توکل
🍀 #برگ_
سبز
توکل
🍃 آقایی میگفت مرحوم آخوند ملأ فتحعلی هر شب در سامرا یکی دو نفر را به شام دعوت میکرد. یک وقت بعد از نماز مغرب و عشا به من گفت: شما هم بیایید. با ایشان به منزل رفتیم. آن مرحوم از خانواده سؤال کردند: نان گرفتهاید؟ گفتند: خیر.
🍃 در سامرا هم قریب صد سال بود که نانوایی وجود نداشت، بلکه زنهای عرب در خانههایشان نان میپختند و صبح و عصر میفروختند و شب در شهر نان نبود.
🍃 در هر حال، فرمود: بفرمایید بالا، خدا میداند که من میهمان دارم. پس از اینکه مقداری نشستیم، دامادش آمد و پرسید: آیا نان تهیه شده است؟ آخوند گفت: نه خیر، ولی بیرون خانه بروید و دو سه قدم این طرف درِ خانه و دو سه قدم به طرف دیگر بروید.
🍃 داماد ایشان از خانه بیرون رفت و برگشت. ناگهان دیدم دامانش پر از نان است. آن شب شام خوردیم و از هیبت آخوند رحمهالله نتوانستم از دامادش در اینباره سؤال کنم؛ لذا صبح نزد داماد ایشان رفتم و گفتم: چه سرّ و رمزی میان شما و آخوند بود، بگو بدانم از کجا و از چه کسی نان گرفتی؟
🍃 گفت: ما به فرمایش آخوند متعبدیم، به همان صورت که فرمود عمل کردم و دو سه قدم این طرف رفتم و دو سه قدم به طرف دیگر، و ناگهان شخصی به من گفت: دامانت را بگیر، گرفتم، و او پر از نان کرد!
✨آیا کسی با اینکه میداند در خانه نان ندارد، میتواند بگوید: بفرمایید داخل، خدا میداند که میهمان دارم، و به این صورت نان تهیه کند؟!✨
📚 در محضر بهجت، ج ۲، ص ۳۹۰