روح های بزرگ و روح های کوچک
روحهای بزرگ و روحهای کوچک
نمی دانم با واژه «روح» چقدر آشنایی و این واژه، تو را به یاد چه چیزی میاندازد. البته مهم نیست؛ بدون اینکه به تعریف روشنی از آن نیاز داشته باشیم، میتوانیم از این واژه بهره بگیریم. آنچه گفته شد در درون ما است و راه رویارویی با وقایع و پیشامدها را به ما میآموزد، «روح» مینامیم. راز تفاوت انسانهای برتری طلب نیز در روح آنها نهفته است. برخی انسانها روحهای بزرگی دارند، آن قدر بزرگ که به نظر میرسد جسمشان توان تحمل آن همه بزرگی را ندارد، بلکه گویی تمام جهان هم نمی تواند تن پوشی برای روح بزرگشان باشد. بزرگی و کوچکی روح، دلیلی بر خوبی یا بدی انسانها نیست. البته در مورد انسانهایی که دارای روحهای بزرگی هستند، یک چیز مسلّم است.
چنین کسانی اگر خوب باشند، میخواهند بهترین باشند، و اگر بد باشند، با جدّیت تمام تلاش میکنند تا در راهی که برگزیده اند، از همراهان خود پیشیگیرند. «وقتی این شور به جانب فضیلت میل کند، _آدامز _به آن _رقابت _یا _برتری جویی_ نام میدهد و هنگامی که به سوی رذیلت گراید، وی آن را _جاه طلبی _می خواند». [۱]
صرف نظر از نامی که به این دو رویکرد مینهیم، هردو، نشان از روحی بزرگ دارند. بنابراین، اگر کسی چون _آدولف هیتلر_، این همه انسان بی گناه را به خاک و خون میکشد و میلیونها انسان را داغدار و ماتم زده میکند و کورههای آدم سوزی به راه میاندازد و…، به این دلیل است که روح بزرگی، البته در مسیر شرارت و پلیدی، به بی کرانهها و بی انتهاییها میاندیشد. به گفته امام خمینی رحمه الله: آن وحشی خون خوار آدم کُش، کمال را به آن داند که غلبه پیدا کند به جان و عِرض مردم؛ و خون خواری و آدم کشی را کمال تشخیص داده و بدان صرف عمر کند. [۲] باز به تعبیر ایشان: حتی اَشقی الاشقیا طالب کمال است… یزید [هم] کمال خود را در قتل حسین علیه السلاممی دانست. [۳]
نمی دانم تاکنون انسانهایی با روحهای کوچک دیده ای یا نه؟ آیا هرگز به کوچکی و حقارت دنیایشان اندیشیده ای؟ خوبی یا بدی آنها سخن دیگری است. هم خوبهای کوچک هست، هم بدهای کوچک، ولی وجه اشتراک هر دو، کوچکی و حقارت روحشان است. بدهای کوچکی که از علم، به چند نکته و اصطلاح، بسنده کرده اند و مرتب آن را به رخ از خود کوچک ترها میکشند؛ بدهای کوچکی که از قدرت، به تسلط بر از خود بیچاره تری راضی شده اند و بر سرش میکوبند و از این راه، دردهای درونی خود را تسکین میبخشند؛ بدهای کوچکی که از ثروت، به نان بخور و نمیری قناعت ورزیده اند و ای بسا که بر گرسنگان هم فخر دارایی بفروشند؛ و بدهای کوچک فراوان دیگری که هر کدام به اندک بازیچه ای، سرگرم شده اند و برای آنکه عیششان به هم نخورد، به بیش از آن هرگز نمی اندیشند. در عین حال، تمام توانشان را به کار میگیرند تا از همان اندک داشته خویش برای به زیر سلطه کشاندن و آزار دادن دیگران نهایت استفاده را ببرند. از خوبان کوچک هم بگویم؛ خوبهای کوچکی که برخلاف گروه پیشین، از دانستهها و داشتههای خود، برای سرکوب دیگران و تسلط بر آنها بهره نمی جویند، بلکه ای بسا آن را در جهت خدمت به دیگران نیز به کار گیرند. البته با اشتهای اندکی که دارند، به زودی قانع میشوند. در نتیجه، آن اندک داشته و دانسته ای که اندوخته اند، نه به کار خودشان میآید و نه به دیگران سود چندانی میرساند. شاید بهترینهای این خوبهای کوچک، همانانی باشند که برآنند تا دروغ نگویند، غیبت نکنند، تهمت نزنند و از سوی دیگر، نماز بخوانند، روزه بگیرند، قرآن بخوانند، ذکر و دعایی برای خود داشته باشند، خمس مالشان را بدهند و همین. مهم ترین مشکل این خوبهای کوچک آن است که همه همتشان تنها رسیدن به میوهها و غذاهای خوشمزه و حور و پریهای بهشتی است و شاید هم برای دوری از آتش و مار و عقرب دوزخ باشد، ولی به هر جهت، همین است! این خوبها سر در لاک خود فرو میبرند و ذکری میگویند و واجبی و مستحبی و پرهیز از حرامی و بس. اینها همین هستند که میبینی، نه بیش از این و نه کمتر از آن. اینها به معرفتی بیش از این نیاز ندارند. هرچقدر که از اعماق تو در توی قرآن بگویی و به هر میزان از علومی که در سینه بزرگان دین، چون گنجی گران بها مانده، سخن برانی، آنها حتی کنجکاو هم نمی شوند و گوشی برای شنیدن نمی یابی.
اگر هم چیزی بشنوند، دلت را به این شنیدهها خوش نکن؛ زیرا در اولین فرصت و در کوتاه ترین زمان ممکن، همه شنیدهها را فراموش میکنند و به حالت اول خود باز میگردند. بهشت دلخواه اینان، درجه و از این حرفها ندارد. بهشت آنان همان است که درخت دارد و حور و شیر و عسل و… و چیز دیگری به کارشان نمی آید. ازاین رو، نیازی هم به دانستن آن چیزها ندارند.
نشانه روحهای بزرگ
نخستین نشانه روح بزرگ، ظرفیتی است که هنگام پیشامدها از خود به نمایش میگذارد. روحهای کوچک از یک سو، به اندک کامی که برمی گیرند، به دست افشانی و پای کوبی میپردازند و به خود میبالند. آنها با ظرفیت کمی که دارند، به اندک داشته ای، تمام نداشتههای خویش را به فراموشی میسپارند و خوش میشوند. از سوی دیگر، همین کسان، آن هنگام که گرفتار مشکل و مصیبتی میشوند، با تلنگری فرو میریزند و خود را خانه خراب و بیچاره مییابند. پس از جفای زمانه میسرایند و ناله سر میدهند و به زمین و زمان، ناسزا میگویند. در مقابل، روحهای بزرگ، زندگی را جز درس و تجربه نمی دانند. از نظر آنان، شکست چیزی جز یک نتیجه و یک تجربه نیست؛ تجربه ای که باید برای یافتن راه درست از آن بهره گرفت. «تمام نبردهای زندگی چیزی به ما یاد میدهند؛ حتی نبردهایی که باعث شکست میشوند. اما اگر رزم آور خوبی باشی، نمی گذاری این اشتباهها دوباره تکرار شود». [۴] از نگاه اینان، مهم ترین بهره ای که میتوان از شکست برد، کم شدن یکی از راههایی است که برای رسیدن به هدف به آن میاندیشیده اند.
در این مورد، داستان طنزگونه _توماس ادیسون_ شنیدنی است. میگویند پس از اینکه ۹۹۹ بار تلاش او برای ساختن لامپ برق به نتیجه نرسید، از او پرسیدند: آیا حاضری برای هزارمین بار شکست را تجربه کنی؟ او در پاسخ با افتخار گفت: من تاکنون شکست نخورده ام، بلکه هر اختراع لامپ برق منتهی نمی شود، کشف کرده ام! انسانهای بزرگ، موفقیتها را چیزی نمی دانند جز به دست آوردن بخشی از آنچه میتوانند داشته باشند. ازاین رو، هیچ موفقیتی نمی تواند آنها را آنچنان راضی کند که از دیگر خواسته هایشان دست بردارند و به همین مقدار بسنده کنند.
دومین نشانه روحهای بزرگ، تنی است که این روح را با خود حمل میکند. تن آدمی بسان بارکشی است که از روح و جان فرمان میگیرد و او را بر پشت خود حمل میکند. طبیعی است هر اندازه روح بزرگ تر باشد، تن آدمی بیشتر در سختی و رنج قرار میگیرد و هر اندازه که روح، خرد و حقیر باشد، جسم آدمی فارغ تر و آسوده تر است و تن آسایی چنین کسی بیشتر خواهد بود. به گفته استاد شهید _مرتضی مطهری: _ اگر کسی دارای روح بزرگ بشود، خواه ناخواه، تن او به زحمت و رنج میافتد. تنها آن تنها و بدنهایی از آسایش کامل… خوابهای بسیار راحت، خوراکهای بسیار لذیذ و این گونه چیزها بهره مند میشوند که دارای روحهای حقیر و کوچکند. اما افرادی که روح بزرگ دارند، همین بزرگی روح آنها سبب رنج تن آنها… میشود. [۵] ازاین رو، از وضعیت تن و پوسته هرکس، میتوان به اندازه روح او پی برد. اشتهای روح بزرگ، زیاد است و خواسته هایش بیشتر و این تن است که که بر زندگی ما تأثیر میگذارد یا از ما تأثیر میپذیرد«هرکسی دنیا را از دریچه محیط و محل زیست خود مینگرد و خیال میکند دنیا همان است که او دارد». [۶] اگر بنا باشد در سنجش دغدغههای درونی خود، به گستره ای بیش از چند گام پیش تر و پس تر نرسیم، باقی جهان به چه کارمان میآید؟ «چه فرقی میکند که در شهر بزرگی زندگی کنی یا در شهری کوچک؟ زندگی راستین در درون ما است». [۷] انسانهای فراوانی را میشناسیم که تمام آنچه زندگی شان را در برمی گیرد گوشه از جهان، پیشامدی رخ نماید، خود را مسئول رسیدگی به آن و موضع گرفتن در برابر آن میدانند. [8]شکی نیست که تنها صاحبان روحهای بزرگ هستند که میتوانند گستره نگاهی به این وسعت داشته باشند. نمی دانم تاکنون حسّ شوربخش و نشاط آفرینی را که در اولین رویارویی با منظره گلهای زیبا و عطر جان بخششان، در دامنه کوهی حیرت انگیز، در حالی که زمزمه زیبای چشمه آبی بس خنک و گوارا تو را همراهی میکند، آزموده ای یا نه؟ این همه، به علاوه سبزی دامنههای زیبا و درختان سبز و با طراوت پای چشمه و نسیم خنک و حیات بخشی که از لابه لای برگ سبز درختان میگذرد، تو را حریصانه وامی دارد تا با ولع تمام، هر چه میتوانی هوای صاف و شفابخش آن را به سوی سینه خود بکشانی؛ گویی میخواهی هر آنچه از این همه نعمت، پیش از این، از دست داده ای و همه آنچه را پس از این، از آن دور خواهی افتاد، در همین فرصت اندک، در خود ذخیره کنی. در این منظره دل فریب و مسحور کننده، آیا باور داری که کرمها و پشههایی هم هست که از تمام این زیباییها تنها به همان میوه گندیده ای که در همان نزدیکیها بر زمین مانده، دلخوش و شادمانند؟ آیا میتوانی بفهمی که این کرم و این پشه، در تمام عمر کوتاه خود، حتی شاید نگاهی هم به محیط خارج از این میوه گندیده نمی اندازد و اصلاً نیازی هم به این کار نمی بیند؟
جهان او همین است و باقی را هر چه که هست، ارزانی دیگران میداند و به جهان خویش دل مشغول و شادمانه است. آری، دنیای موجودات تا این اندازه با هم متفاوت و از هم دور و بیگانه است.
اصولاً برخی به دلیل کوچکی و حقارت روحشان، به قدری دنیایشان حقیر و کوچک میشود که میتوان زندگی و دنیایشان را به زندگی و دنیای انگلها تشبیه کرد. _میگل دِاونامونو_ در این باره چه زیبا میگوید: انگلهایی که در روده دیگر جانوران و با شیره مغذّی آنها که آماده دردسترسشان قرار میگیرد، زندگی میکنند، از آنجا که نه به دیدن و نه به شنیدن، احتیاج ندارند، عملاً هم بینایی و شنوایی ندارند. برای این انگل ها، جهانِ شنیدنی و دیدنی وجود ندارد؛ همین قدر که میزبانشان ببیند و بشنود، آنها را کفایت میکند! [ و ۱۰و ۹]
———-
[۱]: هانا آرنت، انقلاب، ترجمه: عزت الله فولادوند، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ص ۱۶۶.
[۲]: سید روح الله موسوی خمینی، آداب نماز، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، ص ۱۱۷. [۳]: سیدروح الله موسوی خمینی رحمه الله، تقریرات فلسفه امام خمینی رحمه الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، ج ۲، ص ۵۴. [۴]: پائولو کوئلیو، کوه پنجم، ترجمه: آرش حجازی، تهران، انتشارات کاروان، ۱۳۸۲، ص ۱۳۷. [۵]: مرتضی مطهری، گفتارهای معنوی، قم، انتشارات صدرا، ۱۳۶۷، چ ۷، صص ۱۷۱ و ۱۷۲. [۶]: سید روح الله موسوی خمینی رحمه الله، ولایت فقیه به ضمیمه جهاد اکبر، بی تا، بی نا، ص ۲۵۵. [۷]: جبران خلیل جبران، گزیده نامههای عاشقانه جبران خلیل جبران، ترجمه: مجید روشنگر، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۳، ص ۳۸. [۸]: چنان که امام خمینی رحمه الله، با درس آموزی از مکتب مولایش علی علیه السلام میفرماید: «ما شریک غم همه مظلومین جهان هستیم و پشتیبان همه مظلومان جهان». سیدروح الله موسوی خمینی رحمه الله، صحیفه امام خمینی رحمه الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، ج ۱۴، ص ۱۳۹. [۹]: میگل دِاُ نامونو، درد جاودانگی، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۵، چ ۳، ص ۵۸. [۱۰]:شور جوانی و حریم های دینی ،رضا حسینی فر - صفحه ۱۱