ی غدیر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل هحمد و ثنای الهی فرموده اند ، جملات تسبیحی و تنزیهی و نفی تشبیه اند.
لذا بِرَند خداشناسی اسلام، ﴿ لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ء﴾ است.
منبع : سایت خطابهی غدیر
روز تاریخی غدیر
روز تاریخی غدیر
جلوه ی تابناک خورشید روز هیجدهم ذی حجه، دلها را مسرور و دیده ها را روشن می گرداند،در این روز فـرخنده امـواجی از احـساسات و شادمانی نمودار می شود، زبان ها به گفتار تبریک و تهنیت گویا، آثار مسرت که از اعماق دلها سرچشمه گـرفته در قیافه ها پدید را می گردد.
آری روز تاریخی غدیر از اعیاد مهم اسلامی است و باید هم اینچنین بـاشد. روز هیجدهم ذی حجه چنان جـای خـود را در میان روزهای شادی و اوقات جشن های دینی گشوده است که هرگز فناپذیر نخواهد بود .
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد
پیغمبر اسلام (صلی اللّه علیه و اله) به امر پروردگار جهان با شرایط سنگین قومی را که در گرداب جهل و انحطاط و قساوت فرو رفته بـودند، به ساحل نجات می رساند و به شاهراه سعادت آشنا می سازد. پس از بیست و سه سال رنج و زحمت، قوانین روح بخش اسلام را به جای اوهام و بت پرستی بر کرسی حکومت می نشاند. بت ها را می شکند، بت کده ها را به صورت معبد توحید درمی آورد؛ شالوده ی یـک حـکومت عالم گیر را می ریزد و بدین ترتیب مقام نبوت، به وظیفه خود خاتمه می دهد، و میدان انجام وظیفه و صحنه ی فعالیت را را به منصب امامت و ولایت می سپارد؛ و عهده دار و صاحب این مقام شامخ را در چنین روزی معرفی می کند .
اگر بـنا اسـت که روز تخت نشینی سلاطین را روز جشن و مسرت بنامند و روز تاجگذاری پادشاهان جهان را روز عید قرار دهند و به عنوان عظمت آن روز اجتماعاتی تشکیل، و به احترام آن شعرها سروده شود و زبان ها به تبریک و تهنیت گفتن گشوده گردد ، و دسـت ها بـه منظور بذل و بخشش از آستین ها به در آید و رسم احسان و انعام اجرا شود -چنانکه در هر ملتی مرسوم و معمول است-شایسته ترین روز برای اجراء این مراسم روزی است که منصب خلافت کبرای اسلامی و ولایت عـظمای دیـنی بـا تشریفات آسمانی و شکوه و جلال مـعنوی، طـبق وحـی الهی به امیر مؤمنان علی علیه السّلام اعطاء می شود ، روزی که در آن، این آیه نازل گشته است «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت عـلیکم نـعمتی و رضـیت لکم الاسلام دینا : امروز دین شما را به حد کـمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم» (آیه 3 سوره ی مائده)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
در کـتاب کـافی در ایـن زمینه روایاتی است از جمله حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303).
من کنت مولاه فهذا علی مولاه هرکس من آقای او هستم عـلی هـم آقـای اوست !
پیغمبر اسلام صلی اللّه علیه و اله در سال دهم هجرت بامر پروردگار عالم تصمیم گرفت بـرای انـجام مراسم حج بجانب مکه عزیمت کند،فرمان صادر شد که مسلمانان برای (1)نـزول ایـن آیـه در 18 ذی حجه علاوه بر اینکه نزد مفسرین شیعه مسلم است در ج 1 کتاب«الغدیر»از شانزده نفر از مفسرین و مـحدثین اهـل تسنن نیز نقل شده است 2 این موضوع را مسلم،مالک،بخاری،ترمذی؛نـسائی کـه هـمه از بزرگان اهل سنت میباشند نقل کرده اند(تیسیر الوصول ج 1 ص 122)
حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303)
فرا گرفتن اعمال حج ملازم خدمت آن حضرت بـاشند مـردم بسیاری در مدینه حضور یافتند و بدین گونه حضرتش به جانب مکه حرکت کرد. جمعیت انـبوهی کـه از اهل بیت آن حضرت و وجود مهاجرین و انصار و مسلمانان دیگر تشکیل یافته بود افتخار خدمتش را داشتند، تعداد آنها نـود هـزار تا صد و بیست و چهار هزار در کتاب های تاریخ ثبت شده است، آنها جـمعی بـودند که همراه حضرتش حرکت کرده بودند . امـا تـعداد کـسانی که در مکه حضور یافتند از اهالی مکه و یـمن بـیش از اینها بود.
چون مراسم حج را عملی ساخت و به جانب مدینه رهسپار گردید و به «غـدیر خـم» (غـدیر خم:محلی بوده که آب در آن جمع می شده است .) در نزدیکی جحفه که منزلی اسـت مـیان مکه و مـدینه و در آن مـنزل راه مـصر و عراق و مدینه از یکدیگر جدا می گردد رسـید،جـبرئیل امین علیه السّلام از جانب خداوند متعال این آیه را آورد: «یاایها الرسول بلغ مـا انـزل الیک من ربک و ان لم تفعل فـما بلغت رسالته»(نزول این آیه در این مورد علاوه بر اینکه میان مفسرین و مورخین شیعه مسلم است درج 1 کتاب «الغدیر» از سی نفر از بزرگان مـعروف اهل سنت نیز نقل شده است.
یعنی ای پیـغمبر آنـچه از جانب خدا بر تو نـازل شـده به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت نکرده ای» (آیه 67 سوره ی مائده )
طبق ایـن دسـتور آسمانی پیغمبر فرمان داد کسانی کـه جـلوتر رفـته بودند برگردند، و کـسانی کـه در دنبال هستند از آن نقطه نـگذرند، تـا همه ی جمعیت در آنجا متمرکز گردند. هنگام ظهر و هوا بسیار گرم بود بطوری که بـعضی ها گـوشه ای از عبای خود را روی سر انداخته و گوشه ی دیـگر را زیـر پا قرار داده بـودند کـه پاهـا از حرارت زمین نسوزد ؛ پیـغمبر صلی اللّه علیه و اله پس از اداء نماز ظهر در وسط انبوه جمعیت خطبه ای خواندند که ترجمه قسمتی از آن از نـظر خـوانندگان محترم می گذرد. پس از اداء حمد و ستایش پروردگار عـالمیان فـرمودند:
«نـزدیک اسـت بـه جهان دیگر رخت بـر بندم. مـن در اداء وظیفه سنگین رسالت مسئولم و شما نیز مسئولیتی دارید، متوجه باشید که چه خواهید گفت؟ گفتند شهادت می دهیم کـه بـا کـمال خیرخواهی و سعی بلیغ تبلیغ رسالت فرمودی،خـداوند بـتو پاداش نـیک عـطا فـرماید.
بعد از آن فرمود:پس از من درباره ی دو چیز مهم چگونه رفتار خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت عرض کرد: آن دو چیز مهم چیست؟ فرمود: کتاب خدا و عترت من بر اینها پیش نگیرید، و در رعـایت آنـها کوتاهی نکنید؛ که هلاک می گردید. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و روی دست بلند کرد به طوری که همه آن حضرت را دیدند و شناختند. فرمود:ای مردم آن کس که نسبت به مؤمنان از جان آنها اولی تر مـی باشد کیست؟ گفتند خدا و پیغمبر او داناتر می باشند. فرمود خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و من اولی هستم به آنها از جان های آنان، فمن کنت مولاه فعلی مـولاه یـعنی هرکس من آقای او هستم عـلی آقـای اوست. این جمله را سه دفعه تکرار کرده. بعد از آن فرمود حاضران به غائبان برسانند.»(الغدیر جلد 1)
عرض تهنیت و بیعت
آنگاه پیغمبر صلی اللّه علیه و اله بخیمهء مخصوص خود تشریف بـردند و فـرمودند که علی علیه السـّلام در خـیمه دیگری بنشیند و همه مسلمانان که حضور داشتند برای عرض تبریک و تهنیت به محضر آن حضرت شرفیاب شوند، و دستش را به عنوان بیعت بفشارند، طبق فرمان پیغمبر صلی اللّه علیه و اله همه مسلمانان به عرض تهنیت مـفتخر شـدند مخصوصا معاریف اصحاب مانند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر به احترام این مقام شامخ آسمانی تبریک گفتند و بیعت نمودند.(در جلد اول کتاب «الغدیر »موضوع تهنیت و تبریک اب بکر و عمر را از شصت طریق از طرق اهل تـسنن نـقل کرده است.)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
تاجگذاری
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد ،و فرمود: من کنت مولاه فعلی مـولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله یعنی هـرکس من آقا و مولای او هـستم عـلی آقا و مولای اوست .خدایا دوست بدار هرکس که علی را دوست بدارد ، و دشمن بدار هرکس که علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکس که علی را یاری کند و هرکس که از یاری علی خودداری کند تو نـیز او را یاری مکن.
منبع:
«درسهایی از مکتب اسلام » خرداد 1339، سال دوم - شماره 5؛ روز تـاریخی غدیر
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
واقعه غدیر خم که در آخرین سال زندگی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله رخ داد و در آن علی علیه السلام به جانشینی آن حضرت برگزیده شد، حادثه ای تاریخی نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست؛ یک تفکر است. غدیر، نقطه تلاقی کاروان رسالت با طلایه داران امامت است. غدیر خم یک سرزمین نیست؛ چشمه کوثری است که تا پایان هستی می جوشد. تا روز عید بزرگ غدیر با روزشمار غدیر همراه باشید تا از چشمه با برکت غدیر بنوشیم و معرفت کسب کنیم.
خطبه غدیر سرشار از معارف گرانقدری است که لازمه گذران جامعه اسلامی از خطرات پیش رو است.
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
شاید بزرگترین خطر برای امّت اسلام، منافقین باشند؛ چراکه، ظاهری فریبنده و مؤمنانه دارند در حالیکه دشمن اسلام و امّت اسلامی اند؛ لذا شایسته است که پیامبر گرامی اسلام، بخش مهمّی از خطبه شریف غدیر را به افشای خصوصیّات و ترفندهای منافقان اختصاص دهند. از این رو نگاهی به برخی زوایای تحلیل نفاق با توجّه به خطبه بی نظیر غدیر خواهیم داشت.
مأموریت غدیر و خطر نفاق
مسلّماً اعلام جانشینی و ولایت حضرت علی(علیه السلام) مأموریّت مهمی است، چرا که تکلیف امّت اسلام پس از پیامبر را روشن می کند. امّا گویا این مأموریت ویژه، خطرات و حواشی خاصی را نیز در پی داشته است. تا اندازه ای که پیامبر خدا نیز، طلب معافیّت از این مأموریت را می کند، چنانکه می فرماید: وَ سَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یَسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِکَ إِلیْکُمْ - أَیُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ؛ و من از جبرئیل درخواستم که از خداوندِ سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید. زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان را می دانم. (خطبه غدیر) آری! پیامبر خدا می دانستند که در میان این جماعت، افراد بسیاری هستند که تنها ظاهری مؤمنانه دارند و ولایت علی(علیه السلام)، آزمون عمل است. ممکن است مراسم اعلام ولایت را بر هم زنند، چنانکه بارها همینطور شده بود، امّا این بار خداوند وعده حفظو ایمنی از دغدغه مورد نظر پیامبرش را داده می فرماید: وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس ؛ و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى دارد. (مائده؛ 67)
با بر زبان آوردن شهادتین، شخص مسلمان می شود امّا ایمان در پرتو عمل است نه حرف! منافقان، ولایت را دارای حق پیروی نمی دانند لذا به جایگاه او رشک برده و از هر فرصتی برای لطمه به شأن او استفاده می کنند.
نشانه های نفاق در پرتو ولایتمداری
منافقان، ظاهری چه بسا مؤمنانه تر از دیگران دارند، لذا بسیار فریبنده و مخفی هستند، مگر برای کسی که نشانه های منافقان را بشناسد و نفاق را تشخیص دهد، یعنی بصیرت داشته باشد. بلافاصله پس از فراز فوق، پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) به تبیین نفاق و افشای خصوصیّات منافقان می پردازد. در اینجا به دو نشانه نفاق از منظر خطبه غدیر اشاره می کنیم؛
شماتت و مسخره کردن مؤمنان
وَ إِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ؛ و دسیسه ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم. (خطبه غدیر) خداوند متعال نیز یکی از ویژگی های منافقان را اینگونه یادآور می شود: وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ؛ و هنگامى كه افراد با ایمان را ملاقات مى كنند، مى گویند: “ما ایمان آورده ایم!” (ولى) هنگامى كه با شیطان هاى خود خلوت مى كنند، مى گویند: “ما با شمائیم! ما فقط (آنها را) مسخره مى كنیم!” (بقره؛ 14) اصولاً منافق، چون در واقع ایمان به اسلام ندارد، إبایی ندارد که به هر بهانه ای ارزش های اسلامی را مورد تخطئه و کنایه قرار داده و حرمت شکنی کند.
نفاق با طعم حسادت
یکی دیگر از اشاره های پیامبر اکرم به موضوع نفاق، پرداختن به موضوع خطر حسادت، در از بین بردن ولایتمداری و اطاعت است. لذا با صراحت هر چه تمام، مردم را از حسادت نسبت به علی(علیه السلام) بر حذر داشته و می فرمایند: مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْلیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُکُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُکُمْ؛ هان مردمان! به راستی که شیطانِ اغواگر، آدم را با حسد از بهشت رانده مبادا شما به علی (علیه السلام) حسد ورزید که کرده هایتان نابود و گام هایتان لغزان خواهدشد. (خطبه غدیر) امام صادق(علیه السلام) نیز یکی از نشانه های نفاق را این چنین بیان می کنند: إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ و َلا یَحسُدُ و َالمُنافِقُ یَحسُدُ و َلا َیغبِطُ؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد. (كافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص307، ح7) با بر زبان آوردن شهادتین، شخص مسلمان می شود امّا ایمان در پرتو عمل است نه حرف! منافقان، ولایت را دارای حق پیروی نمی دانند لذا به جایگاه او رشک برده و از هر فرصتی برای لطمه به شأن او استفاده می کنند.
(خطبه غدیر) امام صادق(علیه السلام) نیز یکی از نشانه های نفاق را این چنین بیان می کنند: إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ و َلا یَحسُدُ و َالمُنافِقُ یَحسُدُ و َلا َیغبِطُ؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
درس غدیر: ولایت؛ خط قرمز سکوتپیامبر خدا خطاب به جماعت در غدیر خم، نسبت به شناخت دقیق منافقان آن جمع، ابراز آگاهی می کند ولی ابلاغ منصب ولایت علی(علیه السلام) را شایسته سکوت نمی داند، زیرا فرمانی قطعی از خداست. می فرمایند: وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّی الْقائلینَ بِذالِکَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّیْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَیْهِمْ بِأَعْیانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَیْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلکِنِّی وَالله فی أُمورِهمْ قَدْ تَکَرَّمْتُ وَ کُلُّ ذالِکَ لایَرْضَی الله مِنّی إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَی (فی حَقِّ عَلِی)؛ و اگر می خواستم نام گویندگان چنین سخنی را بر زبان آورم و یا به آنان اشارت کنم و یا مردمان را به سویشان هدایت کنم [که آنان را شناسایی کنند] می توانستم. لیکن سوگند به خدا در کارشان کرامت نموده لب فروبستم. با این حال، خداوند از من خشنود نخواهد گشت مگر این که آن چه در حق علی(علیه السّلام) فرو فرستاده به گوش شما برسانم. (خطبه غدیر) بیاییم با شناختن نشانه های نفاق، امّت اسلام را از خطر آن رهانیده و منافقان را افشا کنیم. این، بزرگترین خدمت به امّت اسلامی است.
محسن رفیعی وردنجانی
حکایت عیدی روز عید غدیر
حکایت عیدی روز عید غدیر
یکی از مردان خود ساخته و خداخواه، و راضی بقضای الهی مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را نام می برند که در عصر مرحوم آیت الله حائری از اساتید مهم اخلاق و تربیت اسلامی بود.
روزهای هیجدهم ذی الحجه یعنی روز غدیر برای تهنیت گفتن باو بمحضرش می شتافتند، و بشرف دستبوسی او نائل می شدند، عید غدیری بود جمعیت انبوهی برای تبریک گوئی بمحضرش رفته بودند، فرزند بزرگوارش که در سنین جوانی قرار داشت از مهمانان پذیرائی می کرد.
برای آوردن شربت به اندورن خانه رفت، ولی باز نگشت، پس از چند لحظه صدای شیون از زنان درون خانه برخاست، حاجی به اندرون شتافت زنان را امر بسکوت کرد، آنگاه سبب ناله آنان را پرسید، معلوم شد جوانش برای شستن ظرف کنار حوض رفته، بر اثر لیزی پاشوره، بدورن حوض افتاده، پیشانیش شکسته آنگاه زیر آهنی که برای حفظ بچه های کوچک روی حوض انداخته بودند مانده و مرده است، مادر و خواهر و زنان محرم از دیر کردن او نگران شده، چون بدنبالش رفتند او را مرده یافته از حوض بیرون آورده بودند، حاجی از زنان تقاضا می کند تا رفتن مهمانان سکوت را رعایت کنند، سپس خود به پذیرائی تازه واردین مشغول شده و با چهره ای باز بنوازش مهمانان می پردازد!!
ساعت نزدیک ظهر می شود، بعضی از دوستان را از رفتن منع می کند و آنان را به تناول غذای ظهر دعوت می نماید، با دوستان خصوصی نماز جماعت بجای آورده، غذا می خورد، سپس بآنان می گوید: علت اینکه از شما خواستم بمانید این است، که خداوند مهربان امروز که روز ولایت و نصب امیر المؤمنین بمنصب خلافت از رسول الله است بمن عیدی عنایت فرموده و عیدی من انتقال جوان من بجهان بعد است، مرا کمک کنید تا به کفن و دفن او مشغول گردیم، میگویند تا پایان برنامه زبانش مشغول تلاوت آیات حق بود، و از آنحضرت کلمه ای که نشانگر نارضایتی او از آن قضا باشد شنیده نشد، آری این است معنای حکومت بر نفس، صبر بر مصیبت، تسلیم در برابر خواسته حق، رضای بقضای الهی.
نظیر این برنامه را از فقیه بزرگ مرحوم صاحب جواهر نقل می کنند: مردیکه نوشتن فقه استدلالی را در جوانی شروع کرد و به پیری پایان داد و مشغول نوشتن حقوق اسلامی بود که خبر مرگ فرزندش را شنید، خدا را شکر کرد و باندازه لازم یکسان خود پول داد و گفت وظیفه من بیش از این نیست، آنچه بر عهده من است پرداخت مخارج کفن و دفن است، سپس مشغول نوشتن بقیه برنامه فقه شد و باجرای تعهد و مسئولیتی که برای نشر برنامه های خداوند بعهده داشت همت گماشت، راستی باید بر چنین نفوسی هزاران آفرین گفت و از اینان بعنوان بهترین نمونه رضای بقضا یاد کرد.
یکی از اعلام شیعه که برحمت ایزدی و اصل شد می گفت: بهنگامیکه در نجف اشرف بتحصیل علوم اسلامی مشغول بودم، محضر مرجع بزرگ مرحوم سید اصفهانی مشرف شده و بدو عرض حاجت کردم و مشکل اقتصادی خویش را که سخت رنجم می داد با وی در میان گذاشتم، بمن وعده داد اما برای فردای آن روز در نماز عشا که فردایش بنا بود بمن رسیدگی کند سر فرزند جوانش را بریدند، غوغای عظیمی شد، ولی مرجع شیعه با کمال آرامش نمازش را بپایان برد و پرسید چه خبر است، گفتند برای فرزند شما پیش آمدی شده او را به بیمارستان بردند، فرزند سید درگذشت تمام علما و اصناف و قبائل نزدیک به نجف برای تشییع حاضر شدند، من نیز در جمع مشایعت کنندگان بودم، مشکلم از یاد رفته بود، در حال تشییع بباریک راهی رسیدیم که پیش از چند نفر نمی توانست از آن عبور کند، سید مرا دید، احضارم کرد، بدون اینکه کسی بفهمد وجهی بمن داد، مقدار وجه داده شده گره از مشگلم می گشود: درحالیکه زبانش بذکر حق مشغول بود فرمود:
مرا دعا کن، غرق تعجب بودم، پدری داغدیده، فرزند کشته در میان آنهمه جمعیت، چگونه جمعیت خاطرش را پریشان نکرده و دردمندی چون مرا فراموش ننموده: آیاا ین معنای تسلیم بحق و رضای بقضا نیست، این برنامه ترجمه روح عظیم اولیاء خدا نیست معنی تملک نفس چیست، و پیروز بر هوای نفس کیست.؟!
برگرفته از کتاب نظام تربیت در اسلام نوشته استاد حسین انصاریان
توجه به این که واقعه غدیر خم بعد از مراسم حج بود آیا برای اعلام خلافت امیرالمؤمنین بهتر نبود در مراسم حج که همه مردم حضود داشتند این اعلام انجام می شد؟
با توجه به این که واقعه غدیر خم بعد از مراسم حج بود آیا برای اعلام خلافت امیرالمؤمنین بهتر نبود در مراسم حج که همه مردم حضود داشتند این اعلام انجام می شد؟
پاسخ:
به دلیل دو ضلعی بودن پرسش پاسخ در دو محور ارایه می شود:
الف_ جایگاهی که برای ابلاغ پیام مزبور انتخاب شده بود، نقطهای بود که غیر از اهل مکه همه حجاج از آن عبور میکردند و در آن جا همه حجاج وجود داشتند.
در ضمن شاید طرح مسئله در مکه مخالفت بسیار جدی در پی داشت ، زیرا حضرت علی (ع) بسیاری از سران قریش و اهل مکه را کشته بود . اعلان ولایت و پذیرش در آن جا دشوار مینمود و خوف فتنه میرفت . این مسئله میتواند از پایان آیه ابلاغ"… والله یعصمک من الناس"(۱) خداوند تو را از (شر) مردم حفظ خواهد کرد ، به دست آید.
شاید انتخاب آن مکان به آن دلیل باشد که اگر در ضمن اعمال حج، این عمل انجام میشد، برجستگی لازم را پیدا نمیکرد و شکوه تاریخی آن محو میگردید. از همین رو مکان مستقل و زمانی جدا از دیگر اعمال انتخاب شد که در عین امکان اجتماع عظیم مسلمانان، این مطلب به عنوان خبری کاملاً تازه و نو، توسط حجاج به بلاد مختلف اسلامی پخش شود ، تا برجستگی و شکوه و طراوت آن بهتر حفظ گردد.
در این جا میتوانست شواهد و قرائنی جمع شود که این مسئله را برجسته نماید، مانند اعلان تنها یک واقعه ، نه چیز دیگر ، نگه داشتن مردم در زیر آفتاب سوزناک ، برگرداندن کسانی که به جلو رفتند و منتظر ماندن برای کسانی که عقب ماندند ، فرصت کافی برای اعلان و بیعت کردن دیگران با علی (ع) ، در حالی که در ایام حج در مکه در روزهای اول که فرصت کافی وجود داشت ، حضرت علی در یمن بود و در مکه حضور نداشت . در روزهای آخر به مکه میرسد که اعمال حج به صورت فشرده بوده است.
البته در تاریخ دیدیم که چگونه با این همه تمهیدات ، اصل مسئله از مسیر خود منحرف شد. . کسانی این مسئله را انکار کردند که در آن جمعیت حضور داشتند ، پس اگر حتی در مکه انجام میشد ، چه فرقی در اصل مسئله داشت ؟ در حالی که امروز میبینیم با توجیهاتی چون “ولایت” به معنای دوستی است ، حقانیت ولایت و امامت حضرت علی (ع) را انکار میکنند، پس برای کسانی که نخواهند حقیقت را قبول نمایند، توجیهات ، در صورت اعلان در مکه نیز وجود داشت .
ب_ درباره فراز دوم پرسش باید گفت:
اولاً:به فرض کلمه مولا در حدیث غدیر از کلمات چند منظوره تلقی شود و هر کسی برداشت خاصی از آن بنماید، جای تردید نیست که این تعبیر در کلام حضرت متأثر از روش وحی و قرآن کریم است. در قرآن کریم در مسایل متعدد و مختلف برای بیان مقاصد الهی از کلماتی استفاده شده که چندین معنا برای آن وجود دارد ، ولی همان کلمات به دلیل اسراری که برای ما نهفته است، به کار گرفته شده، در این باره آیات فراوانی قابل طرح است .
در کلّ همان طور که قرآن کریم در بسیاری موارد از کلمات به اصطلاح متشابه استفاده کرده ، حقایقی را بیان داشته و سبب و حکمت آن برای کسی به خوبی روشن نیست، پیامبر(ص) نیز در برخی موارد از جمله جریان غدیر از این روش قرآنی استفاده کرده ، ولایت را با کلمه «مولا» بیان کرده است .
سرّ اصلی و حکمت واقعی آن شاید به خوبی برای کسی روشن نباشد . این هیچ گونه محذوری ندارد، بلکه در عرف حقایق وحیانی
دوم: پیامبر(ص) در مقام بیان ولایت امیرمؤمنان در روز غدیر از قرآن کریم تبعیت کرده است چون در قرآن کریم نیز جریان ولایت با واژه «ولی» بیان شده : «إنّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون؛(۲) ولی شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانی که ایمان آوردهاند. همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند».
بر اساس منابع شیعی و سنی این آیه در شأن امیر مؤمنان(ع) نازل شده مثلاً قوشجی که از علمای بزرگ اهل سنت است ،در شرح تجرید الاعتقاد تصریح نموده که به اجماع مفسران این آیه درباره علی(ع) نازل شده است.(۳) این آیه که نزد شیعیان معروف به آیة ولایت است، در مقام بیان ولایت علی(ع) از کلمه «ولی» استفاده کرده است.
بنابر این اگر در خطبة غدیر حضرت پیامبر در مقام اعلان ولایت امیرمؤمنان به عنوان سرپرست امت و جانشین بعد از خود از کلمه مولا استفاده کرده ،ممکن است به دلیل تأسّی به قرآن بوده باشد.
سوم: دلایل و شواهدی بسیاری در روز غدیر رخ داده که هر کدام برای کسی که در پی دانستن حقیقت باشد ،نشانه هدایت و دلیل روشن به معنا مولا در کلام پیامبر است، مثلاً هیچ عاقلی نمیپذیرد که حضرت پیامبر آن همه مردم مسافر را آن مدت در آفتاب گرم نگاه دارد تا دوستی علی(ع) را به آن ها اعلان کند. از نحوه رخداد غدیر به خوبی معلوم است که حضرت در خطبه غدیر مرادش اعلان سرپرستی امت و جانشین بعد از خود بوده است، و گرنه برای بیان محبت و دوستی آن همه مقدمات لازم نبود ،به خصوص آن که این رخداد در حجةالوداع و روزهای آخر عمر حضرت پیش آمده است.
از این گذشته در همان خطبه غدیر حضرت پیامبر قبل از اعلان خلافت و ولایت امیر مؤمنان با تعبیر «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» این جمله را خطاب به مردم فرمود:
«ألست أولى بکم من أنفسکم؛ آیا من در حق تسلط و ولایت و سرپرستی بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» همه گفتند: بلى یا رسول الله؛ آری شما سزاوارتر هستید.
آن گاه حضرت فرمود: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست».
از این معلوم میشود که کلمه مولا در کلام حضرت به معنای سرپرستی است و نه دوستی.(۴)
همان طور که کلام پیشین حضرت به معنای سرپرستی است.
چهارم: خلافت و جانشینی امیر مؤمنان(ع) غیر از جریان غدیر در چند مورد دیگر نیز از سوی پیامبر ابلاغ شده است، مثلاً در جریان یوم الدار، حدیث یوم الدار و حدیث منزلت، حدیث ثقلین و مانند آن ها درباره جانشینی امیر مؤمنان سخن گفته شده ، این روایات غیر از منابع شیعی در کتابهای اهل سنت نیز به صورت متواتر نقل شده است.
پس به دلایل گوناگون کلمه مولا در حدیث غدیر مفهوم روشنی دارد . هرگز نمیتوان آن را به معنای دوستی در آن رخداد تلقی کرد. پیامبر در مکه و در عرفات و منی نیز خواست که مسله ولایت را ابلاغ کند ، ولی بر اثر سر و صدای عده ای موفق نشد .
یکی از دلایل این که مولا به معنای پیشوایی است ، این که در شعر حسان که به مناسبت عدیر سروده ، مولا به همین معنا آمده است. (۵)
پینوشتها:
۱.مایده(۵) آیه۶۷.
۲. همان، آیه ۵۵.
۳. سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، ص ۲۰۸، نشر مؤسسه آثار امام خمینی ۱۳۸۷ش.
۴. مرتضى مطهری، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۶۸، نشر صدرا ۱۳۷۴ش.
۵.الغدیر ،ج۲ ،ص۳۴ نشر دارالکتب الاسلامیه ،تهران ۱۳۶۶ ش؛
محمد سعیدی مهر، آموزشی کلام اسلامی، ج۲ ،ص۱۶۵ ، طه ،قم،۱۳۸۳ ش.