مراقبت از قلب
دست، پا، زبان، چشم، گوش و…، به گناه و ناهنجارى آلوده مى شوند، اما همه اين اعضا به فرمان قلبند؛ چنان كه پيامبر مى فرمايد: إذا طابَ قَلبُ المَرءِ طابَ جَسَدُهُ وَ إذا خَبُثَ القَلبُ خَبُثَ الجَسَدُ. [۱] زمانى كه قلب انسان پاك باشد، جسدش پاك مى شود و هرگاه قلب او پليد باشد، جسدش نيز پليد است.
دل بر اثر غفلت و دورى از خدا، حقير و خاكى مى شود، چنان كه امام صادق (ع) مى فرمايد: « وَ وَقفُ القَلبِ في الْغَفلَةِ عَنِ الله» [۲] ؛ «قلب بر اثر غفلت از ياد خدا، به وقف گرفتار مى آيد». قلب غافل، از خدا بريده است و به معاد نمى انديشد و خداوند آن را نكوهش مى كند: أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (نحل: ۱۰۸ و ۱۰۹) آنها كسانى هستند كه [بر اثر فزونى گناه] خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده است و غافلان حقيقى، همانها هستند و به ناچار، آنها در آخرت زيان كارند. از اين رو، مراقبت از قلب و زدودن غفلت از آن، بسيار مهم است و سفارش هايى براى نرم كردن قلبها و حيات آنها نيز وجود دارد. بدترين بيمارى، بيمارى قلب است؛ چنان كه امام زين العابدين (ع) مى فرمايد: « أماتَ قَلبي عَظيمُ جِنايَتي» [3] «بزرگى گناه هم، دل مرا ميرانده است». هنگامى كه دل آدمى، جولان گاه هوا و هوس شد، انگيزه اى براى كار خير ندارد. از اين رو، نخست بايد آن را زنده كرد و از سياهىها وارهانيد. قلب را نبايد به درنده خويى، شكم پرستى، شهوت رانى، تجاوز از حقوقديگران و حرام خورى و… آلوده ساخت. امام على (ع) مى فرمايد: وَ الْقَلْبُ يَقُومُ بِالْغِذَاءِ فَانْظُرْ فِيمَا تُغَذِّي قَلْبَكَ وَ جِسْمَكَ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ حَلالًا لَمْ يَقْبَلِ اللهُ تَعَالَى تَسْبِيحَكَ وَ لا شُكْرَكَ. [۴] و قوام قلب، به غذايى است كه انسان مصرف كند، پس نگاه كن كه قلب و جسمت را به چه چيزى تغذيه مى كنى و اگر آنچه به او مى دهى، حلال نباشد، خداوند تسبيح و شكر تو را نخواهد پذيرفت. پس، قلب را بايد نرم و آماده پذيرش حق و اداى تكاليف كرد. حضرت امير (ع) در توصيه اى زيبا مى فرمايد: طُوبَى لِذِي قَلْبٍ سَلِيمٍ أَطاعَ مَنْ يَهْدِيهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ يُرْدِيهِ وَ أَصابَ سَبِيلَ السَّلامَةِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ وَ طاعَةِ هادٍ أَمَرَهُ وَ بادَرَ الْهُدَى قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوابُهُ وَ تُقْطَعَ أَسْبابُهُ وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَةَ وَ أَماطَ الْحَوْبَةَ فَقَدْ أُقِيمَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ هُدِيَ نَهْجَ السَّبِيل. [۵] خوشا به حال آن كه قلبى سليم دارد از كسى كه هدايتش مى كند، فرمان برى و از آن كه وى را به پستى مى كشاند، دورى مى جويد و با بينايى كسى كه بينايش مى سازد، به راه امن و درست مى رسد، به طاعت آن كسى گردن مى نهد كه به هدايت دعوتش مى كند و به سراى هدايت روى مى آورد؛ پيش از آنكه درهايش بسته شود و اسبابش قطع گردد، در توبه را مى گشايد و گناه را از بين مى برد. اگر چنين كند، بر جاده حق قرار گرفته و به راه راست و گسترده حق، هدايت شده است. براى حفظ نور قلب و سپيدى آن بايد از گناه پرهيز كرد. امام باقر (ع) در اين باره هشدار مى دهد: ما مِنْ شَيْ ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَيُواقِعُ الْخَطِيئَةَ فَما تَزالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ أَعْلاهُ أَسْفَلَه. [۶] براى دل، چيزى تباه كننده تر از گناه نيست؛ زيرا دل، مرتكب گناه مى شود و بر اثر مداومت بر آن، گناه بر وى چيره مى گردد و وارونه اش مى كند. آورده اند كه جوانى نزد يكى از صالحان رفت و از وى خواست كه نصيحتش كند. عارف پذيرفت. روزى جوان و عارف از جنگلى مى گذشتند، عارف به جوان دستور داد كه نهال نورسته اى را از زمين بكند. جوان آن نهال را به آسانى از ريشه درآورد. چند قدمى كه رفتند، عارف به درخت بزرگى با شاخه هاى بسيار اشاره كرد و گفت: اين درخت را نيز از جاى بركن! جوان به رغم كوشش بسيار، نتوانست. عارف گفت: اى جوان! بدان كه تخم هوا و هوس، شهوت، بغض، كينه، حسد، دشمنى، حرص، نفاق و همه بدى ها، همين كه در دل اثر گذاشت، مانند آن نهال نورسته است كه مى توانى به آسانى آن را ازريشه بكنى، اما اگر آن را واگذارى تا بزرگ شود، ريشه خود را آنچنان محكم و قوى مى كند كه از كندن آن ناتوان خواهى بود. چنان كه اين درخت بزرگ ريشه دوانيده و كندن آن سخت است. پس هميشه بكوش تا رذايل در وجودت ريشه ندواند. آنها را از درون خود بركن وگرنه، گرفتارى بسيارى به بار مى آورد و ريشه كن كردن آن، محال يا مشكل خواهد شد. [۷] ———- [۱]: بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۶۸. [۲]: همان، ص ۵۵. [۳]: بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۱۴۲. [۴]: بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۷۵. [۵]: نهج البلاغه، خطبه ۲۴. [۶]: اصول كافى، ج ۲، ص ۲۶۸. [۷]: كشكول ممتاز، تاج لنكرودى، صص ۱۷۱- ۱۷۰ به نقل از کتاب زخم فطرت از سیدحسین اسحاقی ،ص۱۳۴