ماجرای ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
ماجرای ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
به نظر می رسد که روستای ابواء واقع در بین مکه و مدینه بیش از سایر اماکن قافله های حجاج اهل بیت را به سوی خود جلب می کرد زیرا آرامگاه مادر پیامبر آمنه دختر وهب در آنجا قرار داشته است.
در راه بازگشت از حج بیت الله الحرام (بحارالانوار، ج 48، ص 4، المحاسن، ج 2، ص 418) قافله امام ابو عبدالله الصادق (علیه السلام) در این روستا توقف کرد. آن روز بنابر مشهورترین روایات 7 صفر سال 128 هـ .ق بود که امام برای میهمانانش سفره غذا گسترده بود که پیکی از جانب زنانش به سوی او آمد تا مژده ولادت خجسته فرزندش را به وی برساند.
در روایتی که از منهال قصاب نقل کرده اند آمده است :
«به قصد مدینه از مکه بیرون شدم و همین که به ابواء رسیدم شنیدم که امام صادق (علیه السلام) صاحب فرزند شده است . من زودتر از آن حضرت به مدینه وارد شدم و ایشان یک روز پس از من به مدینه رسید . ایشان (به خاطر ولادت نوزاد) سه روز به مردم طعام داد و من نیز یکی از کسانی بودم که بر سفره طعام امام حاضر می شدم و چنان غذا می خوردم که تا روز بعد نیازی به غذا نداشتم و روز بعد باز بر سفره او حاضر می شدم . من سه روز از طعام آن حضرت خوردم و تا فردا هیچ غذایی نمی خوردم».
در حدیثی از ابو بصیر آمده است :
«در سالی که فرزند ابو عبدالله (علیه السلام) امام موسی زاده شد من با آن حضرت همراه بودم . در ابواء فرود آمدیم . ابو عبدالله برای ما و اصحابش سفره غذا گسترده بود ، بسیار و نیکو . در همام حال که ما مشغول خوردن بودیم پیک «حمیده» نزد آن حضرت آمد و گفت : حمیده می گوید : اثر وضع حمل در من ظاهر شده است و خود مرا فرمودی که از این امر آگاهت کنم که این فرزند همچون فرزندان دیگر نیست.
پس ابو عبدالله (علیه السلام) شادمان و خوشحال برخاست و دیری نپایید که به نزد ما برگشت در حالیکه آستینهای خود را بالا زده بود و لبخندی بر لب داشت.
ما گفتیم : خداوند همواره لبت را خندان و دیده ات را روشن گرداند! حال حمیده چگونه شد ؟ فرمود : خداوند پسری به من بخشید که بهترین مخلوق اوست و حمیده درباره او خبری به من داد که من از وی بدان داناتر بودم . گفتم : فدایت شوم حمیده درباره او به شما چه خبری داد ؟ فرمود : حمیده خبر داد که چون نوزاد به دنیا آمد دستانش را بر زمین نهاد و سرش را رو به آسمان گرفت . من نیز بدو گفتم که این علامت رسول خدا و علامت امامت است .
سپس پرسیدم : فدایت شوم چگونه این علامت امام است؟
فرمود : شبی که نطفه جدم در آن بسته شد کسی پیش جد پدرم که خوابیده بود آمد و کاسه ای برای او آورد . در آن کاسه شربتی روان تر از آب سپیدتر از شیر نرم تر از شیره و شیرین از شهد و سردتر از یخ بود . پس آن را به وی نوشانید و بدو گفت که آمیزش کند . او نیز شادمان و خوشحال برخاست و آمیزش کرد و نطفه جدم بسته شد و در شبی که نطفه پدرم در آن به هم رسید کسی نزد جدم در آمد و او را نوشانید همچنان که جد پدرم را نوشانیده بود و سپس وی را دستور آمیزش داد و او خوشحال و شادمان برخاست و نطفه پدرم بسته شد.
شبی که نطفه من درآن به وجود آمد کسی نزد پدرم درآمد و او را نوشانید و بدو دستور آمیزش داد چنان که به دیگران دستور داده بود
پدرم خوشحال و شادمان برخاست و نطفه من در آن شب بسته شد .
شبی که نطفه این پسرم (امام موسی (علیه السلام)) پدید آمد کسی نزد من بیامد همچنان که نزد جد پدرم و جد خودم در آمده بود و مرا نوشانید چنان که آنان را نوشانیده بود . من خوشحال و شادمان با آگاهی از آنچه خداوند به من ارزانی فرموده بود برخاستم و نطفه این نوزاد بسته شد . پس بدو تمسک کنید که به خدا او پس از من صاحب الامر شماست».( بحارالانوار، ج 48، ص 2)
همین که امام به مدینه بازگشت سه روز به مردم طعام داد و مردم خبر ولادت این نوزاد فرخنده را به یکدیگر نوید دادند .
پدر و مادر امام کاظم
پدرش : پیشوای هدایت ابو عبدالله جعفر بن محمد (علیه السلام) ملقب به صادق بود .
مادرش : حمیده بربریه که شاید از مردم اندلس و یا از مردم مغرب بوده است . لقب این زن بزگوار «حمیده مصفاه» بود. حمیده یکی از زنان با فضیلت به شمار می آمد زیرا به کار مهم نشر رسالت همت می گماشت و در این راه برخی از احادیث همسر بزرگوارش را نیز روایت می کرد.
از ابن سنان از سابق بن ولید از معلی بن خنیس روایت شده است که ابوعبدالله (علیه السلام) فرمود :
«حمیده مثل شمش طلا از هر آلودگی و چرکی پیراسته است. فرشتگان پیوسته او را پاسبانی می کردند تا به من رسید و این کرامتی از خداوند بود در حق من و حجت پس از من». ( بحارالانوار، ج 48، ص 6 به نقل از کافی، ج 1، ص 477)
امامت
حضرت موسی کاظم علیه السلام ، از 21 سالگی، رهبری مسلمانان را برعهده گرفتند و تا زمان شهادت، 35 سال رهبر مردم بودند. به ایشان، به دلیل خوبی هایی که داشتند، لقب هایی چون کاظم (کسی که خشم خود را کنترل می کند)، صابر (صبر کننده)، صالح (درستکار) و امین داده اند.
ایشان یک لقب مهم دیگر هم به نام باب الحوائج دارند. این لقب، به این معناست که اگر کسی خواسته و آرزویی از خداوند داشته باشد، با توسل و واسطه قرار دادن امام کاظم علیه السلام می تواند به آرزوی خود برسد.
شخصیت اخلاقی
او در علم و تواضع و مكارم اخلاق و كثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیكران خویش تربیت می فرمود. شبها بطور ناشناس در كوچه های مدینه می گشت و به مستمندان كمك می كرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در كیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می كرد. صرار (كیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به كسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلك در اطاقی كه نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
نجمه همسر امام
نجمه، مادر بزرگوار امام رضا (علیه السلام) و از زنان مؤمنه، پارسا، نجیب و پاكیزه بود. حمیده، همسر امام صادق (علیه السلام)، او را كه كنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد.
نجمه در خانه امام صادق (علیه السلام)، حمیده خاتون را بسیار احترام مى كرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست! روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) را دید كه به او فرمودند: اى حمیده! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خود موسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد كه بهترین فرد روى زمین باشد. پس از این پیام، حمیده به فرزندش امام كاظم (علیه السلام) فرمود: پسرم! نـجـمـه بانویى است كه من هرگز بهتر از او را ندیده ام، زیرا در زیركى و محاسن اخلاق، مانندى ندارد.
من او را به تو مى بخشم، تو نیز در حق او نیكى كن. ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر (علیه السلام) و نجمه، نورى شد كه در شكم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن، احـسـاس سنگینى نمى كرد وچون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت، سر را به سوى آسمان بلند كرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد: گویا با خدایش راز و نیاز مى كرد. پس از تولد امام هشتم (علیه السلام)، این بانوى مكرمه با تربیت گوهرى تابناك، ارزشى فراتر یافت.
فرزندان امام
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی كاظم (علیه السلام) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت كه هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (علیه السلام) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یكی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است كه قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را كمتر و بیشتر نیز گفته اند.
تأثیر علمی آن بزرگوار
امام هفتم (علیه السلام) با جمع روایات و احادیث و احكام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را كه با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (علیه السلام) نظم و استحكام یافته بود حفظ و تقویت كرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری كرد كه جان خود را فدا ساخت.
منابع :
سایت حوزه
زندگانی چهارده معصوم، امام موسی کاظم علیهالسلا م
تبیان
مناظرات و گفتگوهای علمی امام موسی کاظم (ع)
مناظرات و گفتگوهای علمی امام موسی کاظم (ع)
امامان گرامی ما با دانشی الهی که داشتند در مورد هر سئوالی که از آنان می شد،پاسخی درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،می دادند.و هر کس حتی دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوی علمی می نشست،با اعتراف به عجز خویش و قدرت اندیشه ی گسترده و احاطه ای کامل آنان،برمی خاست.
هارون الرشید امام کاظم علیه السلام را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:
هارون-می خواهم از شما چیزهایی بپرسم که مدتی است در ذهنم خلجان می کند و تا کنون از کس نپرسیده ام،به من گفته اند که شما هرگز دروغ نمی گویید،جواب مرا درست و است بفرمایید!
امام-اگر من آزادی بیان داشته باشم،تو را از آنچه می دانم در زمینه ی پرسشت آگاه خواهم کرد.
هارون-در بیان آزاد هستید،هر چه می خواهید بفرمایید…
و اما نخستین پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستیدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برترید،در حالیکه ما و شما از تنه ی یک درختیم.
ابو طالب و عباس هر دو عموهای پیامبر بودند و از جهت خویشاوندی با پیامبر،با هم فرقی ندارند.
امام-ما از شما به پیامبر نزدیکتریم.
هارون-چگونه؟
امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تنی (پدر و مادر یکی) بودند ولی عباس برادر ناتنی (تنها از سوی مادر) بود.
هارون-پرسش دیگر:چرا شما مدعی هستید که از پیامبر ارث هم می برید،در حالیکه می دانیم هنگامی که پیامبر رحلت کرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموی دیگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمی رسد.
امام-آیا آزادی بیان دارم.
هارون-در آغاز سخن،گفتم دارید.
امام-امام علی بن ابیطالب (ع) می فرمایند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،دیگران ارث نمی برند،و با بودن اولاد برای عمو نه در قرآن و نه در روایات،ارثی ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر می دانند،از پیش خود می گویند و حرفشان مبنایی ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموی او عباس ارث نمی رسد.)
مضافا آنکه از پیامبر در مورد علی-درود خدا بر او-نقل شده است که:«اقضاکم علی »،علی بهترین قاضی شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«علی اقضانا»علی بهترین قضاوت کننده ی ماست.
و این جمله،عنوان جامعی است که برای حضرت علی به اثبات رسیده،زیرا همه ی دانشهایی که پیامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معنای قضاوت اسلامی،جمع است و وقتی می گوییم علی در قضاوت از همه بالاتر است یعنی در همه ی علوم از دیگران بالاتر است.
(پس گفتار علی که می گوید:با بودن اولاد،عمو ارث نمی برد،حجت است و باید آنرا بپذیریم نه گفته ی:عمو در حکم پدر است را،زیرا به تصریح پیامبر،علی از دیگران به احکام دین آشناتر است.)
هارون-پرسش دیگر:
چرا شما اجازه می دهید مردم شما را به پیامبر نسبت بدهند و بگویند:فرزندان رسول خدا در صورتیکه شما فرزندان علی هستید،زیرا هر کس به پدر خود نسبت داده می شود (نه به مادر) و پیامبر جد مادری شماست.
امام-اگر پیامبر زنده شده و از دختر تو خواستگاری کند،به او می دهی؟
هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قریش،افتخار هم خواهم کرد.
امام-اما اگر پیامبر زنده شود از دختر من خواستگاری نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.
هارون-چرا؟
امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولی پدر تو نیست.(پس می توانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)
هارون-پس چرا شما خود را ذریه ی رسول خدا می دانید و حال آنکه ذریه از سوی پسر است نه از سوی دختر.
امام-مرا از پاسخ این پرسش معاف دار.
هارون-نه،باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید…
امام- «…و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی…»
اکنون می پرسم:عیسی که در این آیه ذریه ی ابراهیم به شمار آمده،آیا از سوی پدر به او منصوب است یا از سوی مادر؟
هارون-به نص قرآن،عیسی پدر نداشته است.
امام-پس از سوی مادر،ذریه نامیده شده است،ما نیز از سوی مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذریه ی پیامبر محسوب می شویم.
آیا آیه ی دیگر بخوانم؟
هارون-بخوانید!امام-آیه ی مباهله را می خوانم: «فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین »هیچکس ادعا نکرده است که پیامبر در مباهله با نصارای نجران جز علی و فاطمه و حسن و حسین،کس دیگری را برای مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیه ی مزبور،حسن و حسین-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اینکه آنها از سوی مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامی اند.
هارون-از ما چیزی نمی خواهید؟
امام-نه،می خواهم به خانه ی خویش باز گردم.
هارون-در این مورد باید فکر کنیم…
منبع : پایگاه حوزه
توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام
توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام
سخن در توحید قرآن کریم، توحید امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام -که ادامه ی خط قرآن کریم و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هستند ـ سهل و ممتنع است، درواقع هم ساده و هم مشکل است.
ساده است ، زیرا برگرفته و برخواسته از فطرت است.مشکل است، چراکه اگر به نکته های جزئی و مطالب آن دقت کنیم،مباحث بسیار بلند و عمیق و شامخی دارد مانند بحث اسماء و صفات که چندان ساده نیست. به خصوص که توحید قرآن و توحید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وامیرالمؤمنین علیه السلام در مواردی نه تنها با توحیدعرفای غیر اسلامی،بلکه حتی با توحید عرفای اسلامی و توحید فلاسفه اسلامی هم تضاد و تنافی دارد.
حدّ تعطیل و حدّ تشبیه
در احادیث داریم که ائمه علیهم السلام می فرمایند: توحید، خروج از حدّین است. حدّین عبارتنداز: حدّ تعطیل و حدّ تشبیه.
حدّ تعطیل این است که بگوییم خدا نیست. حدّ تشبیه این است که بگوییم خدا به مانند مخلوقاتش می باشد. توجه داشته باشید، بِرَند و شعارخداشناسی قرآن و اسلام ﴿ لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ ﴾ است که این همان مارک و بِرنَد تنزیه است. در خداشناسیِ امیرالمؤمنین علیه السلام اصرار بسیاری است بر این که خدا هست، پس از حدّ تعطیل خارج شده است.
البته بعضی ها می گویند: تعطیل یعنی این که اصلاً نباید درباره ی خدا حرف زد. تعطیل به دو معناست:
1) درباره ی خدا حرف نزنیم.
2) بگوییم خدا نیست.
توحید اسلام و توحید امیرالمؤمنین علیه السلام خروج ازحدّین بوده وازحدّ تعطیل خارج است. لذادرمورد خدا صحبت کرده و می دانیم که فطرتاًخدا هست.
در روایات وقرآن کریم بسیاربه خروج از حدّ تشبیهاشاره شده است. در قرآن کریم آیات زیادی خدای تنزیهی را این گونه معرفی می فرماید:
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایُشْرِكُونَ ﴾
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایَصِفُونَ ﴾
هم چنین در روایات فراوانی این تعابیرآمده است:
« لایُوصَفُ إلَّابِمَاوَصَفَ بِهِ نَفْسَه»
« یَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه »
تمام این ها بر توحید تنزیهی دلالت می کند.«توحید تنزیهی» واژه ی دیگری به نام«توحید تسبیحی» هم دارد.از بزرگ ترین و فراگیر ترین ذکرهای اسلامی ذکر تسبیحات اربعه است: « سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر» .« الله اکبر »هم تسبیح و هم تنزیه است.
« لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ » و« سُبْحَانَ اللَّهِ »هم به تسبیح برمی گردند. در اسلام، قرآن کریم و توحید امیرالمؤمنین علیه السلام به توحیدِ تنزیهی پرداخته اند.
توحید تنزیهی
در قرآن کریم، سوره ای به نام توحید یا اخلاص است:﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*قُلْ هُوَاللَّهُ أحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ یَلِدْوَلَمْ یُولَدْ*وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ﴾
در حقیقت، همه ی این آیات تنزیهی است. درست است که جملات آن مثبت است، ولی در واقع جملات تسبیحی و تنزیهی است، چراکه اگر از آخِر شروع کنیم:
﴿ لَمْ یَلِدْ وَلَم یُولَدْ وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ ﴾ تفسیر ﴿ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴾ است.﴿ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴾ تفسیر « اللَّهُ أحَدٌ» است.
« أحَدٌ » تفسیر « اللَّهُ »است.« اللَّهُ أحَدٌ » تفسیر « هُوَ » است.« أحَدٌ » تسبیحی است به معنای یکتا و بی نظیر.لذا خودش در خودش جمله ی منفی دارد که تنزیهی است.
در زبان های دیگر هم Holy GOD داریم کهHoly به معنای مقدّس و سَنت(saint)است.در تمام زبان ها، خدا نام مقدّسی است که اوّلین تقدیسش، تقدیس از تشبیه و همانندی است. سَنت آنسلم ـ اُسقُف فیلسوف مسیحی قرن دوازده میلادی ـآن قدر مقدّس بوده که به او لقب سَنت داده اند. سنت(saint)یعنی مقدّس.
ایشان گفته: خدا همان است که برتر از او قابل تصور نیست. هرچه تصور کنی، خدااز آن برتر است. فطرت انسانی، تک خدایی را قبول دارد زیرا وقتی می گویند: توصیف کن، می گوید: نمی توانم توصیف کنم.اسم خدا در عرب یا در زبان های شبیه عربی مثل زبان عِبری، ایلیا شده که همان الله است.
عرب از قدیم به خدا می گوید: الله که اسمی تنزیهی است، یعنی خدای مورد حیرت و شیدایی. خدایی که با مدارک حسّی، عقلی، خیالی و یا وهمی معمولی، قابل شناخت نیست. این ها مدارکی است که برخی از فیزیولوژیست ها و فلاسفه برای انسان دانسته اند. هیچ کدام از این مدارک، قدرت شناسایی و احاطه بر خدا را ندارند.
خداونددر قرآن کریم می فرماید:
﴿ سُبْحانَ اللَّه ِعَمَّایُشْرِكُونَ ﴾
﴿ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّایَصِفُونَ ﴾
خدا از این که مردم توصیفش کنندمنزّه است؛ درحقیقت هر چه هم خدا را توصیف کنیم، باید بگوییم خدا از توصیف من برتر و بالاتر است.
جملاتیاز خطابه ی غدیرکه اشا ره به توحید دارند، تنزیهی اند ودائما می فرمایند: خدا از تشبیه بالاتر است.
خطابهی غدیر با« اَلْحَمْدُلِلَّهِ » شروع و با« اَلْحَمْدُلِلَّه » هم ختم می شود.حضرت محمد صلی الله علیه وآله در ابتدا ی خطابه می فرمایند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَدَنا فی تَفَرُّدِهِ »: «ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهای اش به آفریدگان نزدیک است. »
در پایان هم می فرمایند:« وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین » . اکنون جملاتی از خطابه ی غدیرکه برخداشناسی وتوحید تنزیهی دلالت می کندرا بررسی می کنیم :
« عَلا فی تَوَحُّدِهِ »:«خدادروحدتِ خودش بلند مرتبه است.»
ما می گوییم خدا یکی است، ولی این «یکی» تشبیهی است. وحدت خدا از آن یکی ها یی که ما می شناسیم، نیست . خدا لباس وحدت پوشیده، ولی بالاتر از آن است که ما فکر می کنیم.
« وَدَنا فی تَفَرُّدِهِ »
خدا فرد است، ولی اگرآن گونه که می شناسیم، فرد باشد؛ به اصطلاح جدا و دور می شود، به عده ای نزدیک و از عده ای دور می شود.
پس فردیّت خدا غیر از آن فردیّتی است که ما می شناسیم واز آن منزّه و مسبّح است. خداوند در عین این که تفرّد وفردانیت دارد ،دُنُوّ دارد؛ یعنی به همه نزدیک است. خداوند در عین حال که تک است،اما فردیتی دارد که به همه نزدیک است. هم به نیم کره ی پایینی و بالایی زمین نزدیک است و هم به قعر دریا ها و بالای کُرات دیگر نزدیک است. در عین حال نزدیکی-اش هم، نه ازآن نزدیکی هاست که ما می شناسیم. لذا فردیت و نزدیکی خدا تسبیحی و تنزیهی است .
« وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ »
جلال از صفات سلبی است. جمال از صفات ثبوتی است، لذا این جمله این گونه معنا میشود: با این که خدا برعالَم سلطنت و تسلّط دارد، ولی بالاتر ازآن است که ما فکر می کنیم. اگر سقفی بالای سرِ ما باشد، سقف بر ما تسلّط دارد، خدا هم بر ما تسلّط دارد اماتسلّط خدا، غیر از تسلّط سقف است.
« وَعَظُمَ فی اَرْكانِهِ وَاَحاطَ بِكُلِّ شَی ءٍعِلْماً وَ هُوَ فی مَكانِهِ »
این جمله هم تنزیهی است. تمام کسانی که عالِم و دانشمندند باید حرکت کنند که عِلم پیدا کنند. من برای این که بفهمم منزل فلان آقا کجا و چگونه است، نباید بنشینم، بلکه باید حرکت کنم و به آن جا بروم. برای انجام بسیاری از آزمایشات، باید بهآزمایشگاه رفت. برای این که بدانیم کامپیوتر چیست، باید سراغ کامپیوتر برویم.
لذا برای احاطه ی علمی نمی توان ایستاد و باید حرکت کرد. هر کسی که بر کسی یا چیزی احاطه دارد، باید یا تغییری در مکانش بدهد یا آن چیز را به خدمتش بیاورند.
برای این که بدانم در یک ظرف چیست، یا باید ظرف را برایم بیاورند، یا من نزد آن بروم. اما خدا در عین حال که جابه جا نمی شود، به هر چیزی احاطه دارد.
« وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَیْهِ یَعُودُ »
این جمله هم تنزیهی است. ما موجودی را نمی شناسیم که همه ی کارها به او برگردد. تمام موجودات این گونه اند که یک سِری از کارها به آن ها برمی گردد و یک سِری کارهای دیگر به دیگران؛ اما تنها خداوند متعال است که تمامی امور به او برمی گردد. پس خدا غیر از آن موجودات وموجودیتی است که ما می شناسیم. مدیریتِ ما به گونهای است که همه ی کارها به مدیر برنمی گردد، بلکه در یک سطح محدودی برمی گردد.
« قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ »
قُدُّوس یعنی مقدّس است.سُبُّوح هم به معنای مُسبَّح (تسبیح شده) است. خدا منزّه و غیرقابل تشبیه است،لذا هم قدّوس و هم سبّوح است.
« قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ »تکرار نیست، بلکه تنزیه اوّلی از دومی و تنزیه دومی از اوّلی است.قدّوس یعنی منزّه است. قدّوس بعدی یعنی از این تسبیح هم منزّه است.
مثلاً می گویند: فلانی خیلی عالِم است. من که یک شاگرد معمولی هستم، می گویم: عِلم ایشان خیلی بالاست و من نمی توانم بشناسم. می گویند: از این هم که تو می گویی ـ من نمی-توانم بشناسم ـ بالاتر است، زیرا این که می گویی در حدّ ظرف ذهن توست. اما اگر یک استاد در سطح خودش بگوید:من نمی-شناسم، حقّش را ادا کرده است؛ لذا من که می گویم او را نمی شناسم، بسیاربزرگ است، تسبیح کرد ه ام، ولی او از تسبیح من هم منزّه است.
« یَلْحَظُ كُلَّ عَیْنٍ وَالْعُیُونُ لاتَراهُ »
هرلحظه یعنی یک چشم بر هم زدن. خداوندتمام چشم ها، لحظه ها و چشم بر هم زدن ها را می شناسد، اما چشم ها او را نمی بینند. این جمله هم تنزیهی است.
«لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَی ءٍ »
خدابه هر چیزی احاطه دارد. خداوند از نوترون تا کهکشان، به همه چیز احاطه دارد.این صفت اثباتی است. اما این احاطه از نوع احاطه های دیگر نیست.
آیا موجودی بااین صفت می شناسیم؟ نمی شناسیم!پس خدا غیر از موجودات دیگراست.
« والغًٍَلَبَةُ عَلی كُلِّ شَی ءٍ والقُوَّةُ فی كُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی كُلِّ شَئٍ وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَی ءٌ. »
« وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَی ءٌ » تنزیه است. خداوند بر هر چیزی غلبه، قوّت و قدرت دارد؛ ولی مثل او چیزی نیست.
« وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّی ءِ حینَ لاشَی ءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَكیمُ »
این جملات هم تنزیهی است. هیچ معبودی جز او نیست. فقط او معبوداست. «العزیز» هم تنزیهی است. عزیز یعنی غیر قابل نفوذوکم یاب است.
وقتی می گویند: فلان چیزعزیزالوجود است، یعنی بسیار کم پیدا می شود. خدا، العزیزِ مطلق است؛ یعنی غیر-قابل نفوذ است.
« ارضٌ عِزاز» به معنای زمینی است که آب در آن فرو نمی رود. خدا عزیز است، یعنی شناخته های بشری و هیچ شناختی در او نفوذ نمی کند.
« جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ »: این جمله هم تنزیهی است.جَلَّ یعنی بالاتر است، جلال دارد. خداوند متعال اجلّ و بالاتر از این است که ابصار او را درک کنند.
« وَ هُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصارَ »: «او دیده ها راادارک می کند.» نیزتنزیهی است.
« لایَلْحَقُ أحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعایَنَة »: هیچ کس از معاینه و به عین دیدن، حتی عینِ قلبی هم نمی تواند به وصف او برسد. هیچ کس از دیدن به وصف او نمی رسد.
« وَلایَجِدُ أَحَدٌ كَیْفَ هُوَمِنْ سِرٍّ وَعَلانِیَةٍ »: هیچ کس در نهان و آشکارنمی تواند کیفیت او را درک کند. کیفیت خدا از درک ما منزّه است و حال آن که تمام چیزهایی که ما داریم، در نهان یا آشکار قابل درک اند.
« إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ » :«مگربه آن چه که خود خدا دلالت کند. » این جمله هم تنزیهی است.
« وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اَللَّهُ ألَّذی مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، »: این جمله هم تنزیهی است. شهادت می دهم که او الله است؛ یعنی خدای مورد حیرت وخدای غیر قابل شناخت با عقل است.
الله را این گونه گفته اند: معبود غیر قابل احاطه ای که انسان در او حیرت و شیدایی پیدا می کند. قُدس او و تقدّس او تمامِ زمان و فوقِ زمان را پر کرده است. به هر کجا که نگاه کنیم، از قُدس خدا حکایت می کند. همه جا حکایت از این دارد که خدا مقدّس و مسبّح و منزّه است.
« وَالَّذی یُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشیرٍ » :اینجمله هم تنزیهی است. خدا کار خودش رابدون مشاوره نفوذ می دهدو حال آن که تمام مردم کارشان با مشاوره پیش می رود.
« وَلامَعَهُ شَریكٌ فی تَقْدیرِهِ » : «درتقدیرو اندازه گیری خودش شریک ندارد،» خدا کارهایش تنزیه دارد.
« وَلایُعاوَنُ فی تَدْبیرِهِ. » :«درتدبیروسامان ریزی خودش ـ که حکیمانه است ـ معاون ندارد.»
« صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلی غَیْرِ مِثالٍ، » :خداوند مبدِعات و آفریده های خویش را بدون اندیشه ی قبلی و بدون این که از قبل عکس یا تصویری داشته باشد، تصویر کرده است ؛ اما همه ی موجوداتی که آفریده شده اند، اندیشه ی قبلی دارند.
« وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَكَلُّفٍ وَلاَ احْتِیالٍ. » :این جمله هم تنزیهی است، تنزیه در خَلقش. خداوندآفریده و آفرینش خویش را بدون کمک گرفتن از کسی و بدون حیله و مکر انشاء کرده است.
« أَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. » تمام موجوداتی که موجوداتدیگررا به وجود می آورند، ماده اولیه دارند ولیتمام جهان با آفرینش خدا پدیدار شده است.
«فَهُوَاللَّهُ الَّذی لا إلهَ إلاَّ هُو… وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذی تَواضَعَ كُلُّ شَی ءٍ لِعَظَمَتِهِ » : «پس اوست « الله » و معبودی جز او نیست … و گواهی می دهم که او الله است که هر هستی در برابر بزرگی اش فروتن است .» این جملات هم تنزیهی است .در مورد کلمه ی الله هم توضیح داده شد.
« لَمْ یَكُنْ لَهُ ضِدٌّ »:2
این جمله هم تنزیهی است. خداوندضدّ ندارد .خداوند منزّه است از ضدّ، زیرا اگر ضدّ داشته باشد مانند بقیهی موجودات می-شود. تمام موجودات، چه مادّی و چه مجرّد، ضدّ دارند.
« وَلا مَعَهُ نِدٌّ »: نِدّ یعنی انبازو شریک. خداوند نه شبیه دارد، نه ضدّ دارد و نه نِدّ دارد. نه چیزی پارادوکس اوست، زیرا اگر چیزی پارادوکسش باشد، یعنی در مقابلش ایستاده است.
« أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ یَلِدْ وَلَم یُولَدْ وَلَمْ یَكُن لَّهُ كُفُوًاأحَدُ .» همه ی جملات تنزیهی اند، که اشاره داشتیم.
« لَهُ الْمُلْكُ » : «همه ی پادشاهی متعلق به اوست.» این جمله هم تنزیهی است. زیرا غیر از خدا هیچ کس نیست که همه ی پادشاهی برای او باشد. از ثری تا ثریا، از خلأ تا ملأ، از پروتون و نوترون تا کهکشان، مالکش خداست.
« وَلَهُ الْحَمْدُ » :« پس همه ی حمد ها برای اوست.»
« وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ »: «هم اوست برهمه چیز توانا»
« الَّذی لایُشْكِلُ عَلَیْهِ شَی ءٌ » : «هیچ چیز برایش مشکل نیست.»
این جملات هم تنزیهی است. هر کسی هر چه قدر هم قدرت داشته باشد، در قدرتش مشکل داشته و به مواردی برخورد می-کند که محدود است؛ ولی خدا از حدّ و نقص منزّه است.
« وَ لایُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخینَ » :«فریادِ فریاد کنندگان، او را آزرده نمی کند.» این جمله هم تنزیهی است.
« وَلایُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّینَ » : آن هایی که به اصرار چیزی می خواهند، خدا را به خستگی نمی کشانند.
« لِأنَّهُ اللَّهُ الَّذی لایُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلایُخافُ جَورُهُ ». « او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده واز ستمش ترسان نباشد » زیرا خدارا ستمی نیست .
بنابراین بیشترین جملات مقدمه ی خطابه ی غدیر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آل هحمد و ثنای الهی فرموده اند ، جملات تسبیحی و تنزیهی و نفی تشبیه اند.
لذا بِرَند خداشناسی اسلام، ﴿ لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ء﴾ است.
منبع : سایت خطابهی غدیر
روز تاریخی غدیر
روز تاریخی غدیر
جلوه ی تابناک خورشید روز هیجدهم ذی حجه، دلها را مسرور و دیده ها را روشن می گرداند،در این روز فـرخنده امـواجی از احـساسات و شادمانی نمودار می شود، زبان ها به گفتار تبریک و تهنیت گویا، آثار مسرت که از اعماق دلها سرچشمه گـرفته در قیافه ها پدید را می گردد.
آری روز تاریخی غدیر از اعیاد مهم اسلامی است و باید هم اینچنین بـاشد. روز هیجدهم ذی حجه چنان جـای خـود را در میان روزهای شادی و اوقات جشن های دینی گشوده است که هرگز فناپذیر نخواهد بود .
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد
پیغمبر اسلام (صلی اللّه علیه و اله) به امر پروردگار جهان با شرایط سنگین قومی را که در گرداب جهل و انحطاط و قساوت فرو رفته بـودند، به ساحل نجات می رساند و به شاهراه سعادت آشنا می سازد. پس از بیست و سه سال رنج و زحمت، قوانین روح بخش اسلام را به جای اوهام و بت پرستی بر کرسی حکومت می نشاند. بت ها را می شکند، بت کده ها را به صورت معبد توحید درمی آورد؛ شالوده ی یـک حـکومت عالم گیر را می ریزد و بدین ترتیب مقام نبوت، به وظیفه خود خاتمه می دهد، و میدان انجام وظیفه و صحنه ی فعالیت را را به منصب امامت و ولایت می سپارد؛ و عهده دار و صاحب این مقام شامخ را در چنین روزی معرفی می کند .
اگر بـنا اسـت که روز تخت نشینی سلاطین را روز جشن و مسرت بنامند و روز تاجگذاری پادشاهان جهان را روز عید قرار دهند و به عنوان عظمت آن روز اجتماعاتی تشکیل، و به احترام آن شعرها سروده شود و زبان ها به تبریک و تهنیت گفتن گشوده گردد ، و دسـت ها بـه منظور بذل و بخشش از آستین ها به در آید و رسم احسان و انعام اجرا شود -چنانکه در هر ملتی مرسوم و معمول است-شایسته ترین روز برای اجراء این مراسم روزی است که منصب خلافت کبرای اسلامی و ولایت عـظمای دیـنی بـا تشریفات آسمانی و شکوه و جلال مـعنوی، طـبق وحـی الهی به امیر مؤمنان علی علیه السّلام اعطاء می شود ، روزی که در آن، این آیه نازل گشته است «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت عـلیکم نـعمتی و رضـیت لکم الاسلام دینا : امروز دین شما را به حد کـمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم» (آیه 3 سوره ی مائده)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
در کـتاب کـافی در ایـن زمینه روایاتی است از جمله حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303).
من کنت مولاه فهذا علی مولاه هرکس من آقای او هستم عـلی هـم آقـای اوست !
پیغمبر اسلام صلی اللّه علیه و اله در سال دهم هجرت بامر پروردگار عالم تصمیم گرفت بـرای انـجام مراسم حج بجانب مکه عزیمت کند،فرمان صادر شد که مسلمانان برای (1)نـزول ایـن آیـه در 18 ذی حجه علاوه بر اینکه نزد مفسرین شیعه مسلم است در ج 1 کتاب«الغدیر»از شانزده نفر از مفسرین و مـحدثین اهـل تسنن نیز نقل شده است 2 این موضوع را مسلم،مالک،بخاری،ترمذی؛نـسائی کـه هـمه از بزرگان اهل سنت میباشند نقل کرده اند(تیسیر الوصول ج 1 ص 122)
حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303)
فرا گرفتن اعمال حج ملازم خدمت آن حضرت بـاشند مـردم بسیاری در مدینه حضور یافتند و بدین گونه حضرتش به جانب مکه حرکت کرد. جمعیت انـبوهی کـه از اهل بیت آن حضرت و وجود مهاجرین و انصار و مسلمانان دیگر تشکیل یافته بود افتخار خدمتش را داشتند، تعداد آنها نـود هـزار تا صد و بیست و چهار هزار در کتاب های تاریخ ثبت شده است، آنها جـمعی بـودند که همراه حضرتش حرکت کرده بودند . امـا تـعداد کـسانی که در مکه حضور یافتند از اهالی مکه و یـمن بـیش از اینها بود.
چون مراسم حج را عملی ساخت و به جانب مدینه رهسپار گردید و به «غـدیر خـم» (غـدیر خم:محلی بوده که آب در آن جمع می شده است .) در نزدیکی جحفه که منزلی اسـت مـیان مکه و مـدینه و در آن مـنزل راه مـصر و عراق و مدینه از یکدیگر جدا می گردد رسـید،جـبرئیل امین علیه السّلام از جانب خداوند متعال این آیه را آورد: «یاایها الرسول بلغ مـا انـزل الیک من ربک و ان لم تفعل فـما بلغت رسالته»(نزول این آیه در این مورد علاوه بر اینکه میان مفسرین و مورخین شیعه مسلم است درج 1 کتاب «الغدیر» از سی نفر از بزرگان مـعروف اهل سنت نیز نقل شده است.
یعنی ای پیـغمبر آنـچه از جانب خدا بر تو نـازل شـده به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت نکرده ای» (آیه 67 سوره ی مائده )
طبق ایـن دسـتور آسمانی پیغمبر فرمان داد کسانی کـه جـلوتر رفـته بودند برگردند، و کـسانی کـه در دنبال هستند از آن نقطه نـگذرند، تـا همه ی جمعیت در آنجا متمرکز گردند. هنگام ظهر و هوا بسیار گرم بود بطوری که بـعضی ها گـوشه ای از عبای خود را روی سر انداخته و گوشه ی دیـگر را زیـر پا قرار داده بـودند کـه پاهـا از حرارت زمین نسوزد ؛ پیـغمبر صلی اللّه علیه و اله پس از اداء نماز ظهر در وسط انبوه جمعیت خطبه ای خواندند که ترجمه قسمتی از آن از نـظر خـوانندگان محترم می گذرد. پس از اداء حمد و ستایش پروردگار عـالمیان فـرمودند:
«نـزدیک اسـت بـه جهان دیگر رخت بـر بندم. مـن در اداء وظیفه سنگین رسالت مسئولم و شما نیز مسئولیتی دارید، متوجه باشید که چه خواهید گفت؟ گفتند شهادت می دهیم کـه بـا کـمال خیرخواهی و سعی بلیغ تبلیغ رسالت فرمودی،خـداوند بـتو پاداش نـیک عـطا فـرماید.
بعد از آن فرمود:پس از من درباره ی دو چیز مهم چگونه رفتار خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت عرض کرد: آن دو چیز مهم چیست؟ فرمود: کتاب خدا و عترت من بر اینها پیش نگیرید، و در رعـایت آنـها کوتاهی نکنید؛ که هلاک می گردید. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و روی دست بلند کرد به طوری که همه آن حضرت را دیدند و شناختند. فرمود:ای مردم آن کس که نسبت به مؤمنان از جان آنها اولی تر مـی باشد کیست؟ گفتند خدا و پیغمبر او داناتر می باشند. فرمود خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و من اولی هستم به آنها از جان های آنان، فمن کنت مولاه فعلی مـولاه یـعنی هرکس من آقای او هستم عـلی آقـای اوست. این جمله را سه دفعه تکرار کرده. بعد از آن فرمود حاضران به غائبان برسانند.»(الغدیر جلد 1)
عرض تهنیت و بیعت
آنگاه پیغمبر صلی اللّه علیه و اله بخیمهء مخصوص خود تشریف بـردند و فـرمودند که علی علیه السـّلام در خـیمه دیگری بنشیند و همه مسلمانان که حضور داشتند برای عرض تبریک و تهنیت به محضر آن حضرت شرفیاب شوند، و دستش را به عنوان بیعت بفشارند، طبق فرمان پیغمبر صلی اللّه علیه و اله همه مسلمانان به عرض تهنیت مـفتخر شـدند مخصوصا معاریف اصحاب مانند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر به احترام این مقام شامخ آسمانی تبریک گفتند و بیعت نمودند.(در جلد اول کتاب «الغدیر »موضوع تهنیت و تبریک اب بکر و عمر را از شصت طریق از طرق اهل تـسنن نـقل کرده است.)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
تاجگذاری
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد ،و فرمود: من کنت مولاه فعلی مـولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله یعنی هـرکس من آقا و مولای او هـستم عـلی آقا و مولای اوست .خدایا دوست بدار هرکس که علی را دوست بدارد ، و دشمن بدار هرکس که علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکس که علی را یاری کند و هرکس که از یاری علی خودداری کند تو نـیز او را یاری مکن.
منبع:
«درسهایی از مکتب اسلام » خرداد 1339، سال دوم - شماره 5؛ روز تـاریخی غدیر
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
واقعه غدیر خم که در آخرین سال زندگی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله رخ داد و در آن علی علیه السلام به جانشینی آن حضرت برگزیده شد، حادثه ای تاریخی نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست؛ یک تفکر است. غدیر، نقطه تلاقی کاروان رسالت با طلایه داران امامت است. غدیر خم یک سرزمین نیست؛ چشمه کوثری است که تا پایان هستی می جوشد. تا روز عید بزرگ غدیر با روزشمار غدیر همراه باشید تا از چشمه با برکت غدیر بنوشیم و معرفت کسب کنیم.
خطبه غدیر سرشار از معارف گرانقدری است که لازمه گذران جامعه اسلامی از خطرات پیش رو است.
وقتی خط قرمز سکوت شکسته می شود
شاید بزرگترین خطر برای امّت اسلام، منافقین باشند؛ چراکه، ظاهری فریبنده و مؤمنانه دارند در حالیکه دشمن اسلام و امّت اسلامی اند؛ لذا شایسته است که پیامبر گرامی اسلام، بخش مهمّی از خطبه شریف غدیر را به افشای خصوصیّات و ترفندهای منافقان اختصاص دهند. از این رو نگاهی به برخی زوایای تحلیل نفاق با توجّه به خطبه بی نظیر غدیر خواهیم داشت.
مأموریت غدیر و خطر نفاق
مسلّماً اعلام جانشینی و ولایت حضرت علی(علیه السلام) مأموریّت مهمی است، چرا که تکلیف امّت اسلام پس از پیامبر را روشن می کند. امّا گویا این مأموریت ویژه، خطرات و حواشی خاصی را نیز در پی داشته است. تا اندازه ای که پیامبر خدا نیز، طلب معافیّت از این مأموریت را می کند، چنانکه می فرماید: وَ سَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یَسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِکَ إِلیْکُمْ - أَیُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ؛ و من از جبرئیل درخواستم که از خداوندِ سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید. زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان را می دانم. (خطبه غدیر) آری! پیامبر خدا می دانستند که در میان این جماعت، افراد بسیاری هستند که تنها ظاهری مؤمنانه دارند و ولایت علی(علیه السلام)، آزمون عمل است. ممکن است مراسم اعلام ولایت را بر هم زنند، چنانکه بارها همینطور شده بود، امّا این بار خداوند وعده حفظو ایمنی از دغدغه مورد نظر پیامبرش را داده می فرماید: وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس ؛ و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى دارد. (مائده؛ 67)
با بر زبان آوردن شهادتین، شخص مسلمان می شود امّا ایمان در پرتو عمل است نه حرف! منافقان، ولایت را دارای حق پیروی نمی دانند لذا به جایگاه او رشک برده و از هر فرصتی برای لطمه به شأن او استفاده می کنند.
نشانه های نفاق در پرتو ولایتمداری
منافقان، ظاهری چه بسا مؤمنانه تر از دیگران دارند، لذا بسیار فریبنده و مخفی هستند، مگر برای کسی که نشانه های منافقان را بشناسد و نفاق را تشخیص دهد، یعنی بصیرت داشته باشد. بلافاصله پس از فراز فوق، پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) به تبیین نفاق و افشای خصوصیّات منافقان می پردازد. در اینجا به دو نشانه نفاق از منظر خطبه غدیر اشاره می کنیم؛
شماتت و مسخره کردن مؤمنان
وَ إِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ؛ و دسیسه ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم. (خطبه غدیر) خداوند متعال نیز یکی از ویژگی های منافقان را اینگونه یادآور می شود: وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ؛ و هنگامى كه افراد با ایمان را ملاقات مى كنند، مى گویند: “ما ایمان آورده ایم!” (ولى) هنگامى كه با شیطان هاى خود خلوت مى كنند، مى گویند: “ما با شمائیم! ما فقط (آنها را) مسخره مى كنیم!” (بقره؛ 14) اصولاً منافق، چون در واقع ایمان به اسلام ندارد، إبایی ندارد که به هر بهانه ای ارزش های اسلامی را مورد تخطئه و کنایه قرار داده و حرمت شکنی کند.
نفاق با طعم حسادت
یکی دیگر از اشاره های پیامبر اکرم به موضوع نفاق، پرداختن به موضوع خطر حسادت، در از بین بردن ولایتمداری و اطاعت است. لذا با صراحت هر چه تمام، مردم را از حسادت نسبت به علی(علیه السلام) بر حذر داشته و می فرمایند: مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْلیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُکُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُکُمْ؛ هان مردمان! به راستی که شیطانِ اغواگر، آدم را با حسد از بهشت رانده مبادا شما به علی (علیه السلام) حسد ورزید که کرده هایتان نابود و گام هایتان لغزان خواهدشد. (خطبه غدیر) امام صادق(علیه السلام) نیز یکی از نشانه های نفاق را این چنین بیان می کنند: إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ و َلا یَحسُدُ و َالمُنافِقُ یَحسُدُ و َلا َیغبِطُ؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد. (كافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص307، ح7) با بر زبان آوردن شهادتین، شخص مسلمان می شود امّا ایمان در پرتو عمل است نه حرف! منافقان، ولایت را دارای حق پیروی نمی دانند لذا به جایگاه او رشک برده و از هر فرصتی برای لطمه به شأن او استفاده می کنند.
(خطبه غدیر) امام صادق(علیه السلام) نیز یکی از نشانه های نفاق را این چنین بیان می کنند: إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ و َلا یَحسُدُ و َالمُنافِقُ یَحسُدُ و َلا َیغبِطُ؛ مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
درس غدیر: ولایت؛ خط قرمز سکوتپیامبر خدا خطاب به جماعت در غدیر خم، نسبت به شناخت دقیق منافقان آن جمع، ابراز آگاهی می کند ولی ابلاغ منصب ولایت علی(علیه السلام) را شایسته سکوت نمی داند، زیرا فرمانی قطعی از خداست. می فرمایند: وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّی الْقائلینَ بِذالِکَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّیْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَیْهِمْ بِأَعْیانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَیْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلکِنِّی وَالله فی أُمورِهمْ قَدْ تَکَرَّمْتُ وَ کُلُّ ذالِکَ لایَرْضَی الله مِنّی إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَی (فی حَقِّ عَلِی)؛ و اگر می خواستم نام گویندگان چنین سخنی را بر زبان آورم و یا به آنان اشارت کنم و یا مردمان را به سویشان هدایت کنم [که آنان را شناسایی کنند] می توانستم. لیکن سوگند به خدا در کارشان کرامت نموده لب فروبستم. با این حال، خداوند از من خشنود نخواهد گشت مگر این که آن چه در حق علی(علیه السّلام) فرو فرستاده به گوش شما برسانم. (خطبه غدیر) بیاییم با شناختن نشانه های نفاق، امّت اسلام را از خطر آن رهانیده و منافقان را افشا کنیم. این، بزرگترین خدمت به امّت اسلامی است.
محسن رفیعی وردنجانی