عنوان «سید الشهداء» لقبی برای حمزه عموی پیامبر(ص) است یا برای امام حسین(ع)؟
بسیاری از منابع شیعه[ و اهل سنت نقل کردهاند که پیامبر خدا(ص) و برخی مسلمانان، حمزه عموی حضرتشان را که در جنگ اُحُد شهید شده بود، «سید الشهداء» نامیدند و به همین جهت است که این عنوان در میان اهل سنت، انصراف به حضرت حمزه دارد.
شیعیان نیز اگرچه این موضوع را پذیرفته و در منابع خود بارها و بارها بدان اشاره و تأکید کردهاند، اما امام حسین(ع) را نیز به استناد روایاتی که تواتر معنوی آنها ثابت است، «سید الشهداء» دانسته و مقامش را از حضرت حمزه(ع) بالاتر میدانند.
در راستای آنچه گفته شد، به مطالب ذیل دقت فرمایید:
1. امام صادق(ع) به قبر امام علی(ع)، اینگونه سلام میدهد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ الْأَوْلِیَاءِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الشُّهَدَاءِ
2. در برخی از منابع اهل سنت از پیامبر(ص) نقل شده است: «بلال؛ بهترین مرد، سید الشهداء و بزرگ موذّنین است و «خبیث بن عدی، سید الشهداء است (البته بنابر منابع تاریخی، بلال شهید نشده بلکه مرگی طبیعی داشته است
3. در پارهای از روایات؛ در یک تعبیر کلی هر شخصی که نزد حاکم ظالمی رفته و او را امر به معروف و نهی از منکر کند؛ و توسط او کشته شود؛ سید الشهداء قلمداد شده است
و …
در نگاه اول شاید تصوّر شود که میان این روایات تنافی وجود دارد؛ اما باید گفت که این تعابیر هیچ تنافی با یکدیگر ندارند؛ زیرا شهدا میتوانند سیدها و بزرگان بسیاری میان خود داشته باشند؛ همانگونه که به نقل فریقین، حسنین(ع) دو آقا و سرور جوانان بهشتاند.
با این وجود نباید از این نکته غافل شد که مقام امام حسین(ع) بسیار بالاتر از مقام حمزه عموی پیامبر است؛ زیرا بر اساس روایات، حضرت حمزه(ع) سید تمام شهیدان است جز پیامبران شهید و جانشینان شهید آنان که بر آنان سیادتی ندارد: «سَیِّدُ شُهَدَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ مَا خَلَا الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاء» و میدانیم که امام حسین(ع) یکی از جانشینان شهید پیامبر خدا است.
منبع : پایگاه عرفان
«بوی سیب»، «حضرت زهرا(س)»، «امام حسین(ع)» و «کربلا» چه ارتباطی با هم دارند؟
در بسیاری از اشعار عاشورایی سخن از «بوی سیب» وجود دارد که منشا آن، روایاتی است که در این نوشتار، صرف نظر از بررسی سندی و محتوایی آنها، تنها به نقلشان میپردازیم:
1. ام سلمه همسر پیامبر(ص) میگوید: حضرتشان در حُجره من بودند، جبرئیل به حضورش رسید و آن دو در حجره گفتوگو میکردند که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در حجره را زدند. در را گشودم و آن دو همین که جبرئیل را کنار پدربزرگشان دیدند، پنداشتند که او دحیه کلبى است و دور تا دور او میگشتند. جبرئیل گفت: اى رسول خدا! میبینى این دو کودک چگونه رفتار میکنند؟ فرمود: آرى تو را با دحیه کلبى اشتباه گرفتند و دحیه کلبى به این دو کودک بسیار محبت میکند و هرگاه پیش ما میآید براى آنان هدیه میآورد.
جبرئیل دست خود را به گونهای در مقابل آسمان گرفت که گویا میخواهد چیزی را بگیرد. سپس سیب، به و انارى در دستش قرار گرفت و آنها را به حسن و حسین داد که هر دو خوشحال شده و با چهرهای درخشان پیش پیامبر(ص) دویدند. پیامبر؛ میوهها را گرفته و بوییدند و به آنان برگردانده و فرمودند: «با همین میوهها پیش مادرتان بروید و شاید بهتر باشد که نخست پیش پدرتان بروید» آنان به منزل رفته و چیزی از میوهها نخوردند تا پیامبر(ص) به منزلشان آمد و خطاب به امام علی(ع) فرمود: چرا چیزى از این میوهها نخوردید؟! سپس ماجرای جبرئیل را براى آنان نقل کردند.
به دنبال آن بود که پیامبر و اهل بیت از آن میوهها خوردند و به ام سلمه هم دادند. آن سیب، به و انار همچنان باقى بود و هر چه میخوردند چیزى از آن کاسته نمیشد؛ امام حسین(ع) فرموده است: «پس از رحلت پیامبر(ص) آن میوهها همچنان به حال خود باقى بود و تا هنگامى که مادرمان فاطمه(س) زنده بود چیزى از آن کاسته نشد و چون مادرمان شهید شد انار را از دست دادیم، ولى سیب و به باقى بود و چون پدرم امیر المؤمنین(ع) شهید شد، به از میان رفت و آن سیب باقى ماند و به همان حال در اختیار برادرم امام حسن(ع) بود. پس از آنکه ایشان مسموم شد و رحلت فرمود آن سیب پیش من بود، هنگامى که محاصره شدم و آب نداشتیم آنرا میبوییدم و شدت تشنگى من کاسته میشد و چون تشنگى من شدت پیدا کرد و یقین به نابودى کردم آنرا خوردم».
امام سجاد(ع) میفرماید: «این موضوع را یک ساعت پیش از کشته شدن پدرم از ایشان شنیدم و پس از شهادت آنحضرت بوى آن سیب از قتلگاه ایشان احساس میشد. و بوى آن سیب پس از امام حسین(ع) در مرقد آنحضرت باقى مانده است. من هرگاه مرقد پدرم را زیارت میکنم بوى آن سیب را استشمام میکنم و هر یک از شیعیان ما که به زیارت مرقد پدرم میرود، به هنگام سحر دقت کند، در صورتى که مخلص باشد آن بو را احساس خواهد کرد
2. امام صادق(ع) به نقل از پدرانش فرمود: پیامبر(ص) دخترش زهرا(س) را بسیار میبوسید، روزی عایشه خدمتشان عرض کرد: یا رسول الله من زیاد میبینم که دخترتان را میبوسید؟!
حضرتشان پاسخدادند: «آرى! همانطور است که مشاهده میکنى، هنگامى که مرا به آسمانها بردند جبرئیل مرا داخل بهشت برد، چون نزدیک درخت طوبى رسیدیم جبرئیل سیبى از آن درخت برگرفت و به من داد، در اثر خوردن آن سیب بود که نطفه دخترم به وجود آمد، پس از اینکه به زمین مراجعت کردم با خدیجه همبستر شدم، و بعد ازآن بود که او به فاطمه حامله شد، اکنون هرگاه میل بهشت داشته باشم فاطمه را میبوسم، و از وى بوى بهشت و شجره طوبى را استشمام میکنم
3. امام باقر(ع) از جابر بن عبد الله نقل میکند: به پیامبر خدا گفته شد: اى رسول خدا! چگونه است که این قدر فاطمه را میبوسى و او را در آغوش میگیرى و نزدیک خود مینشانى، و به او لطف و محبّتى روا میدارى، در حالیکه سایر دخترانت از آن [لطف و محبّت مخصوص ] بیبهرهاند؟! رسول خدا(ص) فرمود: «جبرئیل سیبى از سیبهاى بهشت براى من آورد و آنرا خوردم، و از آن سیب نطفهاى در صلب من پدیدار گشت، و هنگامى که با خدیجه همبستر شدم وى به فاطمه حامله گردید، پس فاطمه بوى بهشت میدهد و من هرگاه او را میبویم بوى بهشت به مشامم میرسد
در ارتباط با بخش اخیر پرسش هم باید گفت که اگر به جای سیب میوهای دیگر به پیامبر اسلام(ص) داده میشد و حضرت فاطمه(س) بوی آن میوه را میداد، باز هم این سؤال پرسیده میشد که چرا این میوه انتخاب شد؟ از طرفی در روایات فوق نیز دلیلی برای انتخاب سیب اعلام نشده است.
منبع : پایگاه عرفان
چرا شمر - این جانباز جنگ صفین در رکاب امام علی(ع)- در نهایت قاتل امام حسین(ع) شد؟!
چرا شمر - این جانباز جنگ صفین در رکاب امام علی(ع)- در نهایت قاتل امام حسین(ع) شد؟!
«شمر بن ذیالجوشن ضبابی کلابی»، با کنیه «أبو السابغه» از افرادی است که دست خود را به خون امام حسین(ع) و یارانش آغشته کرد. در وصف ظاهری او گفتهاند که نشانههای بیماری برص در صورتش نمایان بود
امام حسین(ع) در واقعه کربلا، او را پسر زن بُزچران (یَا ابْنَ رَاعِیَةِ الْمِعْزَى ) خطاب کرده است
با این حال، او به ظاهر از اشراف کوفه بود و به طور طبیعی در حوادث مرتبط با کوفیان، حضور داشت.
در نهایت شمر توسط سپاهیان مختار کشته شد
حضور شمر در صفین و جانبازی او
شمر از افرادی بود که در جنگ صفین در سپاه امام علی(ع) حضور داشت. او نه تنها در سپاه امام بود، بلکه حتی در این جنگ جراحتهایی نیز برداشت. مجروح شدن شمر در این جنگ را بسیاری از منابع ذکر کردهاند :
مسلم بن عبدالله ضبابی گوید: «شمر نیز با ما [در سپاه امام علی(ع)] بود. ادهم بن محرز با وی مبارزه کرد و با شمشیر صورت شمر را زد. شمر نیز ضربتى به او زد اما ضربهاش اثرگذار نبود. پس شمر پیش یاران خویش بازگشت و آبى نوشید، آنگاه نیزهای گرفت و رجزخوان رفت و به ادهم حمله برد و با نیزه، ضربهای محکم به او وارد کرد و گفت: این ضربه من در مقابل آن ضربه تو
با این حال نمیتوان در مورد نیت شمر از حضور در سپاه امام علی(ع) با قطعیت صحبت کرد. صفین، جنگی میان سپاه شام و عراق بود، بنابراین، شاید او به جهت تعصبات قوم و قبیلهای در این جنگ شرکت کرده و حتی شاید به پیروزی امید داشته و حضور در این جنگ را در راستای منافع خود میدانست. البته این امکان را نیز نمیتوان دور از نظر داشت که او در آن مقطع، واقعاً و قلباً هوادار امام علی(ع) بوده، اما بعدها طوفان حوادث اثری از این دلدادگی باقی نگذاشت.
شمر و واقعه کربلا
به طور قطع و یقین، شمر در واقعه کربلا و در مخالفت با امام حسین(ع) نقشی بسیار برجسته داشت.
او هنگام بیعت کوفیان با مسلم بن عقیل، رویکرد تخریبی خود را آغاز کرد و در مقطعی همراه تعدادی دیگر، بر فراز بام آمده و خطاب به یاران مسلم بن عقیل میگفت: «اى مردم کوفه! از خدا بترسید و بر فتنهانگیزى شتاب مکنید و اتحاد این امت را از میان مبرید. سواران شام را به اینجا نکشانید که پیش از این مزه آنرا چشیده اید و شوکت ایشان را آزموده اید
پس از حضور امام حسین(ع) در عراق و در خواست بازگشت از طرف حضرتشان و اندک ملایمتی از طرف عمر بن سعد، این شمر بود که ابن زیاد را تحریک کرد تا خواسته امام حسین(ع) را رد کرده و امام را میان بیعت و جنگ در تنگنا قرار دهد
ابن زیاد، شمر را همراه نامهای به سمت عمر بن سعد فرستاد و دستور داد که یا از امام بیعت بگیرد و یا او را بکشد و اگر عمر بن سعد از این کار خودداری کرد، شمر جایگزین او و فرمانده سپاه کوفه گردد
در نهایت شمر فرمانده سمت چپ سپاه کوفه شدو در بسیاری از گفتارها و جدالهای لفظی شرکت داشته و در این بین، به امام حسین(ع) و سپاهیانش نیز اهانتهایی کرد
در برخی از نقلها، شمر کسی بوده که سر امام حسین(ع) را از تن جدا کرده است و حتی برخی از منابع این قول را مشهورتر دانستهاند
او پس از قتل امام حسین(ع)، فرمان کشتن امام سجاد(ع) - که در بستر بیماری قرار داشت - را نیز صادر کرد. مردى از اصحاب شمر گفت: سبحان الله! آیا باید جوان کم سن و سالى را که جنگ هم نکرده است بکشیم؟ در این هنگام عمر بن سعد دخالت کرده و گفت: متعرض این زنان و این بیمار نشوید
پس از واقعه کربلا، او تعدادی از سرها را به سمت کوفه برد همچنین ابن زیاد، او را به همراه تعدادی دیگر مسئول بردن اسرای کربلا به شام کرد و او از کسانی بود که اسراء را به شام، نزد یزید بردند
اما در اینکه چرا شمر - این جانباز جنگ صفین - به قتل امام حسین(ع) در کربلا دست زد، نکتهای قابل بررسی است. کشتن امام حسین(ع)، عملی نبود که شخصی بتواند با اندک گمراهی بدان دست بزند و یکروزه چنین رویکردی را برگزیند.
در این زمینه بد نیست که بدانیم او مدتها قبل از عاشورا و در زمان حکومت معاویه از فرهنگ شیعی فاصله گرفته بود و در همین راستا او از افرادی بود که با گزارشهای خود زمینه شهادت حجر بن عدی و یارانش را فراهم آورد
مدتی بعد او نقش اصلی را در شهادت امام حسین(ع) بر عهده داشت و البته همچنان خود را ظاهر الصلاح نشان داده و در صدد توجیه رفتار ظالمانه خود بود:
ابواسحاق سبیعی میگوید: «شمر همراه ما نماز میخواند و پس از نماز، دستانش را رو به آسمان گرفته و میگفت: خدایا! تو شریف هستی و شرافت را دوست داری، تو آگاهی که من شریف هستم! پس مرا ببخش! به او گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشد در حالیکه در قتل پسر پیامبر(ص) نقش داشتهای؟! گفت: وای بر تو! چه باید میکردیم؟! اینها(فرماندهان) دستوری به ما دادند و ما با آن مخالفت نورزیدیم. اگر با آنها مخالفت میکردیم، سرنوشتمان از شتران آبکش بدتر بود». بدیهی است که این بهانهها مجوّز انجام چنین جنایتی نبود و بنابر حدیث نبوی «لا طاعة فی معصیة الله» چنین اطاعتی مردود و باطل بود.
این عمل شمر نشان از این دارد که عمل صالح - حتی جانبازی در رکاب امام علی(ع) – به تنهایی نباید موجب غرور افراد شود؛ چون هیچ تضمینی در رستگاری دائمی فرد وجود ندارد. ایمان و اعتقاد شمر – حتی اگر از روی فهم و یقین هم بود – در نهایت مغلوب دنیاپرستی و منفعت طلبی او شد و به همین دلیل، او خواستههای نفسانی را بر خواست الهی مقدم داشت و به بدترین جنایت دست زد.
در قرآن نیز از اینگونه افراد یاد شده که پس از دیدن آیات و معجزات الهی، مجدد از شیطان پیروی کرده و در مسیر گمراهی قرار میگیرند:
«و خبر آن کسى را براى آنان بخوان که آیات خویش را بدو ارزانى داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پى او افتاد و از گمراهان شد
منبع : پایگاه عرفان
چرا امام حسین(ع) خانواده خود را به کربلا برد؟
چرا امام حسین(ع) خانواده خود را به کربلا برد؟
یکی از موضوعات مهمی که در جریان قیام امام حسین(ع) باید مورد دقت قرار گیرد، موضوع همراه بردن خانواده است. نکته سؤال برانگیز این است که با توجه به اینکه برای تصمیمگیری در امری مهم و سرنوشتساز، تنها ضرر نداشتن کافی نیست، بلکه باید سودمندی و قابل قبولبودن آنرا نیز در نظر داشت، امام(ع) که مطمئن بود قیامش منتهی به شهادت میشود، چه مصلحتی در همراهداشتن خانوادهاش میدید؟ همین ابهام بدان انجامید که حضرتشان مورد اعتراض برخی اطرافیان قرار گیرد. به عنوان نمونه، ابن عباس به ایشان عرضه داشت: «پسرعموجان! به سراغ کوفیان مرو، همانا آنان گروه فریبکار هستند … و اگر از روی ناچاری به کوفه میروی، زنان و کودکان را به همراه مبر که ایمن نیستم از اینکه انتقامجویانه تو را همچون عثمان بن عفان، در حالی بکشند که زنان و کودکانت نظارهگر تو باشند »
انگیزههای امام حسین(ع) برای به همراه داشتن زنان و کودکان
پژوهشگران اسلامی؛ انگیزههای مختلفی برای به همراه داشتن خانواده بیان کردهاند؛ در اینجا به بعضی از آنها اشاره میشود:
1. پذیرش مصلحت و اراده الهی
تمام کسانى که همراهی اهلبیت امام حسین(ع) را با ایشان برخلاف مصلحت تشخیص دادند؛ با حساب و منطق مادی خودشان به این تشخیص رسیده بودند، اما حضرتشان پاسخی میداد که از جنبه دیگری به ماجرا پرداخته و جنبه معنوى مطلب را بیان میکرد:
ایشان اطرافیانش را با این سخن خطاب قرار داد: در عالم رؤیا جدّم به من فرمود: «انَّ اللهَ شاءَ انْ یَراکَ قَتیلاً»؛ «خدا میخواهد تو را کشته ببیند». گفتند: پس اگر اینطور است، چرا خانواده را همراهتان میبرید؟ که پاسخ شنیدند: این را هم جدّم فرمود: «انَّ اللهَ شاءَ انْ یَراهُنَّ سَبایا»؛ «خدا میخواهد آنان را در لباس اسارت ببیند»
مشیّت و یا اراده خدا در خود قرآن در دو مورد به کار میرود که یکى را اصطلاحاً «اراده تکوینى» و دیگرى را «اراده تشریعى» میگویند. اراده تکوینى؛ یعنى قضا و قدر الهى که اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلّق گرفت، معنایش این است که در مقابل آن دیگر کارى نمیشود کرد.
معناى اراده تشریعى این است که خدا اینطور راضى است، و اینچنین میخواهد. پس خدا خواسته است که امام حسین(ع) شهید باشد، و خانواده او اسیر باشند؛ یعنى رضاى حق تعالی در مصلحت است و مصلحت؛ یعنى جهت کمال فرد و بشریّت؛ لذا اینطور نبود که وقتى از ایشان میپرسیدند چرا زنان و فرزندان را میبرید، بفرماید اصلاً من در این قضیه بیاختیارم، بلکه به این صورت میشنیدند که با الهامى که از عالم معنا به من شده است، من چنین تشخیص دادهام که مصلحت در این است و این کارى است که من از روى اختیار انجام میدهم، ولى براساس آن چیزى که آنرا مصلحت تشخیص میدهم؛ از اینرو هرکس این جواب امام حسین(ع) را میشنید، دیگر چیزى نمیگفت
2. انگیزه مذهبی
از آنجا که محتوای قیام امام(ع)، مذهبی و مقدس است، همراه آوردن خانواده، از نظر آثار مذهبی، بسیار سودمند و مؤثر بود؛ زیرا عرفان و محبتی که در دل اهلبیت امام(ع)، نسبت به خداوند بود، برای همراهانِ دیگر امام، بسیار درسآموز و کارگشا بود و نمونههای آنرا در سخنان زینب(س) میتوان یافت. وقتی ابن زیاد بعد از شهادت و اسیری خاندان امام، میگوید: اوضاع را چگونه دیدهاید؟ زینب(س) در جواب او میگوید: «ما رَأَیْتُ إِلَّا جَمیلا»؛از خدا جز زیبایی (خیر و محبت) ندیدهام». زینب آنقدر با خدای خود نزدیک و آشناست که اطمینان دارد مصیبتهای وارده پایان کار نیست. بلکه افقهای روشنی در پشت این وقایع نهفته است. زینب به ابن زیاد فهماند آنچه ناگوار است از ناحیه دشمنان خدا است و از ناحیه خدا جز سعادت و نیکبختی به انسان نمیرسد و به استقبال شهادت و اسیری رفتن، همانند رفتن به مهمانی دوست و نزدیک شدن به او است. امام(ع) با آوردن حضرت زینب(س) به همراه خود، به همه زنان و مردان جهان آموخت که یک مؤمن و خداشناس، از نظر روابط قلبی و پیوند درونی با خدای خویش، باید چنین باشد. اگر امام(ع) خانوادهاش را به همراه نمیآورد، صفحات تاریخ از این نمونههای درخشان خالی میماند
3. انگیزه امنیتی
امام(ع) در مدینه خانه امنی سراغ نداشت تا خانوادهاش را به آنجا بفرستد و هنگام خروج از مدینه، هیچکس هم به او پیشنهاد نکرد که من از خاندان تو حمایت میکنم؛ لذا امام(ع) نگران اسیر شدن خانواده خود در حال حیاتش بود؛ زیرا احتمال قوی وجود داشت که دولتمردان و مأموران یزید، زنان و فرزندان امام را در همان مدینه، دستگیر کرده و به گروگان بگیرند و در نتیجه، امام به ناچار برای خلاصی و رهایی زنان و خواهران خود، مجبور میشد خود را معرفی و تسلیم نماید و بعد از تسلیم نیز دو پیشنهاد بر سر راهش گذاشته میشد، یا با ذلت و خواری بیعت کند و یا به شیوه مرموزی به قتل میرسید، و هیچ دردسری هم برای دستگاه حاکم به وجود نمیآمد. بنابراین، وقتی عاقبت امر، چنین باشد، چرا امام کاری کند که در نهایت به ذلت و خواری بینجامد، بلکه از همان ابتدا با عزت و سربلندی، تمام راههای نفوذ را بر دشمن بسته و دشمن را از این نظر خلع سلاح میکند، و این کاری بود که امام(ع) انجام داد. و در مورد مکه نیز همین سخن جاری است؛ زیرا وقتی امام در مدینه که سالها در آن زندگی کرد و اکنون نیز محل زندگی او بود، پناهگاه و محلّ امنی نداشته باشد، در مکه حتماً محلّ امنی نخواهد داشت
سید بن طاووس میگوید: «از مواردی که ممکن است سبب همراهی زنان اهل بیت(ع) تلقی شود این است که اگر امام حسین(ع) زنان و فرزندان خود را در مدینه و یا جایی غیر از آن، میگذاشت، احتمال میرفت که یزید بن معاویه زن و فرزند امام را دستگیر کرده و سپس عواقب شوم و رفتارهای زنندهای پیش میآمد که امام حسین(ع) را از جهاد و شهادت باز میداشت
منبع : پایگاه عرفان
تجلی اوج معرفت الهی در دعای عرفه و واقعه عاشورا
امام حسین(ع) در اوج معرفت الهى قرار دارند و تمام اولياى الهى و سالكان طريق الى الله بايد در مكتب ايشان زانو بزنند و درس عشق و معرفت بياموزند، باشد كه از بركت و نور قدسى آن حضرت(ع) بهره اى ببرند و توشه اى بيندوزند.
ایشان(ع) در دعاى عرفه مى فرماید:
«أَنْت الّذي أَشرقت الأَنوار في قُلوبِ أُوليائکَ حتّى عَرَفُوک و وحّدوک، وأنتَ الّذي أزلْتَ الأغيارَ عن قلوبِ أحبّائِک حتّى لم يُحِبُّوا سِواکَ، و لم يلجَؤا إلى غيرِک؛ بارالها! تو نور ]ايمان[ را در دل هاى دوستدارانت تاباندى تا اين که تو را شناخته و به يكتايى ات اقرار كردند. ]بارالها![ تو بيگانگان را از دل هاى دوستدارانت راندى تا غير تو را دوست نداشته باشند و به كسى جز تو پناه نجويند.»[1]
در روز عاشورا هنگامى كه فرزند با عظمت امام حسین(ع) حضرت على اكبر(ع) از پدر اذنِ مبارزه و جهاد طلبيد، حضرت(ع) بدون هيچ درنگى به او اجازه ى جهاد دادند[2]. به طور یقین، تنها كسانى كه فقط خداوند سبحان را مى بينند و رضايت او را مدّ نظر دارند، لحظه ای درنگ نمى كنند و تمام دارايى خود را بدون هيچ چشم داشتى فداى معبود حقيقى مى كنند.
اگر در دل امام حسین(ع) بجز حبّ و دوستى خداوند، دوستى غير او جاى داشت هرگز نمى توانستند در آن لحظات سخت و سنگين عاشورا دست به چنين فداكارى عظيمى بزنند و صحنه هايى از عشق و شور بيافرينند كه در تمام تاريخ بى نظير است. هيچ حجاب و پرده اى ميان امام حسین(ع) و خدای سبحان وجود نداشت و ايشان(ع) بجز خداوند، هيچ چيز ديگرى را نمی دیدند.
امام حسین(ع) آثار و مظاهر اين مقام معرفت را در مرحلة عمل در صحراى كربلا به بهترين وجه نمايان كردند و درس ايثار، عشق و معرفت را به جهانيان آموختند. در روز عاشورا تمام ملائكه، جنّيان و قدرت هاى عالم گرد آمدند، تا ایشان7 را يارى دهند، امّا آن حضرت به همه جواب رد مى دهند و فقط رضايت محبوب را مى نگرند و به محضرش عرض مى كنند:
«صَبراً على قَضائِک يا ربّ! لا إله سِواک يا غياثَ المسُتغيثين؛ بارالها! صبر مى كنم بر قضاى تو، خدايى جز تو نيست، اى فريادرس گرفتاران! »[3]
————————————————————-
[1] . بحارالأنوار:95/ 226.
[2] . اللهوف: 67.
[3] . موسوعة كلمات الإمام الحسين(ع): 615 .
برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان