رابطه علم و دین باتکیه بردیدگاه شهید مطهری
رابطه علم و دین با تکیه بر دیدگاه شهید مطهری
منابع مقاله: فصلنامه اندیشه صادق، شماره 6، مهدوی نژاد، محمد حسین ؛ بررسی تاریخی نسبت میان «عقل و دین» و تعامل بین داده های دینی و یافته های بشری و تبیین حوزة هر یک از این دو مقوله ، از دیر زمان توجه فیلسوفان و متألهان ادیان مختلف را به خود جلب کرده است. این مسأله از مسایل مهم در عرصة دین پژوهی به شمار می آید، به گونه ای که پهنة تاریخ ادیان را می توان صحنة گفت وگوها و مباحثات مستمر عقل و دین قلمداد کرد که سابقة چهرة جدید آن تحت عنوان «علم و دین» به اواسط قرون وسطی می رسد. چکیده بررسی تاریخی نسبت میان «عقل و دین» و تعامل بین داده های دینی و یافته های بشری و تبیین حوزة هر یک از این دو مقوله ، از دیر زمان توجه فیلسوفان و متألهان ادیان مختلف را به خود جلب کرده است. این مسأله از مسایل مهم در عرصة دین پژوهی به شمار می آید، به گونه ای که پهنة تاریخ ادیان را می توان صحنة گفت وگوها و مباحثات مستمر عقل و دین قلمداد کرد که سابقة چهرة جدید آن تحت عنوان «علم و دین» به اواسط قرون وسطی می رسد. سؤال اصلی در عصر پیدایش علم جدید این است که به هنگام وقوع ناسازگاری میان علم و آنچه محصول وحی الهی است، چه باید کرد؟ این بحث به دلیل اهمیتش، اندیشمندان بسیاری را با گرایش های متفاوت به خود مشغول ساخت. عده ای با ابراز رابطة خصمانه میان علم و دین کوشیدند تا آن دو را ناسازگار جلوه دهند، تا جایی که «برتراند راسل» این ناسازگاری را در گوهر علم و ذات دین دانست. در مقابل ، برخی از فیلسوفان و متکلمان و بیش از همه ، کسانی که هم مهر دین بر دل داشتند و هم اهتمام جدی به علم ، سعی کردند تا سازگاری و انطباق یافته های علمی را با تعالیم وحی به اثبات رسانند. از سوی دیگر، کسانی مانند «کانت» و «اگزیستانسیالیست ها» و طرفداران نظریه تحلیل زبانی ، ساز جدایی مطلق علم و دین را نواختند. در این نوشتار ، پس از ایضاح مفاهیم «علم » و «دین» و بیان نسبتهای ممکن میان آنها ، رابطة علم و دین و کیفیت رفع تعارض آن دو از نظرگاه استاد مطهری( 1358-1299ش.) بیان شده است. ص۳۶
چیستی دین دین در لغت به معانی مختلف، از جمله به معنای عبادت ، انقیاد، خضوع ، فرمانبرداری، اطاعت، تسلیم، جزا و مکافات، شریعت، ملک، اسلام ، توحید، ورع، حکم و سیره، عادت و شأن، ذلت، قهر و غلبه و استعلاء، رفعت و سلطان، حساب، معصیت، رسم و قانون، آمده است.1 کلمه «دین» با شکل های مختلف ، 92 بار در قرآن کریم آمده که غالباً به معنی توحید و یگانگی ، حکم، اطاعت ، جزا و پاداش، حسابرسی، عادت و شریعت است.2 دین در اصطلاح نیز تعاریف گوناگونی دارد؛ چه آنکه دین از مفاهیم ماهوی نیست تا بتوان تعریفی حقیقی از آن ارائه کرد. استاد مطهری با بیان سه جهان بینی علمی ، فلسفی و دینی در تفسیر انسان از جهان، دین و مذهب را به یک معنا گرفته و در باب محتوای دین و چیستی آن ، از جهان بینی شروع می کند. وی جهان بینی را « شناخت» ؛ یعنی نوعی بینش عمیق درباره جهان که حیوانات فاقد آنند، دانسته و انسان را بر خلاف حیوانات که فقط جهان را احساس می کنند صاحب توانایی تفسیر جهان می داند و معتقد است همة دین ها ، آیین ها و مکتب ها و فلسفه های اجتماعی ، به یک نوع جهان بینی متکی بوده، به گونه ای که بایدها و نبایدها را تعیین می کند و مسؤولیت هایی را به وجود می آورد. پس جهان بینی زیرساز و تکیه گاه فکری مکتب به شمار می رود3 و جهان بینی مذهبی شامل جهان بینی علمی و فلسفی است ، مضاف بر اینکه از قداست(احترام معنوی و حرمت) نیز برخوردار است.4 باید پذیرفت که تعریف دین اگر ممتنع نباشد، دشوار است؛ زیرا دین پدیده ای پیچیده و برخوردار از ابعاد متنوع است. از این رو می توان با رویکردهای مختلف پدیدارشناسانه (Phenomenological)، روان شناسانه(Psychological)، جامعه شناسانه (Sociological)، طبیعت گرایانه (Nat uralistic)و …دین را تعریف کرد. اما همگی این تعاریف یا شامل اغیارند یا جامع افراد نیستند یا یکسونگرانه اند و یا با خوش بینی و بد بینی آمیخته اند. «جان هیک» می گوید: همه این تعاریف به نوعی «برساخته» اند؛ یعنی ابتدا در نظر می گیرند که این اصطلاح چه معنایی باید داشته باشد، سپس همان را به صورت یک تعریف بر آن بار می کنند.5 حاصل آنکه، در برخورد با اینگونه مفاهیم انتزاعی تنها باید مراد خود را از آن بیان کرد. مراد از «دین» در این نوشتار، مجموعه معارف برآمده از گزاره های دینی و مذهبی است. منظور از گزاره های دینی و مذهبی همان معارف و حقایق منزل از طریق وحی است که از راه کتاب و سنت به ما رسیده و شامل جهان بینی ، هستی شناسی، عقاید، احکام، اخلاق و امثال آن می شود.
چیستی علم کلمة «علم» به معانی متفاوتی به کار برده می شود. گاهی « علم» را به معنای مطلق دانایی، دانش و معرفت به کار می برند. به این معنا، علم مجموع یافته های آدمی دربارة خود و جهان اطراف اوست که شامل «علوم مفهومی» و «علوم گزاره ای» اعم از حقیقی و اعتباری می شود. مطابق این معنا، اخلاق، دین، عرفان، تاریخ، سیاست، نجوم، فقه، بلاغت و لغت ، همه علم اند. در اینجا علم معادل Knowledge است و در برابر « جهل » قرار می گیرد. در این کاربرد، علوم عملی و نظری، حضوری و حصولی همه به طور یکسان علم خوانده می شوند. به نمودار زیر توجه شود: حضوری علم تصور حصولی اعتباری تصدیق متا فیزیکال حقیقی علمی غیر متافیزیکال غیر علمی . ص 37 گاهی نیز «علم» به دانش و معرفت خاصی اطلاق می شود که از تجربه حسی (مستقیم یا غیر مستقیم) به دست می آید. در اینجا علم معادل Science است و در برابر دانستنی هایی به کار می رود که از آزمون حسی بهره نمی جویند. پوزیتیویست ها دانش بشری قابل اعتماد را منحصر به قضایای تجربی کردند و گفتند بدون آگاهی تجربی هیچ آگاهی دیگری نمی توان داشت. در چنین صورتی علم ، توصیف واقعیت است که به نحو جزئی به توصیف چگونگی «هستی»ها می پردازد.6 بعدها این تعریف مورد انتقاد قرار می گیرد تا اینکه «تامس کوهن» در کتاب «ساختار انقلابهای علمی» تنها به این اشاره می کند که می توان علم را «مجموعه ای از واقعیت ها و نظریه ها » تصور کرد. در این میان ، بیش از هر چیز «روش» دارای اهمیت است؛ زیرا خود واقعیت که علم نیست و نظریه ها می توانند در مراحلی حتی ضد علمی تلقی شوند. سپس ضرورتاً زمانی می توان چیزی را علمی دانست که با روش علمی به دست آید.7 به هر حال با این تعریف ، «علم» مساوی «روش علمی» دانسته می شود. در معرفت شناسی معمولاً علم را مترادف با «معرفت» به کار می برند و آن را به « باور صادق موجه» تعریف می کنند. در این تعریف ، سه عنصر باور(belief) ، صدق (tr uth)و توجیه(j ustification) نهفته است. اگر به گزاره ای مانند « الف ب است» عقد القلب پیدا کنیم به گونه ای که نسبت به آن آرامش و طمأنینه داشته باشیم، گفته می شود که ما نسبت به آن گزاره باور داریم. «معرفت» به باوری گفته می شود که اولاً مطابق با واقع (صادق ) باشد و ثانیاً برای مطابقتش با واقع دلیلی اقامه شده باشد. به نمودار زیر توجه کنید: گاهی برای مطابقتش با واقع دلیل داریم معرفت گاهی مطابق با واقع (صادق) است باور گاهی برای مطابقتش باواقع دلیل نداریم حدس صائب گاهی مطابق با واقع نیست جهل مرکب گاهی علم به معنای «یقین» در مقابل شک ، وهم و ظن به کار می رود و آن عبارت است از اذعان به مضمون یک گزاره توأم با اعتقاد جازم. کاربرد این معنا غالباً در میان اصولیین و فقها رواج دارد. مراد ما از «علم» ، مجموعه معارفی است که انسان از طرق عادی کسب معرفت به دست می آورد. مقصود از طرق عادی آن است که تمام انسانها می توانند تمام این راه ها و روش ها را برای کسب شناخت به کار گیرند. پس برای کسب علم و معرفت دو راه وجود دارد: 1. راه متعارف و همگانی 2. راه غیر متعارف که همگانی نیست؛ مثل وحی و الهام که به گروه برگزیده ای از انسانها اختصاص دارد. با این بیان، علوم روانشناختی (علوم غریبه) خارج می شود؛ چه آنکه راه کسب این دانش ها ، متعارف و همگانی نیست. نخستین طبقه بندی فراگیر علوم ،تقسیم بندی ارسطو بود که در میان مسلمانان به تقسیم بندی مسدس مشهور است. با ملاحظه عدم کفایت طبقه بندی موضوعی ارسطو، ملاک غایت مطرح شد و علومی مانند منطق و کلام، با این ملاک تعریف شدند. در سال 1638 «رنه دکارت» با اعلام اینکه منطق صوری قدیم دانشمندی را در انجام هیچ گونه کشفی یاری نکرده و سهمی در جنبش های فکری و علمی نداشته است، با اثر گرانبهایش «گفتار در روش» راههای نوینی را جهت تحقیق و روش درست راه بردن عقل و وصول به حقیقت نشان داد. دکارت ملاک روش را در تقسیم بندی علوم مطرح کرد. «روش» عبارت است از مجموع طرقی که برای کشف حقیقت یا اثبات آن به کار می رود. این روش ها عبارتند از: الف) روش حسی تجربی؛ دانش هایی که داوری8 آنها با روش تجربی امکانپذیر است ، دو دسته اند: 1. علوم تجربی طبیعی؛ مانند زیست شناسی، گیاه شناسی، جانورشناسی، فیزیک و شیمی 2. علوم تجربی انسانی؛ مانند روانشناسی تجربی، حامعه شناسی و اقتصاد. ب ) روش عقلی استدلالی؛ که در علومی مثل فلسفه، منطق، ریاضیات، فلسفه اخلاق و … به کار می رود. این علوم به روش عقلی داوری می شوند. ج) روش نقلی تاریخی ؛ چنانکه در علم تاریخ، رجال و جغرافیای تاریخی رد یا اثبات مطلب از طریق نقل امکانپذیر است. د) روش کشفی شهودی؛ که خاص شاخه های متعدد عرفان و بخشی از روان شناسی می شود. با دقت نظر می توان راه سوم و چهارم را به راه حس تحویل کرد؛ زیرا سلسله نقل نمی تواند تا بی نهایت پیش برود و بالاخره به کسی که از طریق حس و تجربه معرفت پیدا کرده، منتهی می شود. راه و روش کشف و شهود هم به حس بر می گردد، با این تفاوت که راه کشف به حس باطن و راه نقل به حس ظاهر بر می گردد. نسبت های ممکن میان علم و دین مشکل ورود به بحث ارتباط میان علم و دین، ناشی از عدم ایضاح دو لفظ «دین» و «علم» است. حال که مراد خود را از دو مفهوم علم و دین بیان کردیم، می توان از نسبت های ممکن میان علم و دین سخن به میان آورد. اهمیت روابط و مناسبات میان علم و دین تا جایی است که حیات بشریت بر اساس آن شکل خواهد گرفت. «آلفرد نورث وایتهد» در این زمینه می گوید: «هرگاه ملاحظه کنیم که دین و علم (برای بشر) به چه کار می آیند ، گزاف نیست اگر بگوییم سیر آیندة تاریخ در گرو تصمیم نسل حاضر دربارة چند و چون روابط و مناسبات فیمابین علم و دین است».9 بنابراین، حیات بشریت بر اساس فرض تعارض و رقابت علم و دین شکلی خواهد یافت و بر مبنای تعاضد و یا تفارق علم و دین صورت دیگری می یابد. اگر از اندکی وسعت نظر و شامه درک تاریخ تفکر بهره مند باشیم و به مقتضای عقل ، کلاف اندیشه را تا واپسین گره بگشاییم، در می یابیم که مسأله علم و دین در تعارض علم و دین محدود و محصور نمی شود. گاهی تاریخ تعاملات میان علم و دین به عنوان کارزاری میان دو نیروی رقیب نیروی گسترده عقل بشری از یک سو و ایمان دینی از سوی دیگر توصیف می شود که با ملاحظه حوادث در تاریخ تعاملات میان علم ودین می توان عدم کفایت این دیدگاه کلیشه ای و نامناسب را نشان داد.10 در ذیل به نسبت های ممکن میان علم و دین اشاره می کنیم : 1. تعارض (Conflict) علم و دین مراد از تعارض علم و دین، تعارض دو امر خارجی (طبیعت و وحی) نیست؛ زیرا وحی کلام خداست و طبیعت فعل اوست و تعارض میان کلام خدا و فعل او محال است . بلکه مراد از تعارض، تعارض درک انسان از طبیعت (معرفت علمی) و فهم او از دین (معرفت دینی) است. در صورت تعارض میان این دو معرفت، نمی توان هر دو را صادق دانست، چون دو امر متناقض از یک چیز در یک زمان وجود ندارد. بنابر این منظور از تعارض، ناسازگاری در صدق است، به طوری که صدق یکی موجب کذب دیگری شود. 1-1. اقسام تعارض علم و دین الف) تعارض واقعی علم و دین: این قسم از تعارض بدین معناست که ذات علم با گوهر دین ناسازگار است، به گونه ای که علم و دین در کنار هم جمع نمی شوند. ب) تعارض ظاهری علم و دین: این تعارض بدین معناست که اگر چه گوهر علم و دین تعارض واقعی و حقیقی ندارند، اما گاهی ظواهر دینی با نظریات علمی متعارض به نظر می رسد؛ زیرا بعضی از دانشمندان علوم تجربی، نظریه های اثبات نشدة علمی را قطعی انگاشته، با ملاحظة ناسازگاری میان یک نظریه علمی و دین، علم و دین را متعارض می پندارند. از طرف دیگر ، بعضی مفسران یا متکلمان دینی، در فهم مطالب دین خطا می کنند و با صحیح انگاشتن فهم خود، با ملاحظة ناسازگاری آن با نظریات علوم تجربی، علم و دین را متعارض می بینند. . ص 38 از نظر استاد مطهری علم به خودی خود و فی حد ذاته معارض با دین نیست چرا که تکون علم بر این نبوده تا مسایل ماوراء را منسوخ کند. به اعتقاد وی دو دلیل عمده در مغرب زمین موجب شد که علم با دین در تعارض افتد. یک دلیل این بود که علم در بستری شکوفا شد که ریشه در ایمان زدایی داشت. از قرن شانزدهم میلادی با تجدید حیات فکری و اجتماعی مغرب زمین، علم و دانش بشری گسترش روزافزون یافت و از اقبال عمومی برخوردار شد. در چنین شرایطی اعتقاد به سکولاریسم رواج تام یافت، به این معنا که حوزة دین تنها منحصر در دو ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با خودش تلقی شد و دو ارتباط دیگر؛ یعنی ارتباط انسان با طبیعت و ارتباط انسان با انسانهای دیگر، مغفول افتاد. با این نگرش، دین که در قرون وسطی حاکمیت مطلق داشت و بر همه ارکان زندگی و حیات اجتماعی حاکم بود، به انفعال و انزوا و عقب نشینی تن داد و به محدودة نفوذ مذهبی خود؛ یعنی کلیسا بسنده کرد. متعاقب این امر تمام نهادهای اصلی و فرعی جامعه غربی، غیر مدهبی شد. از نظر استاد مطهری، در این دوره انسان عصر نو علم را حلال همه مشکلات تلقی می کند. 11 با چنین بینشی عالم و آدم از جوهرة آسمانی و موجودیت الهی فروهشته می شود و عقل ناسوتی طریق سلوک در عالم ماورای طبیعت را به روی آدمیان می بندد و توانایی شناخت حقایق متعالی و قدسی را قبض می کند و افق دید انسان را با تأمل در طبیعت و محیط زیست و توسعه اقتصادی و گسترش نهادهای اجتماعی و سیاسی بسط می دهد. دلیل دوم جدایی فلسفه از علم و ساختن فلسفه ای جدید مبتنی بر علوم تجربی است که مکتب پوزیتیویسم شاخص آن است. گروهی از دانشمندان و فیلسوفان از جمله «اگوست کنت» و «برتراند راسل» معتقدند که میان ذهنیت های دینی و علمی، تعارض بنیادین وجود دارد، به طوری که با طرح دین، علم طرد شده و با طرح علم، دین مطرود می شود. تعارض میان علم و دین وقتی ممکن است که به نحوی موضوعات یا غایات یا روشهای آن دو، تا حد بسیار زیادی یکسان تصور شود. در این صورت است که علم و دین به عنوان دو نیروی رقیب به صحنه می آیند. بر اساس دیدگاه تعارض، دین و علم به خاطر ادعاهای مشترک، دارای تعارض های اساسی بوده که سازش بین این دو تقریباً مشکل می نماید. از این رو، تبیین های علمی مکرراً حساسیت های مذهبی را به چالش فراخوانده و این ستیز غالباً با پیروزی علم پایان یافته است. راسل در کتاب « علم و مذهب» می گوید: «بین علم و مذهب یک اختلاف دامنه داری تا این سالهای اخیر وجود داشت، تا آنکه علم به نحو لایتغیری پیروز شد».12 به عنوان مثال کیهان شناسی ای که به نام دین بنا شده بود، مجبور شد با نظریه های معقول تر ناشی از علم، عقب نشینی کند. «آندرو وایت» (Andrew Dichson White) در کتاب «تاریخ کارزار علم و الهیات در عالم مسیحیت» چگونگی عقب نشینی اصحاب کلیسا را در برابر یافته ها و پیشرفت های علمی در سه گام نشان داده است. در این برخوردها کلیسا ابتدا در برابر یک فکر علمی، جبهه مخالفت می گرفت و آن را محکوم می کرد. در این گام اصحاب کلیسا نظر خود را حق مسلم و مطلق می پنداشتند. مرحلة دوم زمانی بود که نظریه علمی با وجود مؤیداتی از عالم خارج، جای خود را باز می کرد و کلیسا ناگزیر با ارائه تفسیری مجدد از انجیل ، راه آشتی را باز می کرد و وانمود می ساخت که اختلاف مهمی در کار نیست. در گام سوم وقتی آن فکر علمی کاملاً تثبیت شده بود. کلیسا مدعی می شد که آن کشف علمی هم قبلاً در کتاب مقدس بیان شده است. 1-2. گونه های مختلف تعارض میان علم و دین الف) تعارض میان گزاره های علمی و گزاره های دینی: بخش عمده ای از مجموعه تعالیم وحیانی، آن دسته از گزاره ها و قضایایی است که حکایت از واقعیت های هستی به ویژه واقعیت های عالم طبیعت دارند. گزاره هایی پیرامون آفرینش انسان و عالم طبیعت، خورشید و ستارگان، زمین و آسمان و افلاک و بسیاری واقعیت های ریز و درشت دیگر که در برخی موارد، گزاره ها و گزارش های مزبور با دستاوردهای علمی و قوانینی که محصول تجربه بشری است ، در ظاهر مطابقت کامل نمی یابد. هر چند که در اوایل قرن هفدهم و حتی تا اواخر آن نیز، بیشتر تعارضی که بین علم و دین احساس می شد، یا جنبة روان شناختی داشت و یا در نتیجة بعضی تعمیم های ناروای نظریات علمی بود و یا تعارض بین دین و متافیزیک در زیر بعضی نظریات علمی پنهان بود، ولی به تدریج با رشد روز افزون نظریات علمی احساس می شد که بعضی از یافته های جدید علمی با محتوای کتب مقدس سر ناسازگاری دارند. اولین صحنة درگیری و نخستین نقطة تعارض، کیهان شناسی بود. در قرون وسطی که کیهان شناسی ارسطویی و الهیات مسیحی درهم آمیخته و تصویر قرون وسطایی از جهان را پرداخته بود، نظریة زمین مرکزی در علم نجوم سلطه ای بی چون و چرا داشت. زمین در مرکز گیتی، بی حرکت قرار داشت و خورشید ، ماه ، سیارات و ستارگان در مدارهای مدور به گرد آن می چرخیدند. با پذیرش اخترشناسی بطلمیوسی، جایگاه زمین به عنوان مرکز عالم و محور افلاک ، پشتوانه ای برای اشرفیت انسان قلمداد می شد. این تصویر قرون وسطایی جهان بود که علم جدید با آن به چالش برخاست. انقلاب علمی با «نیکلاس کپرنیک» آغاز شد که بینش زمین مرکزی کلادیوس بطلمیوس و انجیل را که به مثابة یک باور جزمی بیش از هزار سال بر اذهان سیطره داشت، واژگون کرد. با کشفیات کپرنیک، یوهان کپلر و گالیله اخترشناسی ارسطویی و بطلمیوسی که با فهم نصوص دینی در آمیخته و بر تصویر انسان و رابطه خداوند با طبیعت و نحوة دخالت او در جهان سایه افکنده بود، در بوتة تردید افتاد.13
.. ص 39 . مصداق دیگری از برخورد و تعارض میان علم و دین، برخورد نظریة تکامل با اندیشة دینی است. زیست شناسی جدید با طرح نظریة «تکامل انواع» از سوی ژان باتیست لامارک ، چارلز داروین و جولیان هاکسلی و دیگر زیست شناسان ، زمینة تازه ای را برای تعارض بین داده های علمی و ظواهر کتاب مقدس باز کرد. با ظهور این نظریه مورد جدیدی برای مخالفت علم تجربی با تعالیم کتب مقدس در مناقشات علم گرایان و اصحاب کلیسا مطرح شد. کلیسا بر آن بود که کتب آسمانی خلقت و تکوین را امری دفعی دانسته و به ویژه آفرینش موجودات زنده و مخصوصاً انسان را مستقل از انواع دیگر و به طور دفعی و معجزه آسا تلقی می کنند، در حالی که زیست شناسان برای تفسیر خلقت در مفهوم کلی آن، مراحل تکامل تدریجی مستمری را ترسیم می کند که بر اساس آن موجودات کامل تر از موجودات پیشین حاصل آمده اند. لامارک نخستین کسی بود که نظریة منسجمی دربارة تطور ارائه داد که بر طبق آن همة موجودات زنده از اشکال ابتدائی تر و ساده تر حیات، تحت فشار محیط پدید می آیند. چندین دهه بعد، داروین حجم عظیمی از شواهد را به نفع تحول زیستی ارائه کرد که مبتنی بر دو مفهوم اساسی تغییر اتفاقی (random variation) و انتخاب طبیعی (nat ural selection) بود . از نظر داروین، انسان نسلی تکامل یافته از حیوانات پیش از خود است که با گذشت زمان های طولانی و در پرتوی تنازع بقا (Str uggle For S urvival) و بقای اصلح(S urvival Of The Fittest) ، به چنین مرتبة زیستی دست یافته است. بدین سان ، وجود انسان که تا آن زمان قدس آمیز انگاشته می شد، به حوزة قوانین طبیعی کشیده شد و با همان مقولات و معیارهایی که در مورد سایر جانداران به کار می رفت، مورد سنجش قرار گرفت. نظریه تکامل نه تنها با مهم ترین فرازهای کتاب مقدس در باب خلقت، تعارض آشکار داشت، بلکه یکی از مهم ترین روایات رایج برهان اتقان صنع؛ یعنی تقریر «ویلیام پیلی» را که مبتنی بر «سازگاری ساختمان بدن واندام های موجود زنده با وظایف مفیدشان» بود، از دست آنان ستانده و هماهنگی و نظم را نه در پرتو تدبیر پیشین الهی و حکمت بالغة او، بلکه از طریق علل و عوامل طبیعی ای چون تأثیر محیط، وراثت صفات اکتسابی، تنازع بقا، بقای اصلح و … توجیه می کرد. علاوه بر اینها ، این تفسیر از منشأ زیست شناختی انسان با مقام و منزلت یگانه و استثنایی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او نیز در تعارض آشکار بود. در بینش دینی و قبل از طلوع نظریة نکامل، انسان محور و مرکز عالم مخلوقات بود و با اشرفیت و مقام والای خود، مثال آفریدگار محسوب می شد. طبیعت تابع و طفیلی وجود انسان بود و نقش سایر موجودات با نقشی که در بر آوردن اهداف انسانی و آمال و آرزوهای انسان داشتند، تبیین می شد، اصلاً جهان برای انسان خلق شده بود و انسان برای بندگی خدا. با طلوع نظریة تکامل، بی همتایی مقام بشر و اشرافیت انسان نقض شد. نظریة داروین ، انسان را از آن مقام سلطانی به زیر کشید و او را هم نژاد میمون و مانند سایر حیوانات، حیوانی طبیعی معرفی کرد. با تئوری داروین، دیگر نه جهان برای ما بود و نه ما طبق تدبیری حکیمانه و قبلی و هماهنگ با جهان ساخته شده ایم. بسیاری از موجودات با آمده خود در این جهان، جهان را با خود هماهنگ ندیده و طرح و تدبیری هم در آن مشاهده نکردند و عاقبت نیز گرگ وحشی طبیعت، آنها را پاره پاره کرد. از میان آن همه موجودات، چند تایی از جمله ما انسانها به طور تصادفی با محیط انطباق پیدا کرده، باقی ماندند. بنابر این ، نه ماندن ما دلیل کرامت و شرافت ذاتی ماست و نه هلاکت آنان ، دلیل حقارت ذاتی آنها.14 مناقشه هایی که نظریة تکامل در ابعاد مختلف با اندیشة دینی بر انگیخت ، موجب شد که دانشمندان و متکلمان در مقام یافتن برون شدی برآیند. آنان برای حل مسأله ناسازگاری نظریة تکامل با تفسیر متون دینی از خلقت ، روشهای گوناگونی را اتخاذ کرده اند. در بخش بعدی از میان این روش های گوناگون، به بیان و تبیین روش استاد مطهری تحت عنوان «تلقی سمبولیک از زبان دین» خواهیم پرداخت. ب) تعارض میان پیش فرض های علمی و پیش فرض های دینی: تعارض میان علم و دین تنها به تعارض گزاره های علمی و گزاره های دینی محدود نمی شود، بلکه نوع دیگر از تعارض؛ یعنی تعارض میان پیش فرض ها و لوازم نظریات علمی با پیش فرض ها و لوازم عقاید دینی نیز ممکن و محتمل است.15 دانشها از پیش فرض های دانشمندان، آزاد و بی تأثیر نیستند. هر عالمی بر اساس پیش فرض هایی گام در حوزة علوم می گذارد. از سوی دیگر ، هر فرد معتقد به دین نیز با قبول پیش فرض هایی، به آن دین گرایش پیدا می کند. حال اگر میان پیش فرض هایی که سبب گرایش ما به یک دین شده با پیش فرض هایی که سبب گرایش و اعتقاد به یک علم شده، تعارضی ایجاد شود با نوع دیگری از تعارض روبرو خواهیم بود که با تعارض نوع اول متفاوت است. یکی از پیش فرض های عالمان علوم تجربی این است که «هر پدیده مادی، یک علت مادی دارد». اینکه بشر علیرغم شکست ها و ناکامی ها هنوز بر کشف علت بیماری سرطان (رشد و تکثیر نامناسب یک سلول) اصرار دارد، برخاسته از همین پیش فرض روش شناختی است. حال ممکن است کسی بگویدکه این پیش فرض علمی با این پیش فرض دینی که « در . ص 40
مواردی ممکن است یک پدیدة مادی، علت مادی نداشته باشد»، تعارض دارد. به نظر می رسد یکی از پیش فرض های دینی، اعتقاد به نوعی عدم خودبسندگی برای بشر است. بر اساس چنین پیش فرضی است که بشر طرق عادی کسب معرفت را برای حل همة مسایل کافی ندانسته و لذا به دین روی آورده است. حال اگر عالمی با تأکید بر خودبسندگی انسان مدعی شود که هر مشکلی از طریق همین راه های عادی کسب معرفت قابل حل است و انسان درآینده می تواند بر تمام مشکلات خود فائق آید، در این صورت نوع دوم تعارض رخ خواهد داد. ج) تعارض میان روحیات علمی و روحیات دینی : سومین نوع تعارض، تعارضی است که میان روحیة شخص متدین و فرد عالم رخ می دهد. کسی که مدتی به علوم متعارف پرداخته، به تدریج برای او یک سلسله گزاره های روان شناختی حاصل می شود که اینها نتایج گزاره های علمی نیستند. کسی هم که مدتی با دین سرو کار داشته ، رفته رفته برای او نیز یک مجموعه نتایج روان شناختی از گزاره های دینی حاصل می شود که نتایج منطقی آن گزاره ها نیستند. بنابر این ، در مواردی بین آن نتایج روان شناختی که از روحیة علمی ناشی شده با این نتایج روان شناختی که از روحیة دینی نشأت گرفته، تعارض رخ می دهد. این گونه تعارضات معمولاً برخاسته از گذر روان شناختی ( Psychological Passage) فرد است و نه گذر منطقی ( Logical Passage) او. برای مثال ، اگر چه لازمة منطقی نظریة تکامل انواع، نفی اشرفیت انسان نیست ولی ممکن است یکی از نتایج روان شناختی این نظریه ، نفی اشرفیت انسان باشد. به مرور زمان، از آموزة « انسان اشرف مخلوقات است» برخی گزاره های روان شناختی نیز حاصل شده است. یک فرد متدین ممکن است از همین آموزه به این نتیجه برسد که کل جهان هستی برای کم و کیف زندگی انسان ضرورت دارد. از سوی دیگر، ممکن است کسی که سالها در علم مکانیک کیهانی مطالعه دارد ، نتیجه بگیرد که کل جهان برای کم و کیف زندگی بشر ضرورت ندارد و همین منظومة شمسی برای بهره برداری بشر کافی است. این تعارض که حاصل از دو اندیشة برخاسته از گذر روان شناختی است، نمونه ای از تعارض میان روحیة علمی و روحیة دینی است. د) تعارض میان جهان بینی علمی و جهان بینی دینی: حادترین و مهم ترین صورت تعارض علم و دین، تعارض جهان بینی علمی با جهان بینی مذهبی است که در مغرب زمین به علت ضعف اندیشة فلسفی ظهور کرد، به گونه ای که طلوع داروینیسم به معنای افول تفسیرهای خداگرایانه و غایت انگارانه تلقی شد. با مقایسة میان روح حاکم بر اندیشة مذهبی و روح حاکم بر تفکر علمی، می توان چگونگی تعارض جهان بینی علمی و مذهبی را در مغرب زمین نشان داد. جهان بینی مذهبی سه رکن اساسی دارد که تفکر علمی نوین فاقد آنهاست. یکی از آن ارکان، امر قدسی و وجود فراتر از ماده است. اساساً خداوند گوهر و محور هر گونه تفکر و جهان بینی مذهبی است. در تفکر دینی، سلطنت مطلقة جهان از آن خداست. قدرت او بر جهان آفرینش سیطره دارد و کسی را یارای فرار از حکومت او نیست. طبیعت در چشم موحد نمودی از ماوراء طبیعت است و عالم ظاهر ،آینه ای است از عالم غیب. از منظر او، هر حادثه ای در جهان طبیعت با دخالت خداوند و تدبیر او رخ می دهد. چنین باوری در تفکر فلسفی دانشمندان علوم تجربی غایب است. روش مادی انگارانه تحقیق تجربی آنان را نسبت به خدا و هر عامل غیر مادی دیگر غافل نموده است. دومین رکن تفکر مذهبی، هدفدار دانستن خلقت است؛ یعنی نظام متقن و احسنی بر جهان حاکم است و نظم دقیق حاکم بر آن، آن را به سوی هدفی رهنمون است. هیچ چیزی در جهان عبث و بیهوده آفریده نشده و جهان باطل و رها نیست. در پی کشف قوانین «آیزاک نیوتن» و دستیابی بشر به فیزیک مکانیک و به دنبال موفقیت روز افزون و معجزه آسای این فیزیک جدید در مورد تبیین و تفسیر دقیق و ساده تر پدیدارهای تجربی، تفسیرهای غایت انگارانه از صحنة طبیعت زدوده شد و در تفسیر طبیعت، تدبیر و حکمت الهی فراموش گشت و چنین گمان می رفت که هدف جهان در ماده و عالم مادی منحصر است. تفسیر مکانیکی از جهان –که زمینه های پیدایش این نوع نگرش در زمان «گالیله» و «دکارت» فراهم آمد و در زمان «نیوتن» و پس از او رایج شد- تصویری از خداوند، جهان و رابطة خدا با جهان و کیفیت دخالت او در جهان و … ارائه می داد که با آنچه در کتاب مقدس در این خصوص آمده بود و قرن های متمادی مورد قبول سنت دینی بود، تعارض آشکار داشت. خدای «گالیله» و «نیوتن» بیشتر علت فاعلی (efficient ca use) بود تا علت غایی(final ca use) ، علت محدثه (creative ca use) بود تا علت مبقیه(s ustaining ca use) . او سازنده و به حرکت درآورنده عناصر اصلی و اولی طبیعت بود که پس از آفریده شدن و به حرکت درآمدن ، به طور خودکار به حرکت خود ادامه داده و از قوانین ثابت و لایتغیری پیروی می نمود. در حالی که خدای کتاب مقدس، رخنه پوش معطلی نبود که هر پیشرفت علمی و بسته شدن هر رخنة علمی، یک قدم او را به عقب بنشاند و یک سنگر از دست او فتح کند. او پدر انسان واری بود که لحظه به لحظه در کار خلق مدام، هدایت، رزق دهی و تدبیر فعالانه و مستقیم نظام آفرینش است. سومین رکن جهان بینی مذهبی، نظام اخلاقی جهان است. در بینش دینی، عالم محضر خداست و انسان مسؤول کارهای خود است و هر کاری انجام دهد، نتیجة آن را می بیند. با توجه به اینکه در جهان بینی علمی، جهان خالی شده از خدا، ارزش نیز تهی گشت و در این جهان بینی چون خوب و بد در پرتو اهداف انسانی سنجیده می شود و نهایتاً چون جهان هدفی ندارد. هیچ نظام اخلاقی باقی نخواهد ماند. این دیدگاه با بینش دینی که می گوید جهان و آفرینش آن مقدمه ای است برای ظهور و کمال انسانی، در تعارض قرار می گیرد. . ص 41 در جهان بینی گذشته، انسان با طبیعت پیوند داشت و هر دو هم سرنوشت بودند و دوستی انسان با طبیعت اجازة هر کاری را با آن نمی داد. با نظر به ادبیات و عرفان گذشته خواهید دیدکه عالم و آدم پیوندی با هم داشتند که اینک آن پیوند گسسته است. اینک دنیای علم جدید، یک فضای مرده، بی صدا و خاموش، بی رنگ و بی روح است، اما جهان کهن زنده بود و از خود جنبش و خروش داشت. این دو بینش متفاوت که یکی از جهان بینی علمی و دیگری از جهان بینی مذهبی ناشی می شود، ناسازگارند.16 2. تفارق (Separation) علم و دین گاهی علم و دین چنان خود را نشان داده اند که دو نیروی رقیب و مخالف نیستند و هر کدام به مجموعه متفاوتی از نیازهای بشری پاسخ می دهند. بر این اساس، زبان علم و زبان دین به حوزه های مختلفی از عمل مربوط می شود. دین با موضوعات اخلاقی و روحی سر و کار دارد که مستقیماً مورد توجه علم نیست و در مقابل، علم دنبال فهم کمی جهان مادی است که ربطی به دین ندارد. یکی با واقعیت های آزمون پذیر سرو کار دارد و دیگری عقل را به خاطر ایمان تسلیم می کند، یکی به عنوان پیشرفت های فهم علمی از تغییر لذت می برد و دیگری از قوانین ثابت الهی تسکین می یابد. عده ای با داشتن اعتقادات مذهبی ، آن را در پژوهش های علمی خود، کاملاً جدا نگاه می دارند و میان آنها ربطی نمی بینند. «پل دیویس» می گوید: « بسیاری از کسانی که به علم اشتغال دارند، مذهبی نیز هستند… در بسیاری از حالات، آنها این دو جنبة زندگی خود را از هم جدا نگاه می دارند، چنانکه گویی علم در شش روز هفته حاکم است و دین در روزهای یکشنبه».17 در مقابل این تلقی که علم و دین رقیب یکدیگرند و لذا امکان تعارض دارند، یک راه برای پرهیز از تعارض میان علم و دین آن است که به هر یک از آنها به عنوان مشغله ای کاملاً مستقل و مقولاتی متعلق به دو ساحت کاملاً جداگانه نگریسته شود. به همین جهت، بعضی اندیشمندان برای حل مسأله تعارض به نظریة تفکیک قلمروها یا جدا انگاری کلی حوزه های علم و دین روی آوردند و معتقد شدند که علم و دین از دو سنخ کاملاً مجزا از یکدیگر هستند. هر یک از آنها دارای حوزة متمایزند و روش های مخصوص به خود را دارند که بر وفق اصطلاحات خاص خود توجیه می شوند. از این رو، هر یک باید متوجه کار خاص خود باشد و در موضوعات مربوط به دیگری دخالت نکند. دو جنبش فکری فلسفی – کلامی (جریان کلامی نوارتدکسی یا سخت کیشی نوین (neo- orthodoxy) و جنبش فلسفی اگزیستانسیالیسم) تمایز قاطع و صریحی را میان علم و دین مطرح ساخته اند. طرفداران این دو جریان، تفکیک حوزه های علم و دین را با تداوم میراث کانت به انجام رسانده اند. به نظر آنها علم و دین متعلق به دو حوزه کاملاً جدا از یکدیگر است و در نتیجه فرض هر گونه تعارض یا تفاهم در مورد آن دو نادرست و بی اساس است؛ زیرا هر مسأله مورد اختلاف، از نظر حق قضاوت یا در قلمرو علم است، یا در قلمرو دین. به همین دلیل، هیچ یک از این دو نمی تواند به دیگری یاری رساند؛ آنچه در الهیات قابل اعتناست، در علم مورد توجه نیست و بالعکس. اینان در مورد فقدان ملازمه های متافیزیک در نظریه های علمی ، اتفاق نظر دارند. همچنین هم صدا با هم تأیید می کنند که علم فقط از نظم و انتظام های پیش بینی پذیر موجود در طبیعت، دانش فنی به دست می دهد و نباید از آن انتظار داشت که مبنایی برای فلسفة حیات یا سلسله ای از هنجارهای اخلاقی فراهم آورد. آنان با تلاش های معتقدان و منکران وجود خدا در استفاده از علم به منظور تقویت مواضع کلامی و فلسفی خود مخالف هستند. به نظر آنان، دانشمندان و متکلمان باید هر یک سر در کار خویش داشته باشند و در کارهای دیگر دخالت نکنند . دلایل جدا انگاری قطعی دو حوزة علم و دین ، معلول علل و عوامل فکری متعدد نهفته در تاریخ است که می توان آنها را به شرح ذیل دانست:18 1. برخوردهای نادرست و از سر تعصب اصحال کلیسا و نظریات علمی آنان؛ فی المثل هنگامی که ارباب کلیسا نظریه منظومة شمسی گالیله یا نظریة تکامل داروین را تخطئه می کنند، در مسایل علمی ای اظهار نظر می کنند که توانایی قضاوت دربارة آن را ندارند. 2. اظهار نظرهای خام بعضی از دانشمندان علوم جدید دربارة بعضی از مقولات کلامی؛ نمونة بارز آن نظریة خدای رخنه پوش نیوتن بود . نیوتن و سایر دانشمندان علوم جدید نقش خداوند را فقط پر کردن رخنه ها می دانستند و واقعیاتی را که علتش کشف نشده بود به خدا نسبت می دادند. در نتیجه ، هر چه بیشتر علم پیشرفت می کرد و علل اشیاء کشف می شد، خدا عقب نشینی می کرد. 3. برداشت ما تریالیستی از علم جدید. 4. اصرار بیش از حد کلیسا بر نص گرایی و لفظ مداری در تلقی از کتاب مقدس؛ فی المثل تفسیر خشک کتاب مقدس توسط رهبران کاتولیک، یکی از عوامل محاکمة گالیله محسوب می شود، هر چند عوامل دیگر مانند میراث ارسطو و مرجعیت کلیسا نیز به همان اندازه مهم بودند. 5. پیدایش زمینه های فلسفی جدا انگاری حوزة علم و دین در فلسفة کانت و اگزیستانسیالیسم و نیز فلسفة تحلیل زبانی؛ کانت قلمرو معرفت علمی را منحصر به عالم پدیدار های تجربی می دانست، در حالی که دین و دیانت را در حوزة « احساس الزام اخلاقی انسان» جستجو می کرد. کانت با نقد عقل محض کوشید مسایل مربوط به مبدأ جهان را از محدودة عقل نظری خارج کند و به این ترتیب مسایل دینی؛ همچون خداشناسی را در قلمرو عقل عملی قابل بررسی بداند. وی عقل نظری را در خصوص پدیدارهای زمانی و
... ص 42 مکانی کارآمد یافت و مسایل علمی مربوط به امور محسوس را در قلمرو عقل نظری قابل بررسی معرفی کرد. به این شکل کانت حوزة بررسی دین و علم را کاملاً از یکدیگر جدا نمود و راه را بر تعارض علم و دین بسته دید. در اگزیستانسیالیسم جداسازی حوزة علم و دین و روش های آنها از تقابل بین حوزة هویت و خودآگاهی شخصی و انسانی(Personal S ubjectivity) و حوزة اعیان و امور ناآگاه و غیرانسانی(Impersonal Objectivity) ناشی می شود. اولی را تنها از راه درگیری شخصی و ذهنی و دومی را از راه نوعی انفصال عینی می توان شناخت. « در تلقی اگزیستانسیالیسم موضوع علم اشیای مادی است، اما موضوع دین واقعیت های شخصی و اخلاقی است. معرفت علمی، معرفتی غیر شخصی و عینی است، ولی معرفت دینی، معرفتی عمیقاً شخصی و ذهنی است».19برخی دیگر در باب جدا انگاری دین از علم، تأکید می کنند که علم و دین به جای آنکه حوزه های پژوهشی متفاوت باشند، دیدگاه هایی متفاوت دربارة یک حوزة مشترک اند. تحلیل گران زبانی(Ling uistic Analysts) توجه خود را به نقش های گوناگونی که انواع زبان در زندگی بشر دارد، معطوف کرده، می گویند: زبان دینی ویژة نیایش و تعهد به شیوه ای از عملکردهای زندگی است، در حالی که زبان علمی ویژة پیش بینی و کنترل پدیدارهایی است که برای همگان قابل مشاهده و تکرار پذیر است. لذا زبان عامل (actor lang uage) ویژة جامعة دینی و زبان ناظر(spectator lang uage) خاص جامعة علمی است. 6. پیدایش زمینه های کلامی جدا انگاری حوزة علم و دین در جنبش کلامی نوارتدکسی؛ سخت کیشی نوین در الهیات معاصر غرب ، سیمای دین را از بن و ریشه ممتاز از علم می داند. دین روش های خاص خود را دارد و به کلی با روشهای علمی فرق دارد. به نظر این گروه ، معرفت دینی از جلوه نمایی خداوند در آیینة وحی و مکاشفة تاریخی اخذ می شود، نه از کشف و اکتشاف بشری. در دین باید به وقایعی خاص که خداوند در آن جلوه نموده است، نظر داشته باشیم که طبعاً این وقایع در علم قرینه ای ندارد. الهیات سخت کیشی نوین بر این دیدگاه است که دین به حد کافی ناطق و گویای مفاهیم دینی است و هیچ فلسفه یا جهان بینی ای حق تعیین کیفیت فهم و تفسیر مفاهیم و آموزه های دینی را ندارد. نهایت اینکه، برای آنکه بتوانیم نطق دین را به گوش هوش بشنویم باید ایمان بورزیم. در عین حال ، بی نیاز از دستاوردهای علمی و فرآورده های فرهنگی بشر نیستیم ، بلکه بر مبنای آموزه های دینی به پاره ای از معارف بشری اقبال می شود و از پاره ای دیگر ادبار می گردد. در این دیدگاه، داده های وحیانی به محک یافته های بشری سنجیده نمی شود، بلکه یافته های انسانی در بوتة آزمون داده های وحیانی قرار می گیرد و بر اساس آن پذیرفته می شود.20 بر طبق دیدگاه تفکیک قلمروها، نه علم می تواند به تمام سؤالات و نیازهای انسان پاسخ گوید و نه دین، هر یک از این دو تنها به مشکلات و دردهای خاصی می پردازندو ما به واسطة یکی از این دو از دیگری بی نیاز نمی شویم و هر یک از این دو ، رسالت و هدف خاصی دارند که با هدف و رسالت دیگری متفاوت است. مثلاً رسالت علم ، تفسیر پدیدارهای تجربی، پیش بینی دربارة آنها و کنترل آنهاست، در حالی که هدف و رسالت دین، هدایت و سعادت انسان است. این روش از زمان گالیله سابقه دارد. طرح او مقتضای عقب نشینی دین در برابر علم به موازات پیشرفت علم بود؛ زیرا او قلمرو دین را جایی می دانست که دانش بشر به آن راه نیافته باشد. 3. تعاضد (Co-operation) علم و دین دیدگاه سوم رابطة نزدیک تری را میان علایق و دلمشغولی های علم و دین بیان می کند. بر خلاف موضع اول – که موضع تعارض بود- در این مدل گفته می شود که گاهی برخی عقاید دینی به فعالیت های علمی مدد می رساند و بر خلاف موضع دوم – موضع تفارق- استدلال شده که تعامل میان علم و دین نه تنها مخرب نیست، بلکه می تواند به نفع هر دو باشد. معتقدین به این موضع، بر این باورند که میان علم و دین زمینه های مشترک برای گفتگو هست و آنها می توانند از تجارب یکدیگر بهره مند شوند. این گروه مستقیماً از علم استنباطهای کلامی دارند و بر این باورند که وجود خداوند را چه از عوارض ذاتی طبیعی؛ نظیر وجود طرح و تدبیر یا اتقان صنع و نظم، و چه از کشفیات خاص تر؛ نظیر جهت دار بودن تکامل یا خصلت ریاضی فیزیک جدید، می توان استنتاج کرد. بعضی از متکلمین مسیحی؛ مانند «پاننبرگ» معتقدند که یک جهان بینی علمی بدون وارد کردن الهیات ،ناقص است و فهم کامل جهان بدون ارجاع به خدا میسر نیست.21 تأکید بر تعاضد و تعاون باورهای علمی و دینی ، غالباً در جوامعی بروز کرده که جامعه علمی نوظهور ، مجبور بوده است در مقابل مسؤولین با قدرت دینی، قیافة آشتی جویانه به خود بگیرد. همچنین زمانی که مدافعین دینی از یافته های جدید علمی برای دفاع از عقلانیت ایمانشان بهره می برند، یا در مقابل ادیان دیگر می خواستند سنت دینی خویش را موجه سازند، باز آن تأکید رخ می نمود. موضع تعاضد به «کام الفرد وایتهد» گیرا آمد؛ زیرا وی استدلال می کرد که تعامل میان علم و دین ، دین را از توهمات کهنه و زاید پاک می کند. وی می گوید: «همکنشی دین و علم، عامل بزرگی در پیشبرد بسط اندیشه دینی و پیراستن آن از تصورات عرضی است».22 بسیاری از متکلمان عقلی شیعه و سنی، یهودی و مسیحی و متکلمان جدید غرب و فیلسوفان معاصر بر این عقیده اند که بعضی از مسایل علمی مورد نیاز دین و بعضی از مسایل دینی مورد حاجت علم است ، اما از سویی بعضی از مسایل دینی، علمی نیست و بعضی از مسایل علمی هم دینی نیست. بر اساس این عقیده، مواردی از دین به هیچ وجه قابل بحث برای علوم نیست و امکان ندارد فکر بشر آن را صید کند، اما از جانب دیگر، دین در پاره ای از مسایل علمی هیچ گونه دخالتی نمی کند. .. ص 43 استاد مطهری با شناسایی قلمرو علم، دین و فلسفه و تبیین رسالت هر یک از آنها معتقد است که دین در تعمیق شناخت علمی و فلسفی نقش مهمی دارد و از طرفی علم و فلسفه در تحکیم باورهای دینی سهم بسزایی دارند. در این میان ، نه تنها هیچ گونه تفاوتی میان این سه سیستم معرفتی وجود ندارد، بلکه هر سه در تبیین و تبسیق نظام هستی مکمل یکدیگرند.23 فقدان یک دیدگاه جامع برای شناسایی حدود و قلمرو و رسالت هر یک از این سه نظام در جهان هستی و نبود تفسیری صحیح و متقن از نسبت میان آنها ، نتیجه ای جز تعارض علم و دین در مغرب زمین نداشته است. از سوی دیگر ، تفارق و جدایی علم و دین نیز مقبول نیست. «برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئوم تر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین می برد. هم دنیای قدیم ، هم دنیای جدید گاه دچار بی تعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو می کردند؛ این بیماری دنیای قدیم بود ، همچنان که بیماری عمدة دنیای جدید این است که عده ای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحرافات و بدبختی هایی که بشر امروز را تهدید می کند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان می خواهد، همای سعادت آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقاً پی ببرد که به هر دو اصل مقدس نیازمند است، بداند مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان». 24 به نظر استاد مطهری ، علم و دین هر دو برای گسترش شناسایی انسان آمده اند، اما علم افزایش و توسعة افقی به انسان ارزانی می دارد، ولی دین افزایش عمقی به بشر اعطاء می نماید. دین برای افزایش ژرفایی شناخت آمده، دین می گوید تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد مثل یک حلقه است در صحرا. پیامبران از این عالم چیزی کم نکرده اند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان داده اند.25 تاریخ تأثیر دوگانه ای را برای دین بر علم و محافل علمی سراغ دارد. این تأثیر دوگانه در دو فضای مختلف شکل گرفته است ، یکی در جهان مسیحیت و دیگری در جهان اسلام. جهان مسیحیت، خاطرة ناخوشایندی از سیطرة کلیسا بر محافل علمی و تأثیر منفی آن بر علم دارد و جهان اسلام، شکوفایی دانش را در تمدن اسلامی مرهون تدابیر و تشویقهای دین می داند . قرآن مجید در آیات بسیاری به شکل های گوناگون از مقام دانش سخن گفته و بشر را به اندیشیدن درست فراخوانده و راه درست علم را ترویج کرده است. شکی نیست که بر مبنای تعارض ظاهری ، در برخی موارد میان علم و دین تعارض است؛ البته در مقام تدقیق و تعمیق و بر مبنای تعارض واقعی، عده ای نافی تعارض و برخی مُثبت تعارض اند. استاد مطهری با انکار تعارض واقعی میان علم و دین ، در صورت بروز تعارض ظاهری میان برخی از گزاره های علمی و دینی؛ مانند تعارض نظریة تکامل با اندیشة دینی، آن را از طریق تفکیک زبانهای علم و دین قابل رفع می داند. یکی از علل عمده ای که باعث شد مسألة «زبان دین» مورد توجه بیشتر و مؤکدتر متکلمان و فیلسوفان دین قرار گیرد، مسألة تعارض علم و دین است. در تحول اخیر علمی غرب ، بسیاری از قضایای مسلم ، قطعیت خود را از دست داد و چه بسا خلاف آن قطعی شده، در حالی که برخی از قضایای دگرگون شده جزء مسلم آیین کلیسا و محتوای کتاب مقدس بود؛ فی المثل داروینیسم با انکار ثبات انواع، بسیاری از ظواهر .. ص 44 کتاب مقدس در مورد خلقت دفعی آدم را در بوتة تردید قرار داد. یا سکون زمین که مدتها به عنوان محور جهان معرفی شده بود، باطل اعلام و ثابت شد که زمین بسان دیگر سیارات به گرد خورشید می گردد. متألهان مسیحی و متکلمان و فیلسوفان اسلامی در برخورد با این تعارض ها در مقام برون شدی برآمدند و برای حل مشکل تعارض علم و دین راه حل های مختلفی عرضه کردند. بخش عمدة این راه حل ها، راه حل های زبانی بوده است. در این دهگذر، استاد مطهری زبان وحی در بیان خلقت انسان را، زبان سمبولیک می داند و تعابیر قرآن دربارة خلقت انسان را مجازی و تمثیلی تلقی می کند. سؤالی که در اینحا مطرح است این است که اندیشمندان مسلمان و مفسران قرآن در باب برخی از قصص قرآنی از قبیل داستان خلقت، هبوط آدم و تخاصم هابیل و قابیل چگونه اندیشیده اند؟ آیا ساختار زبانی اینگونه قصص را سمبولیک دانسته اند یا تفسیر دیگری در این زمینه ارائه داده اند؟ با نظر به آراء مفسران در تفسیر آیات مربوط به آفرینش انسان و دیگر آیات و قصص قرآنی به این نکته دست می یابیم که بسیاری از آنها ، فی الجمله وقوع داستانهای سمبولیک و تمثیلی را در عرصة قرآن کریم ، نه تنها موضوعی خیالی نمی دانند، بلکه ساختار زبانی برخی از آیات و قصص قرآنی را سمبولیک و تمثیلی دانسته اند. فخر رازی (606-544ق .) وقوع داستانهای تمثیلی را در بیان قرآن کریم به فراوانی ممکن می داند. وی در تفسیر خود ، از ابو مسلم (متوفی قرن چهارم ) نقل می کند که قصة کشتن پرندگان توسط حضرت ابراهیم (بقره، آیة 260) مثال است. « هنگامی که ابراهیم (ع) از خداوند درخواست زنده کردن مردگان را نمود ، خداوند متعال مثالی به او نشان داد تا امر برایش نزدیک تر گردد».26 جارالله زمخشری (538-467 ق.) در تفسیر « الکشاف» قصة مخاصمه نزد داوود (ص، آیات 23-21) را تمثیل می داند. 27 وی در زمینة تفسیر آیة «إنّا عرضنا الأمانه علی السموات و الأرض …»28 گفتگوی خداوند با آسمان و زمین و طبیعت و ترس و واهمه طبیعت از پذیرش مسؤولیت و پذیرش انسان و اراده و مسؤولیت او را نمونة کامل داستان سمبولیک و تمثیلی معرفی می کند 29 و می گوید : «ذکر داستان سمبولیک و تمثیلی یک روش است و در اسلوب های کلامی و روش های بلاغتی و بیانی عرب وارد شده است و اگر در قرآن کریم، چنین قضایای تمثیلی وارد شده است، قطعاً بر همان مشی و روش معمولی کلام عرب است ، که حقیقتی را به زبان سمبولیک بیان می کند و احیاناً ذکر چنین داستانهای نمادین از لطافت تعبیر و دقت تفهیم حکایت می کند».30 در تفسیر «المنار» نیز برخی از آیات و قصص قرآنی بر تمثیل حمل نشده است. در تفسیر آیة «تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل …»31 چنین آمده است که قرآن این رویدادهای طبیعی را برای طرح حقایق معنوی به عنوان مثال آورده است. بدین معنا که ایلاج شب و روز اشاره به تصرف خداوند در شؤون بشر دارد، همانگونه که خداوند در شب و روز تصرف می نماید.32 همچنین دربارة قصة آدم و حوا چنین آمده است :«بهترین شیوة تأویل در این قصه تمثیل است و سنت الهی در کتابش بر این قرار گرفته است که امور معنوی را در قالب لفظ و معارف عقلی را به صور محسوس بیان کند». 33 محمد احمد خلف الله معتقد است که برخی از قصص قرآنی صبغة تاریخی دارد. قصص انبیاء از این قبیل است. در این دسته ، هدف موعظه و پند آموزی است نه تحقیق تاریخ. حذف بسیاری از خصوصیات زمانی و مکانی ، تکرار قصص، جابجایی عناصر داستان و حتی ذکر خصوصیات بر اساس عقیدة مخاطبان بر همین اساس است.34 وی از طبری و عبد الوهاب نجار نقل می کند که مدت توقف اصحاب کهف بر اساس اعتقاد مخاطبان است.35 خلف الله دسته ای دیگر از قصص قرآنی را تمثیلی و سمبولیک می داند و می گوید در تمثیل ضرورت ندارد که حوادث اتفاق افتاده باشد، یا شخصیت ها موجود باشند، همان گونه که ضرورت ندارد گفت و گوها و محاوره ها صادر شده باشد، بلکه در تمام این جهات یا بعض آن به فرض و خیال اکتفا می شود.36 او سپس می افزاید :من هرگز قصد ندارم که بگویم همه مواد داستانی که در قصص تمثیلی و سمبولیک قرآن آمده است ، مولود خیال است ؛زیرا بسیاری از مواد از وقایع تاریخی گرفته شده که به طور عینی واقعیت داشته اند، مانند داستان هاروت و ماروت و حوادث تاریخ داوود(ع) . و نیز باید روشن شود که نیاز به خیال و اندیشه در قصص قرآنی و تمثیل ها، از نیاز خداوند متعال نشأت نگرفته است ، بلکه این نیاز بشر است که گاهی این چنین اسلوب و روشی را باید در تفهیم آن در نظر ص 45 . گرفت و به کار برد؛ چرا که شیوه انسان ها در بیان یافته های درونی و اندیشه ها همین است.37 از نظر خلف الله در قصص تمثیلی و سمبولیک واقعیت داشتن مواد قصه ضروری نیست؛ بلکه ممکن است مواد، غیر واقعی باشد یا بر اساس عقیده مخاطبان بیان شده باشد. این دیدگاه در برخی مواردزبان تمثیلی و سمبولیک قرآن را زبان غیر شناختاری می داند، حال آنکه به نظر بسیاری از صاحب نظران و اندیشمندان اسلامی در قصص تمثیلی قرآن، مواد قصه از واقعیت برخوردار است، اما ترکیب و بیان آن به صورت یک حادثه و قضیه، تمثیل است. شکی نیست که قرآن در پاره ای از موارد از زبان تمثیلی و مجازی سود جسته است. اگر چه زبان تمثیلی صریح نیست، اما از حقیقتی به طور عمیق پرده بر می دارد. در زبان سمبولیک، به وسیلة سمبول از سطحی از حقیقت سخن گفته می شود که این سطح ژرف تر از سطوحی است که در زبان های دیگر بیان می گردد. با این بینش، «حق» در قرآن به ویژه در مورد داستان فرزندان آدم (مائده، آیة 72)، قصص انبیاء (آل عمران، آیة 62و کهف آیة 13) و داستان موسی و فرعون (قصص، آیة3)، معنای دیگری می یابد. اینکه «قرآن حق است» بدین معنا نیست که در آن مجاز نیست ، بلکه به معنای آن است که در کلام خداوند لغو وجود ندارد. از نظر اندیشمندان مسلمان واژة « حق» در آیات مذکور دلالت دارند که این داستان ها وقایع تاریخی اند، اما در عین حال از معانی تمثیلی و سمبولیک نیز برخوردارند؛ زیرا این قصص به طور رمزی به مفاهیم و مدلول های دیگری که در مضامین آنها است ، دلالت دارند. از این رو ، معنای سمبولیک در قرآن تنها صورت وهمی و خیالی داستان نیست ، بلکه به معنای پرده برداشتن از معانی ژرف واقعیات است. استاد مطهری در داستان خلقت انسان بر این مطلب تصریح کرده است که مواد داستان، همه حقیقی اند، اما زبان وحی در بیان خلقت انسان، زبان سمبولیک است. وی می نویسد :«ما اگر مخصوصاً قرآن کریم را ملاک قرار دهیم ، می بینیم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است. منظورم این است که آدم که در قرآن آمده نام شخص نیست، چون سمبول نوع انسان است. قطعاً «آدم اول» یک فرد و یک شخص است و وجود عینی داشته است. منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت، اغوای شیطان ، طمع ، حسد ، رانده شده از بهشت، توبه و … به صورت سمبولیک طرح کرده است».38 از دیدگاه استاد مطهری ، قرآن از آفرینش « انسان اول» در روی زمین سخن می گوید، ولی نه برای استوار ساختن توحید و استدلال بر اینکه در آن لحظه، نفخه الهی پدید آمده و ارادة خداوند جلوه گر شده است ، بلکه هدف از ذکر این داستان ، ارائة یک سلسله تعالیم اخلاقی و تربیتی بوده است.39 به نظر ما بسیاری از قصص قرآنی به زبان سمبولیک بیان شده است؛ زبانی که به رمز ، معانی ژرف نهفته در قصص را بیان می کنند و شاید همین معنای عام مفهوم سمبولیک است که در اندیشة متفکران مسلمان؛ مانند سید جمال الدین اسدآبادی (1314-1254ق.)، محمد عبده(1323-1266ق.)، میرزا محمد حسین نائینی(1355-1277ق. )، محمد اقبال لاهوری(1357-1294ق.)، مرتضی مطهری(1358-1299ش.)، علی شریعتی(1356-1312ش) و دیگران تأثیر گذاشته و به تلقی سمبولیک از زبان وحی در برخی موارد گرایش پیدا کرده اند . البته، باید توجه داشت که بدون داشتن تئوری خاص معرفت شناختی که با مبانی تفسیر نیز سازگار باشد، نمی توان آیه ای از آیات یا قصه ای از قصص قرآنی را سمبولیک دانست و به ویژه دامنة این زبان نیازمند ملاک است. یادداشت ها: 1 ر.ک: ابن منظور الافریقی المصری، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم ، لسان العرب ، قم: نشر ادب الحوزه ، 1405ق.، ج13، صص171-166، ذیل واژة «دین» . و نیز بنگرید به : الفیروز آبادی، مجدالدین، قاموس اللغه، ذیل کلمة«دین». 2 تفلیسی، ابوالفضل حبیش بن ابراهیم ، وجوه قرآن؛ به اهتمام مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، صص102-100. 3- ر.ک: مطهری، مرتضی ، جهان بینی توحیدی ، تهران: انتشارات صدرا، بی تا، صص9-7. 4- همان. ص19. 5- Hick, John H. (1991), Philosophy of Religion, (India: New Dehli), p.2. 6- سروش، عبدالکریم ، دانش و ارزش: پژوهشی در ارتباط علم و اخلاق ، بی جا: انتشارات یاران ، 1358، ص13. 7- مگی، برایان، مردان اندیشه: پدیدآورندگان فلسفه معاصر، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو، 1374، ص 356. 8- فیلسوفان زیادی؛ مانند رایشنباخ، نیگل و همپل برتفکیک مقام داوری(Context Of J ustification) و مقام گرد آوری (Context Of Discovery) تأکید کرده اند. در مقام گردآوری، «سؤال از کجا آورده ای ؟» مطرح نیست و به حق و باطل یافته ها نیز پرداخته نمی شود. تنها مقام داوری ، روشمند است. نقل، برهان و تجربه، هر سه روش داوری اند. از این رو تفاوت رو علم با یکدیگر به روش داوری بر می گردد. البته پوزیتیویست ها هر دو مقام را روشمند می دانستند و بر استقراء تأکید می کردند ولی کارل پوپر تنها مقام داوری را روشمند دانست و در نهایت فلسفة علم در دورة چهارم به جایی رسید که برخی فیلسوفان علم؛ مانند پل فایرابند با این بانگ که در علم «همه چیز ممکن است» ، در کتاب (Against Method) به عدم روشمندی این دو مقام تصریح کرده است. برای تفصیل بیشتر بنگرید به : برت، ادوین آرثر، مبادی مابعد الطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش ، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، مقدمة مترجم. 9- Whitehed,Alfred N.(1925), Science and the Modern World, (New York: the Macmillan Company), P.180. 10- Drees, Willem B. (1996) Religion, Science and Nat uralism, (New York: Cambridge Univercity Press), P.54 11- ر.ک: مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری ، تهران: انتشارات صدرا، 1373، ص53. 12- R ussell, Bertrand, (1935), Religion and Science, (London: Thornton B utterworld LTD),P.7. 13- برای تفصیل نظریة خورشید مرکزی و ایرادات دینی و نجومی دیدگاه کپرنیکی بنگرید به : -white, Andrew Dichson, (1896), A History of the warfare of science with Theology in christendom, (New York: D. Appleton and Co.), vol.1, PP.120-30. -کوستلر، آرتور، خوابگردها، ترجمه منوچهر روحانی ، تهران : شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1351، صص254-219. 14- دربارة مباحث مربوط به انسان و حیوان با تأکید بر نظریة تحولی خلقت، پیامدهای کلامی نظریه تکامل و واکنشهای علمی و دینی آن بنگرید به : -white Andrew D., op. Cit., chap.1. - R ussell, Colin Archibald, (1973), science and Religio us Belief : A selection of Recent Historical st udies, (London: Univercity of London Press),PP.238-81&282-93. - Drees, Willem B. (1996) Religion, Science and Nat uralism, (New York: Cambridge Univercity Press), PP.63-74. - باربور ، ایان، علم و دین ، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362، صص141-99. - فرامرز قراملکی، احد، موضع علم و دین در خلقت انسان ، تهران: مؤسسه فرهنگی آرایه، 1373، سراسر کتاب. 15- برگرفته از : ملکیان، مصطفی، «بررسی گونه های تعارض بین علم و دین»، فصلنامه مصباح، ش10(تابستان 1373)، صص69-67. 16- درباره ویژگی های جهان بینی مبتنی بر علم بنگرید به: سروش، عبدالکریم، علم و ایمان، نشر مطهری، بی تا، صص 8-23. 17- Davies, Pa ul, (1992), The Mind of God, )London: simon and sch uster), P.15. 18- ر. ک: باربور، ایان، پیشین ، صص6-1. 19- ر.ک: پترسون، مایکل؛ و دیگران. عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی ، تهران:طرح نو، 1376، ص367. 20- ر.ک: ملکیان، مصطفی، «داده های وحیانی و یافته های انسانی» ، کیان، شماره 51(فروردین و اردیبهشت1379، ص23. 21- Worthing, M. W. (1996) , God, Creation and contemporary physics, MinneaPolis,PP.2-13. 22- وایتهد،آلفرد نورث،«دین و علم، ترجمه هومن پناهنده، نامه فرهنگ ، شماره 3 (بهار1370) ، ص24 23- برای تفصیل بیشتر درباره« رابطة علم و دین از دیدگاه استاد مطهری » به منابع ذیل مراجعه کنید: - مطهری ، مرتضی، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی « انسان و ایمان»، تهران: انتشارات صدرا، بی تا، صص28-18. - همان، «جهان بینی توحیدی»، صص74-63. - مطهری، مرتضی، مجموعه مقالات، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362، صص44-31. - مطهری، مرتضی، علل گرایش به مادیگری، تهران: انتشارات صدرا ، بی تا، صص83-65. - کاشفی ، محمد رضا، « علم و دین از دیدگاه استاد مطهری» ، قبسات، سال دوم، شماره 1(بهار 1376)، صص57 –39. 24- مطهری ، مرتضی، انسان کامل ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1362، صص201-200. 25- ر.ک: مطهری ، مرتضی، مسأله شناخت ، تهران: انتشارات صدرا، 1367، صص167-166. 26- الرازی ، ابوعبدالله محمدبن عمر بن حسین القرشی(ملقب به فخر الدین رازی)، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب) ، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1411ق. ، ج7، ص41. 27- ر.ک: زمخشری ، جارلله محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل ، قم: نشر ادب الحوزه، 1366، ج4، صص83-81. 28- احزاب، آیة 72. 29- همان، ج3، ص565. 30- همان، ج2،ص270. 31- آل عمران، آیة 27. 32- ر.ک:رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم – الشهیر بتفسیرالمنار، بیروت: دارالمعرفه، بی تا، ج3، صص275-274. 33- همان، ج1،صص64-263. 34- خلف الله، محمد احمد، الفن القصصی فی القرآن الکریم، مکتبه الانجلو المصریه، 1973 م. ، ص121. 35- همان،ص141. 36- همان،ص153. 37- همان،صص159-158. 38- مطهری مرتضی، علل گرایش به مادیگری، ص119. 39- مطهری مرتضی، مقالات فلسفی، مقاله قرآن و حیات،
نظر دهید »
علم از منظر شهید مطهری
علم از منظر شهید مطهری باتوجه به این که علم جزء جدا نشدنی زندگی بشر است و ابهاماتی در برخورد با این مقوله در زندگی روزمره برایمان مطرح است بدین منظوردر این مقال سعی داریم که علم را از دیدگاه شهید مطهری در آثارشان بررسی نماییم. موضع اسلام درباره علم، علم مورد تایید اسلام و این مطلب که آیا علم به تنهایی برای سعادت انسان کافی است یا خیر اساس مطالبی است که به آن خواهیم پرداخت. تاکید فراوان اسلام به علم آموزی از یک سو و از طرفی برداشتن انواع محدودیت ها در علم آموزی از سوی دیگر بر اهمیت این بررسی می افزاید.پس از روشن شدن این مطلب باید توجه داشت که علم به تنهایی برای سعادت کافی نیست و با انضمام عقل و ایمان است که به غایت درجه کارایی خود می رسد. کلید واژه ها: علم، وجوب علم،اسلام، عقل، ایمان
مقدمه: علم موضوعی است که انسان از بدو تولد با فعال شدن مدرکات حسی خود آن را تجربه کرده و به لذت شیرین دانستن نایل می آید اما با این گستره علوم گاهی دچار سردرگمی و ابهاماتی در علم آموزی و نوع علمی که باید آموخت می شود و فراموش می کند که این علم ابزاری است برای سعادت وگاه خود آن را به عنوان هدف خویش قرار داده وسعی می کند با همان بال پرواز نماید غافل از اینکه یک بال به تنهایی برای پرواز و نیل به هدف کافی نیست. اسلام اهمیت فوق العاده ای برای علم قایل شده و آن را فریضه نامیده است و همه قیود را از پای این فریضه باز کرده است لذا محدودیت برای آن قایل نشده است بر خلاف برخی دیگر از واجبات که مقید به زمان و مکان و... هستند.بنا بر آنچه در روایات آمده است فریضه علم جنسیت، مکان، زمان،و حتی کیش و آیین نمی شناسد.از این مطلب که بگذریم هر علمی که به حال جامعه مسلمین سودمند باشد مصداق فریضه و واجب کفایی است و از این حیث هم نمی توان قید محدودیتی به پای علم زد و علوم را به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم نمود.
[teaserbreak] بعد از آشنایی با علم و وجوب علم آموزی و دانستن علم مورد نظر اسلام باید بدانیم کسب این علم به تنهایی کافی نیست و باکسب ایمان می توان علم را از آفات حفظ نمود و از سوی دیگر با علم می توان کسب ایمان نمود و همین طور با کمک عقل می توان بر گنجینه علوم خویش افزود.لذا علم بدون ایمان و ایمان بدون علم کافی نبوده و همین طور علم بدون تعقل هم بدون پشتوانه است.
چیستی علم: اگر چه علم یک امر بدیهی است اما استاد در قالب الفاظ آن را این گونه بیان نموده اند: بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول كوشش جمعی بشر است كه در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل یافته است این بینش كه تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " یافته است علم به معنی اعم یعنی مجموع تفكرات بشری درباره جهان كه شامل فلسفه هم میشود محصول كوشش جمعی بشر است كه نظم خاص منطقی یافته است.(1) همچنین پس از تعریف ایمان چنین نتیجه گرفته اند که: تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر كه ملاك " انسانیت " او است و انسانیت وابسته به آن است ، علم و ایمان است.(2) توصیه به علم در اسلام : استاد اهمیت اسلام به مسأله علم و علم آموزی را کم نظیر می دانند واهمیت آن را در متن دستورات دین چنین بیان می کنند: از قدیمترین زمانی كه كتب اسلامی تدوین شده در ردیف سایر دستورهای اسلامی ، از قبیل نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منكر ، بابی هم تحت عنوان " باب وجوب طلب العلم " باز شده و علم به عنوان یكی از فرایض شناخته شده.(3) از طرفی اسلام تمام موانع و قیود برای علم آموزی را از سر راه طالب علم برداشته است شهید با ذکر چهار حدیث این قیود و رفع آن ها را اینگونه بیان می نمایند: 1-«طلب العلم فریضه علی كل مسلم» میفرماید جستجو و طلب علم بر هر مسلمان واجب است ، هیچ استثنائی ندارد ، حتی از لحاظ زن و مرد هم استثنائی ندارد ، چون مسلم یعنی مسلمان ، خواه مرد باشد و خواه زن ، به علاوه اینكه در بعضی از نقلهای كتب شیعه كه در " بحار الانوار " نقل میكند ، كلمه « و مسلمه » هم تصریح و اضافه شده. این حدیث میفرماید فریضه علم یك فریضه عمومی است ، اختصاص به طبقهای یا صنفی یا جنسی ندارد . ممكن است یك چیز مثلا بر جوانان فرض باشد نه بر پیران ، بر حاكم فرض باشد و نه بر رعیت ، یا بر رعیت فرض باشد نه بر حاكم ، وظیفه مرد باشد نه وظیفه زن ، مانند جهاد و نماز جمعه كه فقط بر مردان فرض است ، بر زنان فرض نیست ، اما این فریضه كه نامش فریضه علم است بر هر مسلمانی فرض است و هیچگونه اختصاصی ندارد . 2-«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد». ممكن است فریضه و تكلیفی از لحاظ زمان محدودیت داشته باشد و نشود در هر زمانی به او پرداخت . مثلا روزههای واجب وقت و زمانش معین است و آن ماه مبارك رمضان است ، و حتی نماز از لحاظ ساعت شبانه روز وقت معینی دارد و فقط در ساعات معین بایدانجام گیرد . حج واجب است اما در همه وقت نمیشود آن را بجا آورد ، موسم معین دارد و آن ماه ذی الحجه است ، ولی فریضه علم محدود به هیچ وقت ، هیچ زمان و هیچ سن و سال نیست و اگر وقت روزه ، ماه رمضان و وقت حج ، ماه ذی الحجه و وقت نماز ظهر مثلا از ظهر تا نزدیك غروب است ، وقت تحصیل علم از گهواره تا گور است . 3-«اطلبواالعلم و لو بالصین». یعنی علم را جستجو و تحصیل كنید و به دست آوردید ولو در چین ، ولواینكه مستلزم این باشد كه به دورترین نقاط جهان مانند چین سفر كنید . ظاهرا علت اینكه نام چین برده شده اینست كه در آنروز از چین به عنوان دورترین نقاط جهان كه مردم آنروزمیتوانستند به آنجاها بروند نام برده میشده ، و یا علت اینست كه در آن زمان چین به عنوان یك مهد علمی و صنعتی معروف بوده است .این حدیث میگوید تحصیل علم ، جا و مكان معین ندارد. ممكن است یك تكلیف و فریضه از لحاظ جا و مكان محدودیت داشته باشد ، نشود آن را درهمه جا انجام داد ، مثلا اعمال حج از لحاظ محل و مكان هم مقید و محدود است . مسلمانان حتما باید اعمال حج را در مكه ، در همان سرزمینی كه توحید و اسلام از آنجا طلوع كرد و به سایرجهانیان رسید ، در اطراف خانهای كه به دست ابراهیم و فرزند پاك نهادش بنا شد انجام یابد . مسلمانان نمیتوانند با هم توافق كنند و نقطه دیگری را برای اعمال حج انتخاب كنند . پس این تكلیف از این نظر محدودیت دارد ، اما در انجام فریضه علم هیچ نقطه معین در نظر گرفته نشده ، هر جا كه علم هست آنجا جای تحصیل و به دست آوردن است ، میخواهد مكه باشد یا مدینه ، مصر باشد یا شام یا عراق ، یا دورترین نقاط جهان ، میخواهد در مشرق باشد یا مغرب . 4-جملهای از رسول اكرم ( ص ) روایت شده به این عبارت : «الحكمة ضاله المؤمن یأخذها اینما وجدها»،یا به این تعبیر : « كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها »یعنی حكمت گمشده مؤمن است ، و هر كس كه چیزی گم كرده آن را در هر نقطه كه پیدا كند معطل نمیشود و برمیدارد . در فرا گرفتن علم ، یگانه شرط اینست كه آن علم درست و صحیح و مطابق با واقع و حقیقت باشد ، شما به آن كسی كه علم و حكمت را از او فرا میگیرید كار نداشته باشید. این احادیث ، قید و محدودیت را درباب علم از لحاظ صرف ارتباط ، یعنی از لحاظ كسانی كه یك نفر مسلمان علم خود را از آنها فرا میگیرد برداشته است . زیرا ممكن است یك وظیفهای از این نظر محدود باشد . مثلا نماز جماعت را باید به یك نفر اقتداء كرد ، اما شرط دارد ، شرطش این است كه مسلمان باشد ، مؤمن باشد ، عادل باشد . اما در تعلیم و تعلم هیچیك از این شرطها منظور نشده.(4) آن چه در ذیل این بحث(توصیه اسلام به علم) شایسته است به آن پرداخته شود منطق قرآن و سیره امامان معصوم (علیهم السلام) به عنوان دو رکن اصلی اسلام است.
1-منطق قرآن: منطق قرآن درباره علم به شكلی است كه قابل تخصیص و اختصاص نمیباشد . قرآن علم را نور و جهل را ظلمت می داند، می فرماید مطلقا نور بر ظلمت ترجیح دارد. قرآن صریحا مسائلی را به عنوان موضوع مطالعه و تفكر پیشنهاد میكند . این موضوعات همانهاست كه نتیجه مطالعه آنها همین علوم طبیعی و ریاضی و زیستی و تاریخی و غیره است كه امروز در دنیا میبینیم. قرآن كتابی است كه اولین مرتبه كه نازل شد سخن خود را با " خواندن " ، " علم " و " كتابت " آغاز كرد . وحی قرآن با تذكر اینها آغاز گشت.(5) و در جای دیگر می گویند:همین که در نخستین آیات وحی می فرماید: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم بهترین شاهد است بر عنایت فوق العاده اسلام به تعلیم و تعلم.الذی علم بالقلم.قلم مظهر سواد ونوشتن است. آیات دیگر: هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحا آیه دیگر: یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثیرا پس در این جهت که اسلام به طور کلی دعوت به تعلیم و تعلم کرده است،یعنی هدف اسلام و جزء خواسته های اسلام عالم بودن امت اسلامی است بحثی نیست.(6) 2-سیره ائمه دین: در اینجا نیز شهید با استناد به تقریر وسیره امام که برای شیعه حجت است موضع تاییدی اسلام نسبت به علم را ثابت می کنند: از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری مسلمین با علوم جهان آشنا شدند و انواع علوم را از یونان و هند و ایران ترجمه كردند . و از طرفی میدانیم ائمه اطهار از انتقاد و خرده گیری به كارهای خلفا كوتاهی نمی كردند، كتابهای ما پر است از این انتقادها . اگر بنا بود كه نظر اسلام درباره علم نظر منفی و مخالف بود و علم خراب كننده و منهدم كننده دین میبود ، ائمه اطهار این عمل خلفا را كه دستگاه وسیعی از مترجمین و ناقلین به وجود آورده بودند و انواع كتب نجومی ، منطقی ، فلسفی ، طبی ، حیوان شناسی ، ادبی و تاریخی ترجمه شد انتقاد میكردند ، همان طوری كه بعضی كارهای دیگر خلفا را شدیدا مورد انتقاد قرار دادند.(7) بسیار شایسته است تا عملکرد مسلمین در مورد این توصیه ها را بررسی کنیم چرا که با بررسی آن می توان علت قوت یافتن جامعه اسلامی را به دست آورد و در این زمان به کار برد و همین طور با این بررسی می توانیم عواملی را که مانع از بهرمندی این دستور الهی است را بیابیم و در مقابله با این خطری که جامعه امروزی ما را هم تهدید می کند هوشیار باشیم.لذا ادامه این بحث را به ذکر این دو مطلب به بیان استاد شهید اختصاص می دهیم: علل و عوامل سرعت: شهید سرعت وپیشرفت مسلمانان در علوم را مرهون همین سفارشات اکید اسلام به علم و به خصوص برداشتن تمامی قیود در علم آموزی به خصوص در مورد استاد می دانند به طوری که مسلمانان تنها سینه خود را محرم علم وحکمت می دانستنند.عبارت استاد در کتاب خدمات متقابل ایران واسلام در این زمینه چنین است: یكی از علل سرعت پیشرفت مسلمین در علوم این بوده است كه در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمیورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس می یافتند از آن بهره گیری می کردند و به اصطلاح امروز روح تساهل بر آن ها حكمفرما بوده است.چنانكه میدانیم در احادیث نبوی به این نكته توجه داده شده است كه علم و حكمت را هر كجا و در دست هر كس پیدا كردید آن را فرا گیرید.(8) مسلمین اهمیت نمیدادند كه علوم را از دست چه كسی میگیرند و به وسیله چه اشخاصی ترجمه و نقل میشود و به دست آنها میرسد . بلكه براساس آنچه از پیشوای عظیمالشأن خود آموخته بودند ، خود را به دلیل اینكه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلی حكمتهای جهان میدانستند ، حكمت را نزد دیگران امری عاریت تصور میكردند معتقد شده بودند كه علم و ایمان نباید از یكدیگر جدا زیست كنند. معتقد بودند كه حكمت درمحیط بیایمانی غریب و بیگانه است ، وطن حكمت قلب اهل ایمان است بدیهی است كه جمله : «كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها» همه این معانی و مفاهیم را دربردارد . این بود كه مسلمین تمام همت و سعیشان این بود كه بر علوم و معارف جهان دست یابند.(9) علل متروک ماندن دستور در اسلام: ایشان سه دلیل عمده در این جهت ذکر می کنند که عبارتند از: 1- یكی از علل این امر حوادثی بود كه در اوضاع اجتماعی مسلمین ، ابتدا به وسیله دستگاههای خلافت پدید آمد ، و بعد دنبال شد ، ناهمواریها در زندگانی مسلمین به وجود آمد ، یك جامعه طبقاتی درست شدكه با منظور اسلام ابدا وفق نمیدهد ، جامعه منقسم شد به یك طبقه فقیر و بدبخت كه نان خود را به زحمت میتوانست به دست آورد ، و یك طبقه مسرف و مبذر و مغرور كه نمیدانست با آنچه در چنگال دارد چه بكند . وضع زندگی عمومی وقتی كه شكاف بردارد زمینه برای اجرا و عمل و توجه به این دستورها باقی نمیماند و بلكه عواملی پیدا میشود كه اینگونه دستورها اجرا نگردد . 2-علت اینكه دستورهای اسلام درباب علم زمین خورد این بود كه آنچه كه اسلام به حساب علم و تشویق عموم به تعلیم و با سواد شدن و فضیلت علم گفته بود همه به حساب عالم و تشویق به احترام و دستبوسی و فضیلت عالم گذاشته شد ، مردم به جای اینكه توجه پیدا كنند كه خودشان سواد پیدا كنند و تا حدی كه مقدور است خودشان و فرزندانشان با سواد و عالم شوند ، توجهشان معطوف شد به اینكه اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به علماء كسب كنند. 3-هر دسته و طبقه و صنفی از علماء اسلام ، محكم چسبیدهاند كه مقصود رسول اكرم (صلوات الله علیه)از آن علمی كه فرموده " فریضه " است همان علمی است كه ما داریم.(10) پس آن چه از این گفتار برای ما حاصل می شود این است که تنها راه یافتن تعالی علمی برای جامعه اسلامی مان عمل به احادیث و احیای این مطلب در زندگی مسلمانان وجوامع آن هاست.از سوی دیگر از عوامل باز دارنده از این دستور هم نباید غافل بود و آن چه که امروز از سه عامل ذکر شده هنوز هم باقی است سردر گمی در یافتن منظور اسلام از نوع علمی است که باید تحصیل شود و لذا شایسته است که این مطلب را به عنوان یکی از غایات این مقاله بررسی نماییم. کدام علم؟ در متن سخنان رسول اكرم تقیید و تحدید و تفسیر شده كه مقصود چه علمی است ، اما نه تحت عنوان اینكه فلان علم باشد یا فلان علم ، بلكه تحت عنوان علم نافع ، علمی كه دانستن آن فایده برساند و ندانستن آن ضرربرساند . هر علمی كه متضمن فایده و اثری باشد و آن فایده و اثر را اسلام به رسمیت بشناسد یعنی آن اثر را اثر خوب و مفید بداند آن علم از نظر اسلام خوب و مورد توصیه و تشویق است.پس حسابش روشن است . باید دید اسلام چه چیز را فایده و چه چیز را ضرر میداند . هر علمی كه به منظوری از منظورهای فردی یااجتماعی اسلام كمك میدهد و ندانستن آن ، سبب زمین خوردن آن منظور میگردد آن علم را اسلام توصیه میكند ، و هر علمی كه در منظورهای اسلامی تأثیر ندارد اسلام درباره آن علم نظر خاصی ندارد ، و هر علم كه تأثیر سوء دارد با آن مخالف است.(11) باید دید از نظر اسلام چه چیزی لازم و واجب است به وجوب عینی یا وجوب كفائی ، و اگر راه انجام آن تكلیف ، تحصیل علم و یاد گرفتن است باید گفت تحصیل آن علم واجب و لازم است. علمی كه فریضه است این است كه مسلمان در وظیفهشناسی یا مجتهد باشد یا مقلد. و حال آنكه واضح است كه همانطوری كه وظیفه شناسی و یاد گرفتن دستورهای دینی لازم است ، بسیاری از كارهائی كه به حكم دین آن كارها فرض و واجب است ، كارهائی است كه خود آن كارها علم و درس و مهارت لازم دارد... باید دید چه نوع اموری است كه از نظر جامعه اسلامی لازم و واجب است و آن كار را بدون یاد گرفتن و تعلیم و تعلم نمیتوان خوب انجام داد ، پس علم آن كار هم واجب است فریضه علم از هر جهت تابع میزان احتیاج جامعه است. استاد سه اصل زیر را مطرح می کنند: 1- واضح است كه اسلام جامعهای میخواهد عزیز و مستقل و متكی به خود ، اسلام نمیپسندد كه یك ملت مسلمان ، زیردست و تو سری خور یك ملت غیر مسلمان بوده باشد . 2- اصل دیگر اینكه در دنیا تحولی به وجود آمده كه همه كارها بر پاشنه علم میچرخد و چرخ زندگی بر محور علم قرار گرفته است . همه شؤون حیات بشر با علم وابستگی پیدا كرده به طوری كه هیچ كاری و هیچ شأنی از شؤون حیات بشر را جز با كلید علم نمیتوان انجام داد. 3- اصل دیگر اینكه انجام سائر فرائض و تكالیف فردی و اجتماعی اسلام ، به فریضه علم بستگی دارد . فریضه علم به عنوان یك كلید و مفتاح برای انجام سایر فرائض و منظورهای اسلامی شناخته شده ، و به اصطلاح فقهاء ، واجب تهیوئی است ، و بالنتیجه اگر شؤون حیاتی مسلمین شكلی به خود بگیرد كه وابستگی بیشتری به علم پیدا كند فریضه علم هم اهمیت و لزوم و توسعه و عموم بیشتری پیدا میكند . و از این سه اصل چنین نتیجه گیری می کنند: كه وظیفه شرعی و عمومی همه مسلمین اینست كه به سوی علم رو بیاورند و تعلیمات عمومی را بر فرد فرد واجب بشمارند.(12) و ایشان در کتاب کلیات علوم اسلامی در تعریف علوم اسلامی چنین می آورند:علومی که موضوع و مسایل آن ها اصول یا فروع اسلامی است و یا چیزهایی است که به استناد آن ها آن اصول و فروع اثبات می شود واجب است تحصیل و تحقیق شود زیرا شناختن و دانستن اصول دین اسلام برای هر مسلمانی واجب عینی است و شناختن فروع آن واجب کفایی است. شناختن قرآن و سنت هم واجب است،زیرا بدون شناخت قرآن وسنت شناخت اصول و فروع اسلام غیر میسر است. وهمچنین علومی که مقدمه تحصیل وتحقیق این علوم است نیز از باب «مقدمه واجب» واجب است. «علو م فریضه» که بر مسلمانان تحصیل وتحقیق در آن ها واجب است منحصر به علوم فوق نیست بلکه هر علمی که بر آوردن نیازهای لازم جامعه اسلامی موقوف به دانستن آن علم و تخصص واجتهاد در آن علم باشد بر مسلمین تحصیل آن علم از باب به اصطلاح «واجب تهیؤی» واجب و لازم است.توضیح اینکه اسلام دینی جامع و همه جانبه است،دینی است که تنها به یک سلسله پندها و اندرزهای اخلاقی و فردی و شخصی اکتفا نکرده است،دینی است جامعه ساز.آن چه که یک جامعه بدان نیازمند است،اسلام آن را به عنوان یک واجب کفایی فرض کرده است.مثلا جامعه نیازمند پزشک است،از این رو عمل پزشکی واجب کفایی است...و چون پزشکی موقوف است به تحصیل علم پزشکی قهرا علم پزشکی از واجبات کفایی است...این است که همه علومی که برای جامعه اسلامی لازم و ضروری است جزء «علوم مفروضه اسلامی»قرار می گیرد و جامعه اسلامی همواره این علوم را «فرایض» تلقی کرده است.(13) حاصل این کلام این که : علم یا خودش هدف است و یا مقدمه است برای هدفی.هر جا که خودش هدف است واجب است مانند همین اصول عقاید. هر جا هم که خودش هدف نیست، اگر هدفی از هدف های اسلام متوقف به آن باشد، از باب مقدمه واجب، واجب می شود.(14) آیا علم به تنهایی کافی است؟ تا بدین جا با اهمیت علم و نوع علمی که باید آموخت از نظر اسلام آشنا شدیم،حال جای این سؤال باقی است که آیا علم به تنهایی کافی است؟ استاد رابطه علم را با تعقل و تفکر و به خصوص ایمان در موارد بسیاری که سخن از علم بوده بررسی نموده اند وحاصل کلام استاد این است که علم با تعقل و ایمان است که حاصل بخش است.لذا در این گذر به رابطه علم وتعقل و علم وایمان خواهیم پرداخت. علم و عقل: تفکر بدون تعلیم وتعلم امکان پذیر نیست.مایه اصلی تفکر تعلیم و تعلم است و اینکه در اسلام دارد که تفکر عبادت است،غیر از این است که تعلم عبادت است.و آن چه در باب تفکر داریم بیشتر است از آن چه که در باب تعلم داریم.مثلاافضل العباده التفکر یا:لاعباده کالتفکر...(15) استاد شهید در مورد لزوم توام بودن عقل و علم می فرمایند:عقل یک حالت غریزی و طبیعی دارد که هر کسی دارد ولی،علم عقل را تربیت می کند؛عقل باید با علم پرورش پیدا کند.در نهج البلاغه و هم در حدیث از عقل و علم اینگونه تعبیر شده که گاهی به علم گفته اند«عقل مسموع» و به عقل گفته اند«علم مطبوع»؛یعنی به عقل،علم اطلاق شده و به علم،عقل،با این تفاوت که یکی را گفته اند«مطبوع»یعنی فطری و دیگری را«مسموع»یعنی اکتسابی.و روی این نکته خیلی تاکید شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد؛یعنی انسان هایی که فقط گیرنده هستند مثل یک انبار می باشند و این انسان ها شدیدا در روایات تخطئه شده اند...علم مسموع اگر به مطبوع ضمیمه نشود کافی نیست؛یعنی انسان آن چه را که از بیرون می گیرد باید با آن نیروی باطنی،با آن خمیر مایه و با آن نیروی تجزیه و تحلیل خود بسازد تا یک چیزی از آب در آید.(16) پس جناب استاد یک رابطه تلازمی بین علم و عقل قایلند که در واقع علم،ماده اولیه برای تولید علم جدید توسط عقل را برای او فراهم می کند پس اول باید انسان عالم باشد،مواد خام را فراهم کند و بعد عقل تجزیه و تحلیل نماید. علم و ایمان: استاد شهید نا کارآمدی علم به تنهایی را چنین بیان می کنند:« امروز غالبا دریافتهاند كه سیانتیسم ( علم گرائی محض ) و تربیت علمی خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است ، تربیت علمی خالص ، نیمه انسان میسازد نه انسان تمام (محصول این تربیت ، ماده خام انسان است نه انسان ساخته شده)،انسان توانا و قدرتمند میسازد نه انسان با فضیلت، انسان تك ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافتهاند كه عصر علم محض به پایان رسیده است و یك خلاء آرمانی جامعهها را تهدید میكند»(17) جناب استاد علم و ایمان را جدا ناشدنی می دانند ایشان می فرمایند:« خیال مى كردند كه علم كافى است ؛ اگر ما عدالت و اخلاق را بشناسیم و به آنها عالم باشیم كافى است براى اینكه اخلاقى و عادل باشیم . ولى عمل نشان داد كه اگر علم منفك از ایمان بشود، نه تنها براى اخلاق و عدالت مفید نیست بلكه مضر هم هست . مصداق قول سنایى مى شود كه چون دزدى با چراغ آید، گزیده تر برد كالا. »(18) همچنین در کتاب ده گفتار چنین آورده اند: شكی نیست كه علم به تنهائی ضامن سعادت جامعه نیست . جامعه ، دین و ایمان لازم دارد ، همانطوری كه ایمان هم اگر مقرون به علم نباشد مفید نیست بلكه و بال است.«قطع ظهری اثنان عالم متهتك و جاهل متنسك»اسلام نه عالم بیدین میخواهد نه جاهل دیندار.(19) همچنیین در مورد عدم جانشینی علم و دین به جای یکدیگر این گونه فرموده اند:« تجربههای تاریخی نشان داده است كه جدائی علم و ایمان خسارتهای غیر قابل جبران به بارآورده است، ایمان را در پرتو علم باید شناخت؛ ایمان در روشنائی علم از خرافات دور میماند با دور افتادن علم از ایمان ، ایمان به جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جائی نبردن تبدیل میشود آنجا كه علم و معرفت نیست ، ایمان مؤمنان نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرك كه نمونهاش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشكال مختلف دیده و میبینیم »(20) « آنجا كه ایمان بوده و علم نبوده است مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده كه نتیجه زیاد و احیانا نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احیانا كشمكشهای زیانبار شده است. آنجا كه علم بوده و جای ایمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر ، تمام قدرت علمی صرف خودخواهیها و خودپرستیها ، افزون طلبیها ، برتری طلبیها ، استثمارها ، استعبادها ، نیرنگها و نیرنگ بازیها شده است. دو سه قرن گذشته را میتوان دوره پرستش علم و گریز از ایمان دانست دانشمندان بسیاری معتقد شدند كه همه مشكلات بشر با سرانگشت علم گشوده خواهد شد ، ولی تجربه خلاف آن را ثابت كرد امروز اندیشمندی یافت نمیشود كه نیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی كه به هر حال امری ماورا علم است انكار كند . »(21) همچنین در توصیفاتی زیبا پیوند علم وایمان را اینگونه بیان می کنند:« علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی ، علم ابزار میسازد و ایمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ایمان جهت ، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن ، علم مینمایاند كه چه هست و ایمان الهام میبخشد كه چه باید كرد ، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون ، علم جهان را جهان آدمی میكند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد ، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شكل عمودی بالا میبرد ، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز، هم علم به انسان نیرو میدهد ، هم ایمان ، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل، علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح ، علم زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان، علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونی، علم در مقابل هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ایمنی میدهد، و ایمان در مقابل اضطرابها ، تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچ انگاریها علم جهان را با انسان سازگار میكند و ایمان انسان را با خودش »(22) نتیجه گیری: حاصل اینکه زمان آن است که جامعه اسلامی هویت خویش را باز یابد و به این دعوت احیاگر علم آموزی پاسخ مثبت دهد و مرز میان دانش ها را برداشته و در آموختن علومی که به حال او سودمند است کوتاهی نورزد و درکنار علم از مشعل راهنمای ایمان برای تشخیص حق از باطل و گریز از راهزنان راه دانش بهره گیرد. پی نوشت ها : 1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج2، ص24 2. همان 3. مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص257 4. مرتضی مطهری، ده گفتار،صص171-168 5. مرتضی مطهری، بیست گفتار،ص261 6. مرتضی مطهری، تعلیم وتربیت در اسلام ص 22و23 7. مرتضی مطهری، بیست گفتار،ص260 8. مرتضی مطهری، خدمات متقابل ایران واسلام ،ص387 9. مرتضی مطهری، خدمات متقابل ایران واسلام ،ص388 10. مرتضی مطهری، ده گفتار ص173و174 11. مرتضی مطهری،بیست گفتار ص259 12. مرتضی مطهری،ده گفتار صص178-176 13. مرتضی مطهری، مجموعه آثار ج5، ص36 14. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام ص25 15. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام ص21 16. مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام ص191 17. مرتضی مطهری، مجموعه آثار ج2 ص34 18. مرتضی مطهری، آزادی معنوی ص94 19. مرتضی مطهری، ده گفتار، ص184 20. مرتضی مطهری، مجموعه آثار ج2 ص36 21. همان 22. همان ص22
منابع و مآخذ:
1.مطهری، مرتضی، آزادی معنوی،چاپ بیست ویکم، تهران، انتشارات صدرا، آبان 1384 2. مطهری، مرتضی،بیست گفتار، چاپ چهاردهم، تهران، انتشارات صدرا، مرداد 1377 3. مطهری، مرتضی،تعلیم وتربیت در اسلام،چاپ شصت و چهارم، تهران، انتشارات صدرا، آذر 1388 4. مطهری، مرتضی،خدمات متقابل اسلام وایران، چاپ سی ام، تهران، انتشارات صدرا، مرداد 1381 5. ده گفتار،چاپ بیست وهفتم، تهران، انتشارات صدرا، فروردین 1388 6. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 2، چاپ سیزدهم، تهران، انتشارات صدرا، بهمن 1385 7. مطهری، مرتضی،مجموعه آثار، ج 5، چاپ دهم، تهران، انتشارات صدرا، اردیبهشت 1385