آثار اقتصادی نماز
۱. نزول برکات الهی نگاه ها، امیدوارانه، به آسمان دوخته شده بود و همگان، بارش قطرههای باران را انتظار میکشیدند. مدتها بود که ابری در آسمان شهر قم دیده نمی شد و زمینهای کشاورزی از بی آبی، خشکیده و ترک برداشته بود. بیم آن میرفت که خشکسالی و قحطی جان هزاران تن را بگیرد، ولی عمق بینش دینی اهالی قم، امید و انتظار را در دل هایشان زنده نگه میداشت. آنان در مکتب اهل بیت آموخته بودند که با دعا و راز و نیاز با خدا میتوانند بر قهر طبیعت غالب شوند و آن را بر اساس میل خود به تسلیم وا دارند.
از این رو، تصمیم گرفتند نماز باران بخوانند، ولی سراغ هر یک از علمای قم که رفتند، پیش نمازی را نپذیرفتند و میگفتند: «مردم گناه نکنند، حقوق الهی را پرداخت نمایند، برکات آسمانی نازل میشود»، ولی مردم بی طاقت قم، در آن شرایط، تنها یک چیز از خدا میخواستند و آن نزول باران بود. از این رو، بی آنکه از آیت اللّه خوانساری برای نماز باران موافقت بگیرند، در شهر اعلام کردند و بر در و دیوار شهر اطلاعیه زدند که روز جمعه نماز باران به امامت آیت الله خوانساری در محدوده خاکفرج برگزار میشود. آیت الله خوانساری وقتی این خبر را شنید، تعجب کرد و گفت: «من خودم اطلاعی نداشتم»، ولی گویا تقدیر چنین بود که نماز باران به امامت این اسطوره تقوا برگزار شود؛ چون او سزاوارترین افراد برای اقامه نماز باران و طلب رحمت از خدا بود. خیلی از دوستان آیت اللّه خوانساری خواستند او را از رفتن برای نماز باز دارند؛ چون میگفتند اگر باران نیاید چه میشود؟ دیگر آبرویی نمی ماند و مردم نیز در ایمان خود متزلزل میشوند. به ویژه نیروهای بیگانه از جمله انگلیسیها در شهر قم مستقر هستند و بهاییها نیز در ترویج بی دینی تلاش بسیار میکردند. بنابراین، هر گونه اقدام نسنجیده ممکن بود اهانت به دین باشد و ابزاری برای تبلیغات ضد دینی دشمنان شود. روز موعود فرا رسید و مردم گروه گروه با پاهای برهنه از گوشه و کنار شهر به منطقه خاکفرج در نیم کیلومتری شهر رفتند. علما نیز در حالی که عمامه از سر برداشته بودند، پیشاپیش جمعیت حرکت میکردند. موج جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و فریاد اللّه اکبر و لا اله الا اللّه، فضای شهر را آغشته از عطر دل انگیز یاد خدا میکرد. مردم میرفتند تا در صفهای نماز از خداوند بزرگ باران رحمت طلب کنند. هنوز به پادگان نیروهای متفقین نرسیده بودند که نیروهای اشغالگر خیال کردند مردم قصد شورش دارند. خواستند به مردم حمله کنند که عده ای از مردم جلو آمدند و مقصود خود را از این اجتماع بیان کردند. آنان گفتند: «ما میرویم تا نماز بخوانیم و از خدای خود درخواست باران کنیم، ما با شما کاری نداریم». صدای اذان از میان جمعیت برخاست و با صدای الصلاة، الصلاة همه به صف جماعت ایستادند. آیت اللّه خوانساری نماز باران را خواند، ولی آن روز اثری از باران دیده نشد. فردای آن روز، آیت اللّه خوانساری پس از پایاندرس، به اتفاق شاگردان خود، به باغهای پشت قبرستان نو رفتند و بار دیگر نماز باران را در آنجا خواندند. غروب کم کم از راه رسید، ولی باز اثری از باران دیده نشد. آن روز نیز گذشت و شب شد. ناگهان ابرها در آسمان دیده شدند و باران شروع شد. باران چنان گسترده و بی امان فرو میریخت که چنین بارانی را تا آن هنگام کسی به چشم ندیده بود. قطرههای درشت باران، چهار ساعت ادامه پیدا کرد و در بستر رودخانه سیل جاری شد. بی شک همه سالخوردگان قمی هنوز باران شهریور ۱۳۳۰ را به یاد دارند. ۲. افزایش رزق و روزی مرد کاسب در گوشه ای از مغازه، آرام نشسته بود. مدام به ساعت خیره میشد و خود را مشغول میکرد. زمان میگذشت، ولی از مشتری خبری نبود. با اینکه مغازه او در نزدیکی حرم حضرت امام رضا علیه السلام قرار داشت و در جای شلوغ شهر مشهد، این اتفاق باورنکردنی بود. در همان لحظه، صدایی او را به خود آورد. صدا آشنا بود. صدای یکی از دوستان وی که در مغازه روبه رو کار میکرد. آنها سالها بود که همدیگر را میشناختند. گویی برای درد دل و اندیشیدن چاره ای به آنجا آمده بود. آن دو گرم صحبت شدند. اولی گفت: «خیلی عجیب است، میبینی، هجوم مشتری را بر سر مغازههای دیگر. خوب در میآورند. گویی امام رضا علیه السلام، تنها آنها را میبیند. کاش گوشه چشمی نیز به ما داشت. » دومی گفت: باید چاره ای بیندیشیم. دراین اوضاع بازار، اگر نجنبیم حتماً ورشکست میشویم و به زودی به فقر و فلاکت میافتیم». دوستش فکری کرد و به او گفت: «بهتر است برای مشورت و حل مشکلمان برویم خدمت آیت اللّه شیخ حسن علی اصفهانی، کسی که همه او را به علم و تقوا و کرامت میشناسند. خیلیها مشکلشان رفع شده است». آن دو مرد مغازه را بستند و به نزد ایشان رفتند تا شاید مشکل کار و کاسبی شان حل شود. وقتی به منزل آیت اللّه رسیدند، در باز بود. وارد حیاط شدند. صدق و صفای آن منزل بر رویشان اثر گذاشته بود. وقتی به اندرون وارد شدند، عده زیادی را دیدند که هر کدام برای انجام کار یا رفع مشکلی خدمت ایشان رسیده بودند. همه به انتظار نشسته بودند. آنان نیز به صف منتظران پیوستند. هرکه میرفت، راضی و شادمان برمی گشت و پاسخ معمایش را مییافت. تا اینکه نوبت به آن دو رسید. به خدمت آقا رفتند، هنوز سخنی نگفته بودند. ناگهان شیخ از میان جمعیت، خطاب به اولی گفت: «تو باید کاری را انجام دهی که آن را ترک کرده ای» و به دومی نگاهی انداخت و گفت: «تو هم کاری را که انجام میدهی، ترک کن. » بی آنکه چیز دیگری بگوید. به آنها فرصت سخن گفتن نداد و در ادامه گفت: «حالا بروید و به وظایف خود عمل کنید تا وضع شما بهتر شود». آنان خاموش ماندند و مجلس را ترک کردند. چون دیگر حرفی باقی نمانده بود. آن دو به گناه خود آگاه بودند. اولی گفت: «من میدانم که چه کاری را باید انجام میدادم و ندادم، من نماز نمی خواندم و تو نیز شراب خواربودی که از این لحظه به بعد نباید بخوری. » در همان لحظه آن دو پیمان بستند که به سفارش شیخ عمل کنند و وظایف دینی خود را به جای آورند که صلاح و خیر دنیا و آخرت در این بود. زندگی آن دو روز به روز بهتر شد و هر دو به لطف پروردگار، از ورشکستگی نجات یافتند و همیشه شاکر این لطف پروردگار بودند. ———- منبع:مرتضی بذرافشان، نماز و نوجوان ،ناشر و تهیه کننده: مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما ،صص۱۱۲-۱۰۸