کتاب ره رو رهبر
کتاب ره رو رهبر مجموعه بیانات حضرت آیت الله خامنه ای در مورد شخصیت امام خمینی رحمه الله علیه است دانلود فایل کتاب از اینجا ??????
کتاب ره رو رهبر
کتاب چهار گفتار
کتاب چهارگفتار در تبیین زمینه ها، علل، آثار حادثه عاشورا از حضرت آیت اللّه خامنه ای است. دانلود فایل ??????
دانلود فایل کتاب چهار گفتار
برگی از یک کتاب
نام کتاب : ” کشتی پهلو گرفته “
نویسنده : ” سید مهدی شجاعی “
ناشر : ” نشر نیستان “
? توضیحات :
این اثر ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه ی زهرا(س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی.
کتاب از ۱۴ فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند؛
فصل اول حضرت رسول،
فصل دوم حضرت خدیجه (س)،
فصل سوم خود حضرت زهرا (س)،
فصل چهارم حضرت علی(ع)،
فصل پنجم امام حسن (ع)،
فصل ششم امام حسین (ع)،
فصل هفتم مجدداً حضرت زهرا (س)،
فصل هشتم حضرت زینب (س)،
فصل نهم فضّه،
فصل دهم حضرت ام کلثوم (س)،
فصل یازدهم اسماء،
فصل دوازدهم برای بار سوم حضرت فاطمه (س)،
فصل سیزدهم مجدداً حضرت امیر (ع)،
فصل چهاردهم از زبان آسمان روایت می شود.
? در این کتاب می خوانیم: روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمیکند ! …
خاطره زنگ تاریخ
بعد از مدت ها باز امشب هوس خاطره بازی به سرم زد.
درمیان خاطرات گذشته هیچ چیز دلنشین تر از عکس و نوشته نیست.
لذت خاصی به آدم دست میده
حس توأمان حسرت و ذوق
دفتر خاطراتم رو که ورق می زدم
یک خاطره ی ثبت شده دیدم
از دبیر تاریخ مون که دائما یکجمله را تکرار می کرد:
«در زندگی به کمتر از ستاره قانع نشو»
یادم میاد از اون موقع به بعد به خودم قول دادم به کم راضی نباشم.
اما نشد!!
نمی دونم مشکل از کجا بود از من؟
یا از ستاره هایی که از من رو گرفتند؟
نمی دانم باید چند سال دیگر بگذرد تا نوشته ی دبیر تاریخم عملی بشه!!
#به_ قلم_ خودم_
در خرابه ی شام چه گذشت؟ چگونگی شهادت سه سالۀ حضرت سیدالشهدا، حضرت رقیه(س)
از مصائب سختی که در شهر شام به اهل بیت رسید و در کتاب های مقاتل ذکر شده، خرابه نشینی اهل بیت و از دنیا رفتن دختر سه سالۀ حضرت سیدالشهداست. امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند. و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند. شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند، خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که س از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت. امام چهارم می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند. ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را کتاب های مهمی چون لهوف سید ابن طاووس صفحۀ صد و چهل و یک، معال بستین جلد دو صفحۀ صد و شصت و یک، منتخب تریهی ودعوة الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری و ریاحین الشریعۀ محلاتی جلد سه صفحۀ سیصد و نه و منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی صفحۀ دویست و نود و هشت، رقیه، ذکر کرده اند و این مجموعه نوشته اند: این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.
منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقییقاتی دارالعرفان الشیعی