احترام و توجه به والدین
سردار شهید مهدی زین الدین
«چند روزی بود که مریض شده بودم. هیچ کس هم خانه نبود. نه حاج آقا و نه بچه ها. خبری هم ازشان نداشتم. یک روز که چشمم به در بود، یک باره در باز شد و مهدی با لباس خاکی و عرق کرده آمد خانه. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیده ام، یک راست رفت آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال میآمد. چند لحظه ای بعد دیدم برایم آش پخته، ظرفهای مانده را هم شسته و همه جا را مرتب کرده. همیشه این توجه را به من و پدرش داشت».
[سیره پیامبرانه شهدا - رضا آبیار - صفحه ۸۲]