نامه ای به امام زمان علیه السلام
نامه اى به امام زمان عليه السلام
آن روز را يادم نمى رود كه آن قدر در پاى حصار كلبه تو ايستادم تا پنجره اى از رويت به سويم گشوده شد و گيسوان ستاره آگين تو را ديدم و به همين خاطر بود كه هر روز به شفاف ترين قبله، تو را آرزو مى كردم و شعرهايم را به عطر آسمانى تو خوشبو مى كردم.
مولايم! اى ايده آل ترين هستى در ديده ام، هر وقت به تو مى نگرم، درچشمانم ترنّم شبنم رنگ آبها موج مى اندازد؛ نيلى ترين و قشنگ ترين درودهايم را همراه با سبدى پر از گل هاى رنگين نثارت مى كنم و مى دانم كه مى توانم با همين ساز شكستهام شعرت را بسرايم؛ مى دانم كه مى توانم آن گونه كه مى خواهى بشوم؛ مى دانم كه خوب مى دانى خستهام و دل شكسته، ولى چشم به تو دوخته ام….
پس اى اميد زندگانى ام! اى زيباترين هدفم! اى همه ما عاشق ديدارت، امروز به رهگذران بى حوصله اى كه از گوشه اى مى گذشتند، گفتم: بياييد تا عاشقش باشيم، سپس قلبم را كه آفتابى از نور تو، درونش را روشن كرده بود، نشانشان دادم. و در دست هاى همه آنان شاخه نرگس گذاشتم و به آنها گفتم: هيچ وقت براى بيدار شدن دير نيست.
مولاى من! مى دانم كه بايد تو را چنان دوست داشته باشم كه همه ……