شعر مهدوی
اي کاش ببينيم همه ماه نهان را
همراه طلوع تو شروع رمضان را
با تلخي اشک غمت افطار نموديم
از مأذنه هربار شنيديم اذان را
چنديست که چشمان زمين بيتو نديده است
از باد صبا آن نفس مشک فشان را
تلخند زبانها بگذار از تو بگويند
تا نام تو تغيير دهد طعم دهان را
قلبي که ز خاک کف پاهاي تو دور است
صد سال نخواهيم برايش ضربان را
هرگاه که با تو به مناجات نشستيم
يکبار هم احساس نکرديم زمان را
گيريم که از ديدن تو چشم بپوشيم
آقاي دل ما چه کنيم اين دلمان را
خونگرية روز و شبت از غصة زينب
باعث شده در کام بگيريم زبان را
برگرد که از کوفه نه از کرببلا نه
از شام بپرسي سبب قد کمان را
محمدعلي بيابانی