بوی بهار
گوشه ای نشسته است و سر در گریبان خویش فرو برده، نای حرف زدن ندارد. میخواهد سکوت کند و لحظه هایش را از برکتِ بوی تو لبریز سازد، بیچاره روح من! باز هم لحظهها آمدند و رفتند، بی آن که بدانم چگونه! زمان میشتابد و با همه سرعتش، لحظههایی را در ذهنم میرویاند که هیچ گاه رسیدنشان را باور نداشتم و با گذر از همین لحظه هاست که یادت سبزتر در باورم قد میکشد. میدهند. گوشش از صدای شکفتن پُر است، ولی باز تو را بهانه میگیرد. باور کن از دستِ این دلِ ناشکیب خسته شده ام! باور کن، به این دلی که لحظه به لحظه اشتیاق حضور تو را فریاد میزند، نمی دانم چگونه بفهمانم که لایقِ بوییدنِ عطرنابِ نرگس نیست! روح تشنهام را تماشا کن. میبینی چگونه میلرزد؟! روزهایی که هوای کوچه زمستانی بود، میگفتم شاید از سردی هواست که این سان میلرزد،
ولی اکنون که کوچه را بوی بهار آکنده است، باز هم در دریاچه هراس و پریشانی دست و پا میزند. تماشایش میکنی؟! دیروز گفتمش: «آخر تا کی؟ » سرش را بلند کرد. چشمهای نامرئی اش را به چشم هایم دوخت و با اشاره ای گفت: «تا بازگشتِ او! » پس چرا نمی آیی؟ مگر نمی بینی سکوت در تمام وجودش انتشار یافته است و حتّی برای بیانِ پاسخم، لبهای ترک خورده خویش را نمی گشاید؟ مگر نمی بینی با طلوع بهار، روحم یخ بسته است؟! این روزها، بی تو بودن سبب میشود تا سردی درد، قامتِ نورسته گلهای باغ را بلرزاند و اندیشه پرواز در آشیانهها در بند شود. ای رؤیای صادق! بی تو احساس میکنم هوای کوچه زمستانی است. باور کن، بی تو بهاری نیست.
منبع: از سبوی انتظار/ محمدهادی فلاح و شهاب الدین رهنما ؛ تهیه کننده مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما. مشخصات نشر: قم: مزکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، ۱۳۸۲.