صفات زيباي امام موسي کاظم(ع)
صفات زيباي امام موسي کاظم(ع)
شيخ مفيد درباره آن حضرت مي گويد: «او عابد ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت. اين جمله را زياد تکرار مي کرد: «اللهم اني أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب » (خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آيد راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کني عفو را به من ارزاني دار ). امام موسي بن جعفر (ع) بسيار به سراغ فقرا مي رفت. شب ها در ظرفي پول و آرد و خرما مي ريخت و به وسايلي به فقراي مدينه مي رساند، در حالي که آنها نمي دانستند از ناحيه چه کسي است. هيچکس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشي قرآن مي خواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعي به دل مي داد، شنوندگان از شنيدن قرآنش مي گريستند، مردم مدينه به او لقب «زين المجتهدين» داده بودند. مردم مدينه روزي که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند، شور و ولوله و غوغايي عجيب کردند. آن روزها فقراي مدينه دانستند چه کسي شبها و روزها براي دلجويي به خانه آنها مي آمده است. بدخواهاني بودند که آن حضرت و اجداد گراميش را - روي در روي - بد مي گفتند و سخناني دور از ادب به زبان مي راندند، ولي آن حضرت با بردباري و شکيبايي با آنها روبرو مي شد، و حتي گاهي با احسان آنها را به صلاح مي آورد، و تنبيه مي فرمود. تاريخ ، برخي از اين صحنه ها را در خود نگهداشته است. لقب « کاظم » از همين جا پيدا شد. کاظم يعني: نگهدارنده و فروخورنده خشم. از ابوحنيفه نقل شده است که گفت: «او را در کودکي ديدم و از او پرسش هايي کردم چنان پاسخ داد که گويي از سرچشمه ولايت سيراب شده است. براستي امام موسي بن جعفر (ع) فقيهي دانا و توانا و متکلمي مقتدر و زبردست بود ». محمد بن نعمان نيز مي گويد: « موسي بن جعفر را دريايي بي پايان ديدم که مي جوشيد و مي خروشيد و بذرهاي دانش به هر سو مي پراکند ».
نفوذ معنوي امام موسي (ع)در دستگاه حاکم به حدي بود که کساني مانند علي بن يقطين صدراعظم (وزير) دولت عباسي، از دوستداران حضرت موسي بن جعفر (ع) بودند و به دستورات حضرت عمل مي کردند. سخن چينان دستگاه از علي بن يقطين در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئيها کرده بودند، ولي امام (ع) به وي دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتيک خاص اغفالگرانه (تقيه) که در مواردي، براي رد گمي حيله هاي دشمن ضروري و شکلي از مبارزه پنهاني است، در دستگاه هارون بماند و به کمک شيعيان و هواخواهان آل علي (ع) و ترويج مذهب و پيشرفت کار اصحاب حق، همچنان پاي فشارد - بي آنکه دشمن خونخوار را از اين امر آگاهي حاصل شود - سرانجام بدگوئي هائي که اطرافيان از امام کاظم (ع) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفري که در سال179 ه. به حج رفت، بيش از پيش به عظمت معنوي امام (ع) و احترام خاصي که مردم براي امام موسي الکاظم (ع) قائل بودند پي برد. هارون سخت از اين جهت، نگران شد. وقتي به مدينه آمد و قبر منور پيامبر اکرم (ص) را زيارت کرد، تصميم بر جلب و دستگيري امام (ع) يعني
فرزند پيامبر گرفت. هارون صاحب قصرهاي افسانه اي در سواحل دجله، و دارنده امپراطوري پهناوراسلامي که به ابر خطاب مي کرد: «ببار که هر کجا بباري در کشور من باريده اي و به آفتاب مي گفت بتاب که هر کجا بتابي کشور اسلامي و قلمرو من است !» آن چنان از امام (ع) هراس داشت که وقتي قرار شد آن حضرت را از مدينه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع) بستند و بعضي را نابهنگام و از راههاي ديگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا يأس بر مردمان چيره شود و به نبودن رهبر حقيقي خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعيدگاه امام (ع) بي خبر بمانند. و اين همه بازگو کننده بيم و هراس دستگاه بود، از امام (ع) و از ياراني که - گمان مي کرد - هميشه امام (ع)آماده خدمت دارد مي ترسيد، اين ياران با وفا - در چنين هنگامي - شمشيرها برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند. اين بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، اين امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعيد امام (ع)را فريبکارانه و با احتياط انجام داد. باري، هارون، امام موسي کاظم (ع)را -با چنين احتياط ها و م6راقبت هايي از مدينه تبعيد کرد. هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسي بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، يک سال حضرت امام کاظم (ع) را زنداني کند، پس از يک سال والي بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد. عيسي از انجام دادن اين قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربيع سپرد. مدتي حضرت کاظم (ع) در زندان فضل بود. در اين مدت و در اين زندان امام (ع) پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود. هارون، فضل را مأمور قتل امام (ع) کرد ولي فضل هم از اين کار کناره جست. باري، چندين سال امام (ع) از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت. در زندان هاي تاريک و سياهچال هاي دهشتناک، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقيقي خود ( الله ) راز و نياز مي کرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت که نصيب وي شده است سپاسگزاري مي نمود. عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجري در سن 55 سالگي به دست مردي ستمکار به نام «سندي بن شاهک » به دستور هارون مسموم و شهيد شد. شگفت آنکه، هارون با توجه به شخصيت والاي موسي بن جعفر (ع) پس از درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند که حضرت موسي بن جعفر (ع) مسموم نشده بلکه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است، اما حقيقت هرگز پنهان نمي ماند. بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قريش - در نزديکي بغداد- به خاک سپردند. از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پيدا گرديد، و مورد توجه خاص واقع گرديد، و شهر «کاظمين» از آن روز بنا شد و روي به آبادي گذاشت.
*اين روز به روايتي، شهادت امام حسن مجتبي (ع) هم هست، هر چند قول مشهور در اين رابطه 28 ماه صفر است.
منبع: نشريه نسيم وحي، شماره 25.
روز تاریخی غدیر
روز تاریخی غدیر
جلوه ی تابناک خورشید روز هیجدهم ذی حجه، دلها را مسرور و دیده ها را روشن می گرداند،در این روز فـرخنده امـواجی از احـساسات و شادمانی نمودار می شود، زبان ها به گفتار تبریک و تهنیت گویا، آثار مسرت که از اعماق دلها سرچشمه گـرفته در قیافه ها پدید را می گردد.
آری روز تاریخی غدیر از اعیاد مهم اسلامی است و باید هم اینچنین بـاشد. روز هیجدهم ذی حجه چنان جـای خـود را در میان روزهای شادی و اوقات جشن های دینی گشوده است که هرگز فناپذیر نخواهد بود .
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد
پیغمبر اسلام (صلی اللّه علیه و اله) به امر پروردگار جهان با شرایط سنگین قومی را که در گرداب جهل و انحطاط و قساوت فرو رفته بـودند، به ساحل نجات می رساند و به شاهراه سعادت آشنا می سازد. پس از بیست و سه سال رنج و زحمت، قوانین روح بخش اسلام را به جای اوهام و بت پرستی بر کرسی حکومت می نشاند. بت ها را می شکند، بت کده ها را به صورت معبد توحید درمی آورد؛ شالوده ی یـک حـکومت عالم گیر را می ریزد و بدین ترتیب مقام نبوت، به وظیفه خود خاتمه می دهد، و میدان انجام وظیفه و صحنه ی فعالیت را را به منصب امامت و ولایت می سپارد؛ و عهده دار و صاحب این مقام شامخ را در چنین روزی معرفی می کند .
اگر بـنا اسـت که روز تخت نشینی سلاطین را روز جشن و مسرت بنامند و روز تاجگذاری پادشاهان جهان را روز عید قرار دهند و به عنوان عظمت آن روز اجتماعاتی تشکیل، و به احترام آن شعرها سروده شود و زبان ها به تبریک و تهنیت گفتن گشوده گردد ، و دسـت ها بـه منظور بذل و بخشش از آستین ها به در آید و رسم احسان و انعام اجرا شود -چنانکه در هر ملتی مرسوم و معمول است-شایسته ترین روز برای اجراء این مراسم روزی است که منصب خلافت کبرای اسلامی و ولایت عـظمای دیـنی بـا تشریفات آسمانی و شکوه و جلال مـعنوی، طـبق وحـی الهی به امیر مؤمنان علی علیه السّلام اعطاء می شود ، روزی که در آن، این آیه نازل گشته است «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت عـلیکم نـعمتی و رضـیت لکم الاسلام دینا : امروز دین شما را به حد کـمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم» (آیه 3 سوره ی مائده)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
در کـتاب کـافی در ایـن زمینه روایاتی است از جمله حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303).
من کنت مولاه فهذا علی مولاه هرکس من آقای او هستم عـلی هـم آقـای اوست !
پیغمبر اسلام صلی اللّه علیه و اله در سال دهم هجرت بامر پروردگار عالم تصمیم گرفت بـرای انـجام مراسم حج بجانب مکه عزیمت کند،فرمان صادر شد که مسلمانان برای (1)نـزول ایـن آیـه در 18 ذی حجه علاوه بر اینکه نزد مفسرین شیعه مسلم است در ج 1 کتاب«الغدیر»از شانزده نفر از مفسرین و مـحدثین اهـل تسنن نیز نقل شده است 2 این موضوع را مسلم،مالک،بخاری،ترمذی؛نـسائی کـه هـمه از بزرگان اهل سنت میباشند نقل کرده اند(تیسیر الوصول ج 1 ص 122)
حسن بن راشد از امام صادق علیه السّلام مـی پرسد غـیر از عـید فطر واضحی برای مسلمانان عید دیگری هست؟ امام می فرماید: بلی عیدی است که بزرگ تر و شریف تر از آنـها اسـت. مـی گوید: آن چه روزی است می فرماید :روزی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به پیشوائی امت مـعرفی شـده است .(کافی ج 1 ص 303)
فرا گرفتن اعمال حج ملازم خدمت آن حضرت بـاشند مـردم بسیاری در مدینه حضور یافتند و بدین گونه حضرتش به جانب مکه حرکت کرد. جمعیت انـبوهی کـه از اهل بیت آن حضرت و وجود مهاجرین و انصار و مسلمانان دیگر تشکیل یافته بود افتخار خدمتش را داشتند، تعداد آنها نـود هـزار تا صد و بیست و چهار هزار در کتاب های تاریخ ثبت شده است، آنها جـمعی بـودند که همراه حضرتش حرکت کرده بودند . امـا تـعداد کـسانی که در مکه حضور یافتند از اهالی مکه و یـمن بـیش از اینها بود.
چون مراسم حج را عملی ساخت و به جانب مدینه رهسپار گردید و به «غـدیر خـم» (غـدیر خم:محلی بوده که آب در آن جمع می شده است .) در نزدیکی جحفه که منزلی اسـت مـیان مکه و مـدینه و در آن مـنزل راه مـصر و عراق و مدینه از یکدیگر جدا می گردد رسـید،جـبرئیل امین علیه السّلام از جانب خداوند متعال این آیه را آورد: «یاایها الرسول بلغ مـا انـزل الیک من ربک و ان لم تفعل فـما بلغت رسالته»(نزول این آیه در این مورد علاوه بر اینکه میان مفسرین و مورخین شیعه مسلم است درج 1 کتاب «الغدیر» از سی نفر از بزرگان مـعروف اهل سنت نیز نقل شده است.
یعنی ای پیـغمبر آنـچه از جانب خدا بر تو نـازل شـده به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت نکرده ای» (آیه 67 سوره ی مائده )
طبق ایـن دسـتور آسمانی پیغمبر فرمان داد کسانی کـه جـلوتر رفـته بودند برگردند، و کـسانی کـه در دنبال هستند از آن نقطه نـگذرند، تـا همه ی جمعیت در آنجا متمرکز گردند. هنگام ظهر و هوا بسیار گرم بود بطوری که بـعضی ها گـوشه ای از عبای خود را روی سر انداخته و گوشه ی دیـگر را زیـر پا قرار داده بـودند کـه پاهـا از حرارت زمین نسوزد ؛ پیـغمبر صلی اللّه علیه و اله پس از اداء نماز ظهر در وسط انبوه جمعیت خطبه ای خواندند که ترجمه قسمتی از آن از نـظر خـوانندگان محترم می گذرد. پس از اداء حمد و ستایش پروردگار عـالمیان فـرمودند:
«نـزدیک اسـت بـه جهان دیگر رخت بـر بندم. مـن در اداء وظیفه سنگین رسالت مسئولم و شما نیز مسئولیتی دارید، متوجه باشید که چه خواهید گفت؟ گفتند شهادت می دهیم کـه بـا کـمال خیرخواهی و سعی بلیغ تبلیغ رسالت فرمودی،خـداوند بـتو پاداش نـیک عـطا فـرماید.
بعد از آن فرمود:پس از من درباره ی دو چیز مهم چگونه رفتار خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت عرض کرد: آن دو چیز مهم چیست؟ فرمود: کتاب خدا و عترت من بر اینها پیش نگیرید، و در رعـایت آنـها کوتاهی نکنید؛ که هلاک می گردید. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و روی دست بلند کرد به طوری که همه آن حضرت را دیدند و شناختند. فرمود:ای مردم آن کس که نسبت به مؤمنان از جان آنها اولی تر مـی باشد کیست؟ گفتند خدا و پیغمبر او داناتر می باشند. فرمود خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و من اولی هستم به آنها از جان های آنان، فمن کنت مولاه فعلی مـولاه یـعنی هرکس من آقای او هستم عـلی آقـای اوست. این جمله را سه دفعه تکرار کرده. بعد از آن فرمود حاضران به غائبان برسانند.»(الغدیر جلد 1)
عرض تهنیت و بیعت
آنگاه پیغمبر صلی اللّه علیه و اله بخیمهء مخصوص خود تشریف بـردند و فـرمودند که علی علیه السـّلام در خـیمه دیگری بنشیند و همه مسلمانان که حضور داشتند برای عرض تبریک و تهنیت به محضر آن حضرت شرفیاب شوند، و دستش را به عنوان بیعت بفشارند، طبق فرمان پیغمبر صلی اللّه علیه و اله همه مسلمانان به عرض تهنیت مـفتخر شـدند مخصوصا معاریف اصحاب مانند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر به احترام این مقام شامخ آسمانی تبریک گفتند و بیعت نمودند.(در جلد اول کتاب «الغدیر »موضوع تهنیت و تبریک اب بکر و عمر را از شصت طریق از طرق اهل تـسنن نـقل کرده است.)
طارق بن شـهاب کـتابی «یـهودی یا نصرانی روزی در مجلس خلیفه ی دوم گفت اگر در دین ما چنین آیـه ای (آیه ی 3 سورهی مائده که ذکر گردید) درباره ی روزی نازل می شد مسلما ما آن روز را عید می گرفتیم و خلیفه ی دوم هم تصدیق نمود.
روی هـمین اصـل مـسلمانان شرق و غرب از دوران نبوت این روز را روز عید و سرور قرار داده اند،(کتاب«الاثار البـاقیه فـی القرون الخالیه»تألیف ابوریحان بیرونی ص 334) ائمه علیهم السلام نیز فضیلت این روز را بارها گوشزد فرموده اند.
تاجگذاری
از آنجا که رسم این است که در روز تعیین ولیعهد تاجگذاری صـورت مـی گیرد و سلاطین جـهان طی تشریفات باشکوهی جانشین خود را به اجتماع معرفی می کنند و می دانیم که نشانه پادشاهان جهان تاجهای آراسته به طلا و مـرصع به جواهر گرانبها است و هم می دانیم که پیغمبر اسلام به طلا و جواهر تـوجهی نـداشت، لذا بـه جای تاج مکلل و مرصع عمامه مخصوص خود را که به عمامه سحاب معروف بود، بـا دسـت خـود در آن اجتماع باشکوه بر فرق همایون علی علیه السّلام نهاد ،و فرمود: من کنت مولاه فعلی مـولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله یعنی هـرکس من آقا و مولای او هـستم عـلی آقا و مولای اوست .خدایا دوست بدار هرکس که علی را دوست بدارد ، و دشمن بدار هرکس که علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکس که علی را یاری کند و هرکس که از یاری علی خودداری کند تو نـیز او را یاری مکن.
منبع:
«درسهایی از مکتب اسلام » خرداد 1339، سال دوم - شماره 5؛ روز تـاریخی غدیر
نتایج پیروی از امام هدایت
نتایج پیروی از امام هدایت
قرآن مجید دو امام را به مردم معرفی می کند: یکی امام هدایت است که وجود مبارک حضرت حق، او را در زندگی و حیات مردم قرار داده است، که نهایت لطف و رحمت و محبت خدا به بندگانش است. امام هدایت، جلوه گاه اسماء و صفات وجود مقدس حضرت حق و واسطۀ بین مردم و خداست تا مردم را به هر خیری از جانب خدا در دنیا و آخرت متصل کند.
آیات قرآن کریم در این زمینه و نیز هشدار به مردم، پیرامون مسئولیت در برابر امام هدایت کم نیست. آنچه که در قیامت از مردم به شدت سؤال می شود، موضع آنان در برابر امام هدایت است. این موضوع آن قدر مهم است که قرآن مجید می فرماید: قیامت به کارگردانان محشر خطاب می رسد: «وَقِفُوهُمْ»؛ تمام مردان و زنان را متوقف کنید و اجازۀ قدم از قدم برداشتن را به کسی ندهید! برای چه؟ خود پروردگار علتش را بیان می کند: {إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ}؛ تمام این مردان و زنان در برابر آنچه که در دنیا خوردند و آشامیدند و نفسی که کشیدند مسئول هستند. امام صادق(ع) می فرماید: به نظرتان می آید که کریمی مثل خدا شما را در محشر معطل کند که چقدر آب و نان و میوه و دیگر نعمت های مادی را خوردید ؟! شما که انسان های معمولی هستید، اگر از اقوام و دوستان خود دعوت کنید تا سر سفرۀ شما بنشینند، اصلاً در مورد خورد و خوراک به آنان منت نمی گذارید؟! چه برسد به پروردگار عزیز عالم که کرم و لطف و رحمت او بی نهایت است. حضرت فرمود آن جا از کسی راجع به آب و نان نمی پرسند، شما را نیازمندِ هوا، خورشید، آب و نان خلق کرده و هفتاد سال هم نیازتان را برطرف کرده است، این سؤال ندارد که چرا خوردی! چون انسان فوراً می گوید: مرا گرسنه خلق کردی دو سال هم شیر برایم آماده کردی و من هم خوردم، این که دیگر چرا ندارد.
این که خدا در قرآن می گوید در قیامت جلوی زنان و مردان را بگیرید و نگذارید قدم از قدم بردارند و می خواهم از همه آن ها سؤال کنم، سؤال مربوط به این است که در دورۀ عمرت با امام هدایت چگونه برخورد کردی؟ موافق بودی یا مخالف؟ پرونده ات را باز کن. به امت هر پیشوایی می گوید: تو مأموم عیسی و موسی و نوح و ابراهیم و دیگر انبیاء(ص) بودی «طُوبَى لَهُمْ»؛ خوشا به حالتان «وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ به آن جایی که می خواهی برگردی عالی است.
نتیجۀ اقتدای انسان به امام هدایت این است که خود خدا به انسان می گوید: خوشا به حالت شما و «طُوبَى لَهُمْ»؛این اقتدا کردن به نفع خود انسان است، نه این که اقتدای انسان به امام هدایت سودش به زمین و آسمان یا به خدا یا به ملائکه برگردد، انسان در این اقتدا کردن تجارتی می کند که تمام سودش به خودش برمی گردد.
اما اگر انسان اقتدا به امام هدایت نداشته باشد، پس به چه کسی اقتدا کند؟ آیا از امام ضلالت پیروی کند؟! امام هدایت را خداوند برای انسان ها قرار می دهد؛ چنانچه قرآن کریم می فرماید: {وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا}
انبیا و ائمه(ع) خودشان را پیشوا قرار ندادند، بلکه خدا آن ها را به این سمت گمارده است؛ چرا؟ برای این که خیر دنیا و آخرت را به همۀ مردم برساند.
هر چیز در این عالم، مسیر و مجرایی دارد، دلیل یک ساختمان محکم و خوب، نقشۀ مهندس است و نقشه و مسیر عالم شدن بچه های ما، تحصیل در دبستان، دبیرستان، دانشگاه و حوزه های علمیه است. مجرای سیر شدن شکم ما زمین است، که در خود آب و مواد غذایی دارد و هر چیز دیگری نیز در این دنیا همین گونه است؛ لذا مجرا، مسیر، نقشه و دلیل ما برای به دست آوردن همۀ خیرهای دنیا و آخرت هم امام هدایت است. اگر جدای از امام هدایت زندگی کنیم، به هیچ خیری نمی رسیم؛ چنانچه قرآن کریم می فرماید: {وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا} برای رسیدن به هر مقصدی باید از راه صحیح آن رفت؛ مثلاً اگر می خواهید به شهر یزد بروید، راه و مسیر و نقشه خاص خود را دارد؛ لذا اگر از غیر آن راه بروی به مقصد نمی رسی و عاقبت آن خستگی، هلاکت و خسران است.
اگر کسی تصور کند که از غیر کانال امام هدایت به خیر دنیا و لذت آن و نیز به رستگاری در آخرت می رسد اشتباه کرده است.
این روایت خیلی جالب است که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «قیامت خداوند متعال تو را اول جادۀ بهشت و جهنم قرار می دهد و سپس به تک تک مردان و زنان امت تو می گوید این راه بهشت و جهنم است، هرکدام به اول جاده بهشت که می آیند -اما ای علی جان- باید برای بهشت رفتن اجازۀ تو را همراه داشته باشند.»
اجازه یعنی چه؟ یعنی آیا امیرالمؤمنین(ع) یک صد میلیارد گذرنامه در اختیار دارد و از هر کس می پرسد که اسمت چیست؟ بعد کامپیوتر را می زند تا ببیند گذرنامه برای او صادر شده است یا نه؟! مسلماً این گونه نیست، بلکه به این صورت است که بررسی می کنند این مردان و زنان در کسب و کار، همسرداری، تربیت فرزند، گریه و خنده، رفتن و آمدن، معاشرت و رفتارهای دیگر، اقتدای به تو را داشته اند یا نه؟
کسانی که به امام هدایت اقتدا کردند، از قبر که بر می خیزند زمان وقوفشان در محشر اندک است؛ اما برای دیگران سالیان بسیار زیادی طول می کشد. فردی از پیامبراسلام(ص) پرسید: «ما در قیامت چقدر باید معطل شویم؟
فرمود: مؤمنی؟
- بله یا رسول الله.
- با مایی؟
- بله یا رسول الله.
- آیا در صحرا هوای ابری را دیده ای؟
- بله یا رسول الله.
- ابر بهاری را دیده ای؟
آری.
- برقی که از ابر می زند را هم دیده ای؟
- خیلی دیده ام.
- برق زدن ابر بهاری چقدر طول می کشد؟
- خیلی کم.
در این جا پیامبر(ص) به او فرمود: زودتر از این وارد بهشت می شوید» .
این خیر دنیا و آخرت هم در اقتدای به امام هدایت و پاکی در زندگی است، که در همه عرصه های فردی و اجتماعی باید این اقتدا به امام هدایت رعایت شود.
اقتدای به امام هدایت برای خود انسان و نیز برای دیگران هم باعث خیر می شود و لذت روحی عجیبی هم دارد.
برگرفته از کتاب امامت و ولایت نوشته استاد انصاریان
اگر غدیر حق و مهم است چرا در مسجد الحرام انجام نشد؟
اگر غدیر حق و مهم است چرا در مسجد الحرام انجام نشد؟
1- تعیین خلیفه بدست شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم علاوه بر اینکه معصوم از هر خطا و اشتباهی است فردی مدیر و مدبر، حکیم و مصلحت اندیش است و درجو و فضای آن زمان بهترین زمان و مکان را پیامبر معصوم انتخاب نموده است.
2- کسانی که بخواهند با کار پیامبر مخالفت کنند برایشان فرقی ندارد که پیامبر آن را در غدیر خم بجای آورده باشد یا در خانه خدا.
3- پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت علی (علیه السلام) را تنها در غدیر خم به خلافت نصب نکرد بلکه از روز اول بعثتش تا روز رحلتش در دهها و صدها مکان و زمان و به صدها بهانه و حادثه حضرت علی(علیه السلام) را بعنوان خلیفه بلا فصل خود معرفی نمود که قصه غدیر تنها یکی از آن هزاران است و کسی که آن هزاران همه را نادیده گرفته است می تواند این یکی را هم نادیده بگیرد حتی اگر بر بام کعبه باشد.
4- آنچه مانع از پذیرش خلافت حضرت علی(علیه السلام) برای عده ای بوده است زمان و مکان انتصاب نبوده بلکه آن کینه و عداوت و تعصب جاهلانه ای بوده است که اگر خود خداوند هم (العیاذ بالله) بر زمین نازل می شد دست علی (علیه السلام) را بعنوان خلیفه بالا میگرفت باز هم همان عده مخالفت می کردند و شاهد شما هم قصه حارث نعمان است که وقتی دید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت علی(علیه السلام) را بعنوان خلیفه خود در غدیر معرفی کرد در پای مجلس پیامبر بلند شد و فریاد زد خدایا اگر بنا است بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) حضرت علی (علیه السلام) بر من خلیفه و امیر باشد هم اکنون بلایی بر من نازل کن و مرا از دنیا ببر تا من بمیرم و نبینم علی (علیه السلام) خلیفه بعد از رسول است و خداوند هم فورا نفرین او را در حق خودش مستجاب کرد و آیه شریفه «سأل سائل بعذاب واقع » نازل شد.
منبع : پایگاه عرفان
نقش غدیر در هدایت بشر
نقش غدیر در هدایت بشر
یکی از بحث هایی که امروزه برخی از روشنفکران بیان می کنند و البته قبل از آن نیز مطرح بوده است، درباره تفاوت امامت با نبوت است.
سوال این است که اگر با نبوت پیامبر (صلی الله و علیه وآله) شریعت به طور کامل برای مردم آورده شده است دیگر چه نیازی به امامت می باشد؟ این افراد می گویند که وقتی آمدن وحی با ختم نبوت تمام شد و عقل بشر به بلوغ فکری رسید دیگر چه نیازی به آمدن امام هست؟ اگر امام در عصمت و … با پیامبر مشترک است دیگر چه فرقی با امام دارد و در واقع باید گفت که خاتمیت در نبوت رخ نداده است.
پاسخ به این اشکال:
در بیان دلیل ختم نبوت نظریات مختلفی بیان شده است. یکی از مهم ترین نظریات اینست که عقل بشر کامل شده است اما نه به این معنا که دیگر نیازی به وحی ندارد بلکه به این معنا که تا حدی به بلوغ عقلی رسیده است که دیگر می تواند شریعت و کتاب آسمانی خود را از گزند تحریف مصون بدارد. در واقع عدم نیاز به تجدید وحی غیر از عدم نیاز به اصل وحی است.
در بیان پاسخ به این سوالات باید گفت که دو نگاه به رابطه عقل و وحی وجود دارد؛
- نگاه اول آن است که وحی را در مقابل عقل بدانیم و با این مبنا بیان شده است که با ختم نبوت دیگر حاکمیت وحی تمام شده و عقل آرام آرام جایگزین آن شده است. این نگاه عقل و وحی را متضاد و در مقابل هم می داند. با این نگاه نمی توان امامت را ادامه نبوت دانست بلکه باید گفت عقل جای وحی را پر کرده است! در حقیقت با این نگاه انسان تا جایی به وحی و دین نیاز دارد که عقل رشد نکرده باشد و وقتی عقل رشد کرد دیگر نیازی به وحی و شریعت نیست.
نگاه دوم آن است که عقل و وحی نه تنها در تعارض و تضاد با یکدیگر نیستند بلکه موافق هم و لازم و ملزوم یکدیگر هستند. به تعبیر دیگر عقل جدای از دین نیست. با این مبنا دینداری مخصوص انسانها عاقل است. به نظر می رسد که نصوص دینی نیز این نظر دوم را تایید می کنند. با این نگاه نه تنها زمان پیامبر بلکه در زمان پیامبران گذشته نیز عاقلانی بوده اند که دین را با دلیل و استدلال پذیرفته بودند. بنابراین دیگر ختم نبوت بخاطر این نبوده است که عقل بشر ناقص بوده و زمان پیامبر اسلام عقل بشر کامل شده است، بلکه تبیین ما از دلیل ختم نبوت تبیینی دیگر خواهد بود.
اشکال دیگری که در نگاه اول وجود دارد این است که اگر بعد از ختم نبوت دیگر عقل بشر کامل شده است پس در عصر خاتمیت چه نیازی به دین است؟
اشکال دیگری که می توان به نگاه اول وارد کرد این است که عقل در کلیات کارکرد دارد اما در امور جزئی ممکن است خطا کند. همانطور که می بینیم در امور مختلفی مانند قانونگذاری گاهی قانونی وضع می شود اما بعد از مدتی گفته می شود آن قانون قبلی اشتباه بوده و باید قانون جدیدی را وضع کنیم.
یا اینکه مکرر مشاهده می کنیم که دموکراسی که حاصل عقل جمعی بشر است در انتخاب خود دچار خطا می شود و فرد ناصالحی را برای اداره حکومت تعیین می کند. بنابراین در امور جزئی عقل به تنهایی نمی تواند درست را از غلط تشخیص دهد و بعد از خاتمیت نیز به منبعی خطا ناپذیر در امور جزئی نیاز هست.
اشکال دیگر نگاه اول آن است که در زمانی که نبوت تمام نشده نیز این عقل است که باید دین و شریعت را بپذیرد و برای پذیرش شریعت و اعتماد به سخن نبی باید نبی معصوم باشد. بنابراین قبل از پذیرش سخن نبی عقل عصمت نبی را اثبات می کند.
دلیل ختم نبوت
یکی از کارهای اصلی امامان پرورش مجتهدینی بوده است که آن مجتهدین بتوانند خود به این قابلیت و بلوغ برسند. یکی از کارهای اصلی امامان آموزش روش های فهم صحیح است. البته این مسأله لزوماً در فقه نیست (زیرا دین منحصر در فقه نیست) بلکه ائمه شاگردانی در زمینه عقاید و … را نیز تربیت کرده اند. این آموزش تا جایی ادامه دارد تا دیگر بشر بدون حضور مستقیم امام بتواند دین را به درستی بفهمد و اینجاست که غیبت امام معنا پیدا می کند.
اما اگر گفتیم که کامل شدن عقل بشر و عدم نیاز به وحی دلیل ختم نبوت نیست پس دلیل تمام شدن نبوت چیست؟
در بیان دلیل ختم نبوت نظریات مختلفی بیان شده است. یکی از مهم ترین نظریات اینست که عقل بشر کامل شده است اما نه به این معنا که دیگر نیازی به وحی ندارد بلکه به این معنا که تا حدی به بلوغ عقلی رسیده است که دیگر می تواند شریعت و کتاب آسمانی خود را از گزند تحریف مصون بدارد. در واقع عدم نیاز به تجدید وحی غیر از عدم نیاز به اصل وحی است.
دلیل ادامه نبوت به شکل امامت
حال اگر دلیل ختم نبوت را بلوغ عقل بشر برای حفظ دین خود از تحریف دانستیم مسأله امامت چگونه تبیین می شود؟ به بیان دیگر چرا بعد از نبی باید دوباره امام بیاید؟
برای پاسخ به این سوال باید به این توجه کنیم که در تاریخ ما دو نوع نبوت داشته ایم؛ نبوت تشریعی که شریعت جدید می آوردند و نبوت تبلیغی که وظیفه پیاده سازی شریعت و انطباق آن با زمان را در بین مردم داشته اند.
در واقع عدم بلوغ فکری بشر در دو مورد بوده است که با ختم نبوت در یکی از این دو مورد بشر به بلوغ فکری رسیده است؛ یعنی با ختم نبوت بر خلاف ادیان گذشته چنان سواد آموزی و حفظ قرآن در میان مردم شایع شد که امکان تحریف قرآن و دین آسمانی از بین رفت. بنابراین در این مورد دیگر عقل بشر کامل شده و نیازی به نبی جدید ندارد.
در مورد دوم که پیاده سازی وحی است بشر هنوز کامل نشده و نیاز به کسی دارد که این کار را انجام داده و به او آموزش دهد. در واقع بشر در زمان ختم نبوت به این مسأله هنوز نیاز داشت تا راهکار فهم صحیح دین و پیاده سازی آن در امور زندگی بر اساس مقتضیات زمان را بیاموزد. تفاوت امامان با انبیای تبلیغی نیز در این است که انبیای تبلیغی این پیاده سازی شریعت را نیز از طریق ارتباط با غیب دریافت می کردند اما امامان از خود قرآن (و نه بطور مستقیم از وحی) این پیاده سازی را انجام می دهند.
ختم نبوت بخاطر این نبوده است که عقل بشر ناقص بوده و زمان پیامبر اسلام عقل بشر کامل شده است، بلکه تبیین ما از دلیل ختم نبوت تبیینی دیگر خواهد بود.
امام سخن خود را به پیامبر و قرآن و یا امامان گذشته استناد می دهد در حالی که پیامبر تبلیغی سخن خود را به فرشته وحی استناد می داد. این کار مقدمه ای برای آموزش بشر برای آنست که خود بتواند به فهم صحیح دین و پیاده سازی صحیح آن بپردازد. بنابراین یکی از کارهای اصلی امامان پرورش مجتهدینی بوده است که آن مجتهدین بتوانند خود به این قابلیت و بلوغ برسند. یکی از کارهای اصلی امامان آموزش روش های فهم صحیح است. البته این مسأله لزوماً در فقه نیست (زیرا دین منحصر در فقه نیست) بلکه ائمه شاگردانی در زمینه عقاید و … را نیز تربیت کرده اند. این آموزش تا جایی ادامه دارد تا دیگر بشر بدون حضور مستقیم امام بتواند دین را به درستی بفهمد و اینجاست که غیبت امام معنا پیدا می کند.
در حقیقت کار دین آنست که همه بشریت را امامت کند. به تعبیر دیگر همه بشریت به طور کامل بتوانند در همه امور مربوط به خود به بلوغ کامل عقلی برسند و به این ترتیب به مراتب بالای دین دست پیدا کنند.
جایگاه غدیر در هدایت بشر
با مطالبی که در باب امامت بیان کردیم معلوم می شود که اگر با پیامبر(صلی الله و علیه وآله) نبوت تمام می شد و بعد از وی امامی وجود نداشت و دین به مقصود خود که همان هدایت بشر است نمی رسید. همانطور که اگر فرستادن وحی نبود بشر هدایت نمی شد، اگر فهم صحیح دین نبود نیز بشریت هدایت نمی شد. بنابراین غدیر به عنوان نماد ولایت و امامت، نقطه ای است که اگر نباشد باز هم هدایت رخ نمی دهد و فرستادن وحی ناقص می ماند.
منابع:
سایت دکتر حسین سوزنچی.
کتاب منزلت عقل در هندسه معرت دینی، آیت الله جوادی آملی