حكايت نجات حر بن يزيد بر اثر بصيرت
حكايت نجات حر بن يزيد بر اثر بصيرت
حرّ بن يزيد رياحى كسى است كه با فكر كردن به حق برگشت، چرا كه گوينده اى در لشكر عمر سعد نبود كه حق را بگويد. خود او هم در سپاه امام نبود تا صداى حق را بشنود. پس، او تنها با كمك عقل توانست به سعادت برسد. عقل به انسان توجه لازم را مى دهد تا انسان از حال غفلت درآيد و با انديشه به اين نقطه برسد كه كارش باطل است. مگر بيدارى بيش از اين هم معنايى دارد؟
حر نيز با استفاده از فكر خود باطل را رها كرد و به حق گرويد و با اين كار، آبرويى عرشى و ملكوتى كسب كرد. اين انسان كوردل كه با نهيب انديشه بيدار شد، بعد كه خدمت امام حسين، عليه السلام، رسيد مورد احترام قرار گرفت و بنا شد با اذن آن حضرت به ميدان برود و از حق دفاع كند.
حر عرض كرد: يابن رسول اللّه، پيش از كشته شدن مطلبى از شما بپرسم؟ فرمودند: چه شده؟ گفت: دركوفه وقتى دستور دادند جلوى شما را بگيرم و دستور آنان را پذيرفتم، آماده سفر شدم. ناگاه، صدايى شنيدم كه گفت: اى حُر، تو را به بهشت بشارت مى دهم! اين صدا چه صدايى بود؟ امام فرمودند: صداى حق را شنيده اى. آن صدا تو را به بهشت بشارت داد و حال كه به ميدان مى روى به آن بشارت مى رسى.
البته، كسى مانند حر اين قدر لياقت دارد كه آن صدا را مى شنود، بقيه انسان ها هم اين صدا را در قرآن كريم مى بينند. خداوند در قرآن به تائبان واقعى وعده بهشت داده و درباره وعده خود فرموده است:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ».
مسلماً، خدا خلف وعده نمى كند.
اين دليل بر اين حقيقت است كه اگر كسى، با جدايى از حق، به كور شدن ديدِ ملكوتى خود كمك كند، امكان درمان اين كورى وجود دارد كه مجموعه آن را در قرآن توبه نام كرده اند. البته، توبه اين نيست كه بخواهيم پرونده آلوده گذشته مان را با گفتن أستغفر اللّه پاك كنيم، بلكه توبه فرآيند بسيار زيبايى دارد.
يكى از كارهاى جالبى كه علماى شيعه كرده اند و در ميان اهل سنّت نديده ام اين است كه براى موضوع توبه كتاب مستقل نوشته اند كه از جمله آن ها كتاب توبه مرحوم ملا محسن فيض كاشانى است. اگر كسى به اين كتاب دل بدهد، متوجه مى شود كه توبه چه پيكره باعظمتى دارد.
نقل است كه روزى، شخصى به امام صادق، عليه السلام، عرض كرد: مى خواهم توبه كنم! فرمود: بگذار اول من توبه را معنا كنم. بعد فرمودند: توبه يعنى بى دين مسلمان واقعى شود.
اگر فرد بى دينى بخواهد به اسلام بگرود، چه تحوّلاتى بايد در زندگى اش صورت دهد تا او را مسلمان بگويند؟ ابتدا، بايد از همسر خود كه نمى خواهد مسلمان شود دست بردارد؛ از بچه و شريك دست بردارد؛ شراب و گوشت خوك را بايد ترك كند؛ نماز بخواند و به مكه برود و خمس و زكات بدهد. اين شرط توبه است.
منبع : پایگاه عرفان
آیا از همسر و بچه های حضرت عباس علیه السلام خبر دارید؟
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی علیه السلام بود. لبابه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد.
حضرت عباس(علیه السلام) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود.
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی علیه السلام بود.
لبابه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد.
لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از آزادی اسرا او به مدینه برگشت.
لبابه روز و شب گریه می کرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. (خدای رحمتش کند)
فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما او هم دو سال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد.
گفتنی است هرگاه یکی از فرزندان حضرت عباس (علیه السلام) نزد امام سجاد (علیه السلام) می آمد، اشک بر گونه های حضرت جاری می شد.
منبع: سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص ۲۸
در خرابه ی شام چه گذشت؟ چگونگی شهادت سه سالۀ حضرت سیدالشهدا، حضرت رقیه(س)
از مصائب سختی که در شهر شام به اهل بیت رسید و در کتاب های مقاتل ذکر شده، خرابه نشینی اهل بیت و از دنیا رفتن دختر سه سالۀ حضرت سیدالشهداست. امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند. و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند. شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند، خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که س از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت. امام چهارم می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند. ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را کتاب های مهمی چون لهوف سید ابن طاووس صفحۀ صد و چهل و یک، معال بستین جلد دو صفحۀ صد و شصت و یک، منتخب تریهی ودعوة الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری و ریاحین الشریعۀ محلاتی جلد سه صفحۀ سیصد و نه و منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی صفحۀ دویست و نود و هشت، رقیه، ذکر کرده اند و این مجموعه نوشته اند: این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.
منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالعرفان الشیعی
عنوان «سید الشهداء» لقبی برای حمزه عموی پیامبر(ص) است یا برای امام حسین(ع)؟
بسیاری از منابع شیعه[ و اهل سنت نقل کردهاند که پیامبر خدا(ص) و برخی مسلمانان، حمزه عموی حضرتشان را که در جنگ اُحُد شهید شده بود، «سید الشهداء» نامیدند و به همین جهت است که این عنوان در میان اهل سنت، انصراف به حضرت حمزه دارد.
شیعیان نیز اگرچه این موضوع را پذیرفته و در منابع خود بارها و بارها بدان اشاره و تأکید کردهاند، اما امام حسین(ع) را نیز به استناد روایاتی که تواتر معنوی آنها ثابت است، «سید الشهداء» دانسته و مقامش را از حضرت حمزه(ع) بالاتر میدانند.
در راستای آنچه گفته شد، به مطالب ذیل دقت فرمایید:
1. امام صادق(ع) به قبر امام علی(ع)، اینگونه سلام میدهد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ الْأَوْلِیَاءِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ
2. در برخی از منابع اهل سنت از پیامبر(ص) نقل شده است: «بلال؛ بهترین مرد، سید الشهداء و بزرگ موذّنین است و «خبیث بن عدی، سید الشهداء است (البته بنابر منابع تاریخی، بلال شهید نشده بلکه مرگی طبیعی داشته است
3. در پارهای از روایات؛ در یک تعبیر کلی هر شخصی که نزد حاکم ظالمی رفته و او را امر به معروف و نهی از منکر کند؛ و توسط او کشته شود؛ سید الشهداء قلمداد شده است
و …
در نگاه اول شاید تصوّر شود که میان این روایات تنافی وجود دارد؛ اما باید گفت که این تعابیر هیچ تنافی با یکدیگر ندارند؛ زیرا شهدا میتوانند سیدها و بزرگان بسیاری میان خود داشته باشند؛ همانگونه که به نقل فریقین، حسنین(ع) دو آقا و سرور جوانان بهشتاند.
با این وجود نباید از این نکته غافل شد که مقام امام حسین(ع) بسیار بالاتر از مقام حمزه عموی پیامبر است؛ زیرا بر اساس روایات، حضرت حمزه(ع) سید تمام شهیدان است جز پیامبران شهید و جانشینان شهید آنان که بر آنان سیادتی ندارد: «سَیِّدُ شُهَدَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ مَا خَلَا الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاء» و میدانیم که امام حسین(ع) یکی از جانشینان شهید پیامبر خدا است.
منبع : پایگاه عرفان
«بوی سیب»، «حضرت زهرا(س)»، «امام حسین(ع)» و «کربلا» چه ارتباطی با هم دارند؟
در بسیاری از اشعار عاشورایی سخن از «بوی سیب» وجود دارد که منشا آن، روایاتی است که در این نوشتار، صرف نظر از بررسی سندی و محتوایی آنها، تنها به نقلشان میپردازیم:
1. ام سلمه همسر پیامبر(ص) میگوید: حضرتشان در حُجره من بودند، جبرئیل به حضورش رسید و آن دو در حجره گفتوگو میکردند که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در حجره را زدند. در را گشودم و آن دو همین که جبرئیل را کنار پدربزرگشان دیدند، پنداشتند که او دحیه کلبى است و دور تا دور او میگشتند. جبرئیل گفت: اى رسول خدا! میبینى این دو کودک چگونه رفتار میکنند؟ فرمود: آرى تو را با دحیه کلبى اشتباه گرفتند و دحیه کلبى به این دو کودک بسیار محبت میکند و هرگاه پیش ما میآید براى آنان هدیه میآورد.
جبرئیل دست خود را به گونهای در مقابل آسمان گرفت که گویا میخواهد چیزی را بگیرد. سپس سیب، به و انارى در دستش قرار گرفت و آنها را به حسن و حسین داد که هر دو خوشحال شده و با چهرهای درخشان پیش پیامبر(ص) دویدند. پیامبر؛ میوهها را گرفته و بوییدند و به آنان برگردانده و فرمودند: «با همین میوهها پیش مادرتان بروید و شاید بهتر باشد که نخست پیش پدرتان بروید» آنان به منزل رفته و چیزی از میوهها نخوردند تا پیامبر(ص) به منزلشان آمد و خطاب به امام علی(ع) فرمود: چرا چیزى از این میوهها نخوردید؟! سپس ماجرای جبرئیل را براى آنان نقل کردند.
به دنبال آن بود که پیامبر و اهل بیت از آن میوهها خوردند و به ام سلمه هم دادند. آن سیب، به و انار همچنان باقى بود و هر چه میخوردند چیزى از آن کاسته نمیشد؛ امام حسین(ع) فرموده است: «پس از رحلت پیامبر(ص) آن میوهها همچنان به حال خود باقى بود و تا هنگامى که مادرمان فاطمه(س) زنده بود چیزى از آن کاسته نشد و چون مادرمان شهید شد انار را از دست دادیم، ولى سیب و به باقى بود و چون پدرم امیر المؤمنین(ع) شهید شد، به از میان رفت و آن سیب باقى ماند و به همان حال در اختیار برادرم امام حسن(ع) بود. پس از آنکه ایشان مسموم شد و رحلت فرمود آن سیب پیش من بود، هنگامى که محاصره شدم و آب نداشتیم آنرا میبوییدم و شدت تشنگى من کاسته میشد و چون تشنگى من شدت پیدا کرد و یقین به نابودى کردم آنرا خوردم».
امام سجاد(ع) میفرماید: «این موضوع را یک ساعت پیش از کشته شدن پدرم از ایشان شنیدم و پس از شهادت آنحضرت بوى آن سیب از قتلگاه ایشان احساس میشد. و بوى آن سیب پس از امام حسین(ع) در مرقد آنحضرت باقى مانده است. من هرگاه مرقد پدرم را زیارت میکنم بوى آن سیب را استشمام میکنم و هر یک از شیعیان ما که به زیارت مرقد پدرم میرود، به هنگام سحر دقت کند، در صورتى که مخلص باشد آن بو را احساس خواهد کرد
2. امام صادق(ع) به نقل از پدرانش فرمود: پیامبر(ص) دخترش زهرا(س) را بسیار میبوسید، روزی عایشه خدمتشان عرض کرد: یا رسول الله من زیاد میبینم که دخترتان را میبوسید؟!
حضرتشان پاسخدادند: «آرى! همانطور است که مشاهده میکنى، هنگامى که مرا به آسمانها بردند جبرئیل مرا داخل بهشت برد، چون نزدیک درخت طوبى رسیدیم جبرئیل سیبى از آن درخت برگرفت و به من داد، در اثر خوردن آن سیب بود که نطفه دخترم به وجود آمد، پس از اینکه به زمین مراجعت کردم با خدیجه همبستر شدم، و بعد ازآن بود که او به فاطمه حامله شد، اکنون هرگاه میل بهشت داشته باشم فاطمه را میبوسم، و از وى بوى بهشت و شجره طوبى را استشمام میکنم
3. امام باقر(ع) از جابر بن عبد الله نقل میکند: به پیامبر خدا گفته شد: اى رسول خدا! چگونه است که این قدر فاطمه را میبوسى و او را در آغوش میگیرى و نزدیک خود مینشانى، و به او لطف و محبّتى روا میدارى، در حالیکه سایر دخترانت از آن [لطف و محبّت مخصوص ] بیبهرهاند؟! رسول خدا(ص) فرمود: «جبرئیل سیبى از سیبهاى بهشت براى من آورد و آنرا خوردم، و از آن سیب نطفهاى در صلب من پدیدار گشت، و هنگامى که با خدیجه همبستر شدم وى به فاطمه حامله گردید، پس فاطمه بوى بهشت میدهد و من هرگاه او را میبویم بوى بهشت به مشامم میرسد
در ارتباط با بخش اخیر پرسش هم باید گفت که اگر به جای سیب میوهای دیگر به پیامبر اسلام(ص) داده میشد و حضرت فاطمه(س) بوی آن میوه را میداد، باز هم این سؤال پرسیده میشد که چرا این میوه انتخاب شد؟ از طرفی در روایات فوق نیز دلیلی برای انتخاب سیب اعلام نشده است.
منبع : پایگاه عرفان