دوری قبر حربن رياحي از بارگاه امام حسين (ع)!
چرا قبر حربن رياحي در فاصله اي بسيار دور از بارگاه امام حسين (ع) دفن است
مگر نه این است که حر بخشیده شد پس چرا قبر حربن رياحي در فاصله اي بسيار دور از بارگاه امام حسين (ع) دفن است مگر نه اينكه حر نيز در همين ميدان شهيد شد؟
1 بتدا اینکه آیا حر بخشیده شد؟
گفتهاند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمیکرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد.
او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد:
فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که از بازگشت تو (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر میدانستم کار به این جا میکشد، هرگز به چنین کاری دست نمیزدم، و من اکنون از آن چه انجام دادهام به سوی خدا توبه میکنم، آیا توبه من پذیرفته است؟
امام حسین(ع) فرمود: آری خداوند توبه تو را میپذیرد
(بلاذری، ج۲، ص۴۷۵ـ۴۷۶، ۴۷۹؛ طبری، ج۵، ص۳۹۲، ۴۲۲، ۴۲۷ـ۴۲۸؛ مفید، ج۲، ص۱۰۰ـ۱۰۱؛ اخطب خوارزم، ج۲، ص۱۲ـ۱۳، قس ص۱۴، که جمله امام درباره حرّ )
2 اما قسمت دوم
پس از آنكه عمر بن سعد نيروهاي خود را از كربلا بيرون برد، گروهي از بني اسد كه در آن منطقه زندگي مي كردند، آمدند و شهدا را دفن كردند، امام حسين(ع) را در همين مكاني كه الان مي بينيد دفن كردند، علي اكبر را پايين پاي امام حسين دفن كردند، شهداي ديگر را در يك قبر بزرگ دفن كردند و ابوالفضل العباس را در همانجايي كه به شهادت رسيد دفن كردند. بني اسد حبيب بن مظاهر را نزد سر امام حسين (ع) دفن كردند و او را به همراه شهداي ديگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند چون نسبت به حبيب احترام فوق العاده اي داشتند و حبيب از همين بني اسد بود. بني تميم حر بن يزيد را در اين مكاني كه الان موجود است ، دفن كردند و او را به همراه شهداي ديگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند. بني تميم نسبت به حر بن يزيد احترام خاصي قائل بودند . حر از همين بني تميم بود و همين بني تميم نگذاشتند سر حر بن يزيد را از بدن جدا كنند با اينكه سرهاي همه شهدا را از بدن جدا كردند. (المجالس السنيه ، سيد محسن عاملي، ص 119، مجلس 73) اين مي رساند كه اين دو شهيد به دست قوم و قبيله خود به اين صورت دفن شده اند.
3 برخي اعتقاد دارند كه علت اصلي جدا بودن قبر حر بن يزيد از قبر امام حسين(ع) اين است كه چون حر صاحب مقامات معنوي خاصي است ، خداوند خواسته است كه او بارگاه مستقل داشته باشد تا اولياي الهي او رابطور مشخصي زيارت كنند. (الحر بن يزيد الرياحي، نوشته علي محمد علي دخيل ، ص 41، بيروت ، لبنان) بر اين اساس اين خواست خدا بوده كه مرقد حربن يزيد زيارتگاه مستقلي براي زائران باشد و حق هم همين است زيرا در ميان آن همه شهيد ، فقط حربن يزيد موقعيت خاصي دارد.
حر كسي است كه با يك هزار سواره نظام براي جنگ با امام حسين (ع) آمده بود. اين فرمانده با اين موقعيت ، ناگهان منقلب مي گردد و به سوي امام حسين(ع) مي آيد و در اين راه جان خود را فدا مي كند.
(بحار ، ج 45، ص 10 و 14) كدامين شهيد چنين بود؟ پس سزاوار است كه او مستقلا زيارت شود و اين نكته به دلها سپرده شود كه انسان در هر مقامي كه باشد، مي تواند به سوي خدا برگردد.
بنابراين دو علت براي جدا بودن قبر حر گفته شده است:
الف. اهتمام قوم و قبيله اش
ب. لطف الهي.
منبع : قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
دوری فاصله قبر حربن رياحي از بارگاه امام حسين (ع)!
ادب حر بن یزید ریاحی
ادب حر بن يزيد رياحى
از چهره هاى برجسته و مشهورى كه مكارم اخلاقى و حسنات نفسانى و دارا بودن برخى از آداب شايستگان وى را از چنگال هوا و هوس و بندهاى خطرناك ابليس و گمراهى و ضلالت رهانيد ، و مُهر سعادت و نيك بختى دنيا و آخرت را بر پيشانى حيات او زد ، و وجودش را به عرصه ى ملكوتيان و عرشيان كشانيد ، و مقام اولياء اللهى و احبّاء اللهى را در اختيارش قرار داد ، و سرِ كرامت و معنويت وشرافت وشخصيت او را از اوج گنبد هستى گذراند، وبه درجه ى رفيعه ى شهادت و لقاى حق و مقام قرب و حقيقت وصال رسانيد ، حر بن يزيد رياحى است .او تا پيش از رسيدن به اين مقامات ، به خاطر پيروى از بنى اميه و گردن نهادن به دستورات آنان به فرموده ى قرآن و روايات آلوده به شرك بود . شركى كه از نظر وحى ستم و ظلم بزرگى است .( لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم).به خدا شرك نورز ، زيرا شرك بدون ترديد ستمى عظيم است .(( آرى ، پيروى از طاغوت و خدمت به ستمگران و متابعت از فرهنگ هاى ضد خدا و فرود آمدن سر تواضع در برابر فرعون ها و نمرودها و شدّادها و احزابى چون حزب اموى و عباسى و امثال آنان در هر عصر و زمانى شرك است .شرك كه از مصاديق باارزش اطاعت از بت هاى جاندار و سردمداران كفر و متوليان بت خانه و بت هاست گناهى خطرناك و مهلك است كه آلوده به آن در صورتى كه موفق به توبه نشود براى ابد محروم از رحمت و مغفرت حق خواهد بود . قرآن در اين زمينه مى فرمايد :( وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً ) و كسى كه به خدا شرك ورزد بى ترديد به گمراهى دور و درازى دچار شده است .( إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ). بى ترديد كسى كه به خدا شرك ورزد خدا بهشت را بر او حرام مى كند .( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ ) .يقيناً خدا شرك را مورد آمرزش قرار نمى دهد و غير آن را براى هر كه بخواهد مى آمرزد .پيامبر به عبدالله بن مسعود فرمود :إيّاكَ أن تُشرِكَ بِاللهِ طَرفَةَ عَين ، وإن نُشِّرت بِالمِنشار ، أو قُطِّعتَ ، أو صُلِّبْتَ ، أو احتَرَقْتَ بِالنّار .از شرك آوردن به خدا حتى به اندازه ى چشم بر هم زدنى بپرهيز ، اگرچه با ارّه پاره پاره گردى ، يا قطعه قطعه شوى ، يا به دارت آويزند ، يا به آتشت بسوزانند ! ))حر بن يزيد كه دچار چنين گناه عظيمى بود ، به خاطر حسن خلق و ادبش از اين گناه نجات يافت و با همه ى وجود در آغوش توحيد قرار گرفت و به بهشت لقاء رسيد .حر بن يزيد داراى خشوع ، يعنى تواضع و فروتنى باطنى در برابر حق و حقيقت بود ، و اين تواضع باطنى و صفت عالى نفسانى در برخوردى با حضرت حسين (عليه السلام) تبديل به عملى صالح و شايسته شد و روزنه اى را براى نجات وى فراهم كرد .(( آراستگان به صفات عالى باطنى ، صفات عالى و باارزششان در برخوردها تحقق عملى مى يابد ، و اين گونه اعمال هم در عالم ملكوت مقبول مى افتد و تبديل به نور هدايت در دنيا و نور نجات بخش در آخرت مى شود .امام صادق (عليه السلام) قلب را منبع حالات و صفات مثبت و منفى مى داند و اعضا و جوارح را مصرف كنندگان آن حالات و صفات قلمداد مى كند . قلبى كه منبع رياست است ، صاحبش هر عبادتى را كه با اعضا و جوارحش انجام مى دهد به ريا و تظاهر و خودنمايى انجام مى دهد ; امّا قلبى كه جاى خشوع و تواضع است ، صاحبش در برابر ديگران ادب و فروتنى و انكسار به خرج مى دهد . ))حر بن يزيد از چنين قلبى برخوردار بود كه در برابر حضرت حسين (عليه السلام)تواضع به خرج داد ، و كارى كرد كه از يك فرمانده ى نيرومند دشمن به هيچ صورت انتظار نمى رفت !حر بن يزيد در راه مكه به كوفه در گرما گرم ظهر با لشكرش به حضرت حسين (عليه السلام) رسيد . امام به جوانانش فرمان داد مردم را آب دهيد و آب را كنار دهان اسبان نگه داريد كه اندك اندك آب نوشند تا سيراب شوند . هنگامى كه اسبان را سيراب كردند و از اين عمل خير فراغت جستند وقت نماز ظهر رسيد .امام به حجاج بن مسروق فرمان داد اذان بگويد . حجاج اذان گفت . امام پيش از اقامه به نطق ايستاد و پس از نطق به مؤذن فرمود اقامه بگو . آن گاه به حر بن يزيد فرمود : آيا نمازت را به همراه اصحاب و لشكريانت خواهى خواند ؟ حر گفت : نه بلكه نماز را با تو مى خوانم !(( اين ادب از يك تن فرمانده نشان مى دهد كه قُوّه ى اراده ى او حيثيت افراد را در حيطه ى خود داشته است .به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيات مبارزه مى بايد تا خود و هزار نفر را به اين گونه تواضع توان وا داشت .اين ادب كه تحقق تواضع باطنى در برابر حق است ، بارقه اى است از توفيق كه منشأ توفيق نيز خواهد شد . چيرگى بر نفس توانايى هايى تازه به او خواهد داد ، و به اندازه اى او را نيرومند مى دارد كه هنگامى كه در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قُوّه ى خود را برتر از خود و در مافوق خود مى بيند ، توانا باشد ،حيثيت خود را نبازد و به توانايى اراده چيره بر قواى خارج و ثقل و فشار آنها گردد .گويى در وجود حر دو حوزه ، يكى از قدرت ادب و ديگرى از توانايى قُوّه فراهم است ، كه هر يك جامع جهان خود ، و هر يك به تنهايى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى كند و از اجتماع مجموع محيطى قهار و زورمند به نظر مى آيد . ))پس امام نماز را به هر دو لشكر امامت كرد و سپس داخل سراپرده اش شد و اصحاب نزدش جمع آمدند . حر نيز داخل خيمه اى شد كه برايش برپا شده بود . اصحاب ويژه اش بر او گرد آمدند و باقى لشكر به محل صف خود برگشته در سايه ى مركب هاى خود نشستند تا هنگام عصر شد .امام براى آن كه تا از نماز عصر فراغت مى يابند آماده ى حركت باشند فرمان داد براى كوچ آماده و مهيا باشند ، سپس منادى به نماز عصر صدا بلند كرد ، نماز عصر را نيز امام بر دو لشكر امامت كرد و پس از نماز كنار كشيده رو به جانب مردم كرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود :اى مردم ! شما اگر خدا ترس باشيد و حق را براى خدا حق بشناسيد خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود . ما كه اهل بيت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) هستيم به ولايت اين امر از مردم ديگر كه آنچه را حق ندارند ادعا مى كنند و در ميان شما به گناه و جور و تعدى رفتار مى نمايند اولى مى باشيم ، ولى اگر جز به كراهت و بى ميلى از ما و به جهالت حق ما حاضر نيستيد و رأيتان اكنون غير از آن است كه فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما براى من آمد ، من منصرف مى شوم و از نزد شما برمى گردم .حر بن يزيد گفت : به خدا ما نمى دانيم اين مراسلات كه ذكر مى كنى چيست ؟ حسين فرمود : اى عقبة بن سمعان ! آن خورجين را كه نامه ها و مراسلاتشان ميا آن است بيرون آر . او رفت و خورجين را بيرون آورد ، خورجينى كه انباشته از نامه ها بود ، پس آن نامه ها را جلوى رويشان ريخت . حر گفت : ما از آنان نيستيم كه نامه به تو نوشته اند ، ما فرمان داريم كه تا تو را ملاقات كنيم و از تو مفارقت ننماييم تا تو را به كوفه برده نزد عبيدالله بن زيادوارد كنيم .امام فرمود : مرگ از اين آرزو به تو نزديك تر است . سپس رو به اصحاب كرد و فرمود : سوار شويد . آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اهل حرم هم سوار شدند . فرمود : مركب ها را از مسير كوفه برگردانيد . رفتند كه برگردند سپاه حر جلو آمد و مانع از برگشتن آنان شد .حضرت حسين (عليه السلام) به حرّ گفت : مادرت به عزايت بنشيند چه مى خواهى ؟حرّ گفت : هان به خدا اگر ديگرى از عرب اين كلمه را به من مى گفت و او در چنين گرفتارى بود كه تو هستى من واگذار نمى كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگى نام مى بردم و حتماً به او پاسخ مى دادم هرچه باداباد ، ولى به خدا من حق ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين صورتى كه مقدور باشد !در يك مرحله تواضع قلبى حرّ او را وادار كرد كه با بودن امام حسين (عليه السلام) به امامت نماز نايستد ، بلكه على رغم خواسته ى كوفه و شام به حضرت حسين (عليه السلام)اقتدا كند و روزنه اى از توفيق با اين صفت اخلاقى به روى خود باز نمايد ، و در مرحله ى ديگر ادب او ، او را وادار كرد كه نسبت به شخصيت حضرت زهرا (عليها السلام)با همه ى وجود اداى احترام نمايد ، و با اين عمل كه برخاسته از ادب درونى او بود تمام درهاى توفيق را به روى خود بگشايد ، و در نتيجه قدم به قدم با سرعتى بيش از سرعت نور از دوزخ دور و به بهشت نزديك گردد ، و از طاغوت و بتى چون يزيد دور و به امام هدايت نزديك شود ، و از شرك رهايى يافته به اعماق توحيد اعتقادى و عملى برسد ! در روايتى بسيار باارزش كه از روايات قدسى است مى خوانيم : مَن تَقَرَّبَ إلىَّ شِبْراً تَقرَّبْتُ إليهِ ذِراعاً ، ومَن تقرَّبَ إلىَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ إليهِ بَاعاً ، وَمَن أتانِى مَشْياً أتَيْتُهُ هَروَلَةً . . .كسى كه با عمل صالح و اخلاق حسنه يك وجب به من نزديك شود من يك ذراع به او نزيك مى شوم و كسى كه يك ذراع به من تقرب جويد من يك باع به او نزديك مى گردم و كسى كه يك قدم به سوى من آيد من هروله كنان به سويش مى آيم .
بر گرفته از کتاب زبیاییهای اخلاق استاد حسین انصاریان
حكايت نجات حر بن يزيد بر اثر بصيرت
حكايت نجات حر بن يزيد بر اثر بصيرت
حرّ بن يزيد رياحى كسى است كه با فكر كردن به حق برگشت، چرا كه گوينده اى در لشكر عمر سعد نبود كه حق را بگويد. خود او هم در سپاه امام نبود تا صداى حق را بشنود. پس، او تنها با كمك عقل توانست به سعادت برسد. عقل به انسان توجه لازم را مى دهد تا انسان از حال غفلت درآيد و با انديشه به اين نقطه برسد كه كارش باطل است. مگر بيدارى بيش از اين هم معنايى دارد؟
حر نيز با استفاده از فكر خود باطل را رها كرد و به حق گرويد و با اين كار، آبرويى عرشى و ملكوتى كسب كرد. اين انسان كوردل كه با نهيب انديشه بيدار شد، بعد كه خدمت امام حسين، عليه السلام، رسيد مورد احترام قرار گرفت و بنا شد با اذن آن حضرت به ميدان برود و از حق دفاع كند.
حر عرض كرد: يابن رسول اللّه، پيش از كشته شدن مطلبى از شما بپرسم؟ فرمودند: چه شده؟ گفت: دركوفه وقتى دستور دادند جلوى شما را بگيرم و دستور آنان را پذيرفتم، آماده سفر شدم. ناگاه، صدايى شنيدم كه گفت: اى حُر، تو را به بهشت بشارت مى دهم! اين صدا چه صدايى بود؟ امام فرمودند: صداى حق را شنيده اى. آن صدا تو را به بهشت بشارت داد و حال كه به ميدان مى روى به آن بشارت مى رسى.
البته، كسى مانند حر اين قدر لياقت دارد كه آن صدا را مى شنود، بقيه انسان ها هم اين صدا را در قرآن كريم مى بينند. خداوند در قرآن به تائبان واقعى وعده بهشت داده و درباره وعده خود فرموده است:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ».
مسلماً، خدا خلف وعده نمى كند.
اين دليل بر اين حقيقت است كه اگر كسى، با جدايى از حق، به كور شدن ديدِ ملكوتى خود كمك كند، امكان درمان اين كورى وجود دارد كه مجموعه آن را در قرآن توبه نام كرده اند. البته، توبه اين نيست كه بخواهيم پرونده آلوده گذشته مان را با گفتن أستغفر اللّه پاك كنيم، بلكه توبه فرآيند بسيار زيبايى دارد.
يكى از كارهاى جالبى كه علماى شيعه كرده اند و در ميان اهل سنّت نديده ام اين است كه براى موضوع توبه كتاب مستقل نوشته اند كه از جمله آن ها كتاب توبه مرحوم ملا محسن فيض كاشانى است. اگر كسى به اين كتاب دل بدهد، متوجه مى شود كه توبه چه پيكره باعظمتى دارد.
نقل است كه روزى، شخصى به امام صادق، عليه السلام، عرض كرد: مى خواهم توبه كنم! فرمود: بگذار اول من توبه را معنا كنم. بعد فرمودند: توبه يعنى بى دين مسلمان واقعى شود.
اگر فرد بى دينى بخواهد به اسلام بگرود، چه تحوّلاتى بايد در زندگى اش صورت دهد تا او را مسلمان بگويند؟ ابتدا، بايد از همسر خود كه نمى خواهد مسلمان شود دست بردارد؛ از بچه و شريك دست بردارد؛ شراب و گوشت خوك را بايد ترك كند؛ نماز بخواند و به مكه برود و خمس و زكات بدهد. اين شرط توبه است.
منبع : پایگاه عرفان
آیا از همسر و بچه های حضرت عباس علیه السلام خبر دارید؟
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی علیه السلام بود. لبابه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد.
حضرت عباس(علیه السلام) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود.
لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی علیه السلام بود.
لبابه از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پنج پسر و یک دختر بدنیا آورد.
لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از آزادی اسرا او به مدینه برگشت.
لبابه روز و شب گریه می کرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. (خدای رحمتش کند)
فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما او هم دو سال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد.
گفتنی است هرگاه یکی از فرزندان حضرت عباس (علیه السلام) نزد امام سجاد (علیه السلام) می آمد، اشک بر گونه های حضرت جاری می شد.
منبع: سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص ۲۸
در خرابه ی شام چه گذشت؟ چگونگی شهادت سه سالۀ حضرت سیدالشهدا، حضرت رقیه(س)
از مصائب سختی که در شهر شام به اهل بیت رسید و در کتاب های مقاتل ذکر شده، خرابه نشینی اهل بیت و از دنیا رفتن دختر سه سالۀ حضرت سیدالشهداست. امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند. و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند. شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند، خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که س از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت. امام چهارم می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند. ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را کتاب های مهمی چون لهوف سید ابن طاووس صفحۀ صد و چهل و یک، معال بستین جلد دو صفحۀ صد و شصت و یک، منتخب تریهی ودعوة الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری و ریاحین الشریعۀ محلاتی جلد سه صفحۀ سیصد و نه و منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی صفحۀ دویست و نود و هشت، رقیه، ذکر کرده اند و این مجموعه نوشته اند: این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.
منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالعرفان الشیعی