قاب زمان
تا چند میتوان در قاب زمان، تصویر ثانیهها را به تماشا نشست؟ کوچهها غرق انتظار تو و دلها نوحه گر بازگشتِ تواند؛ چون تنها تو توانِ آن را داری که آرامشان کنی. بهار آور! آن گاه که باغ از بوی خوش خواب پُر میشود، چشمی به یاسها نمی اندیشد و دستی، پنجرهها ی تنفّس را به رویشان نمی گشاید تا هوایی بچشند و یاسهای زرد از باران عطش در خویش پرپر نشوند. چگونه میتوان سایه سار دل تنگی را پشتِ سرگذاشت و با صعود از نردبان تمنّا، آسمانِ بَسط و تماشا را تنفس کرد؟
چگونه میتوان در آسمانی که سنگ ها، بال میشکنند، ترانههای پرواز را ترنّم کرد؟ از آبیِ صداقت پُریم و از لطافت ایمان سرشار، ولی در بی کران پرواز، ناگهان سنگها قد میکشند و میکوشند تا عروجمان را به کژراهه برند. ای آرزوی ماندنی! این خیل یاسهای عطش آلود چشم در راهند تا از آسمان، پنجره ای گشوده شود و بارانِ عشق و رویش آن چنان بر لحظههای دل تنگشان ببارد که سرمستِ تبسّم و ترنّم شوند و تشنگی تا همیشه از باورشان بکوچد.
یا مهدی، ای کرامتِ آبی!
عطشناکی مان را دلیل آب تویی.
ما را دریاب.
منبع: از سبوی انتظار،محمدهادی فلاح و شهاب الدین رهنما ،ص۸۵