بیتفاوتی مصداق بیدینی است
دین، مجموعه مقرراتی از جانب حق تعالی است که برای حفظ آدمی در تمام شئون حیات مادی و معنوی مقرر شده است و در طول تاریخ، پیامبران مرسل و غیر مرسل، معصومین: و اولیا الهی در عمل و تبلیغ آن مجاهدت کرده اند. در این میان، دین اسلام کامل ترین و جامع ترین ادیان شمرده می شود. در بیان ارزش دین اسلام همین بس، که خداوند حکیم می فرماید:
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ[1]؛ «مسلّماً دین نزد خدا فقط اسلام است[؛ اسلامی که در قرآن تجلی دارد]، اهل کتاب [چه یهود چه نصاری، دربارۀ آن] به نزاع و کشمکش برنخاستند مگر پس از آن که [به وسیلۀ تورات و انجیل در بارۀ حق بودنش] به آگاهی و یقین رسیده بودند، سبب [این نزاع و کشمکش، که مانع پذیرفتن اسلام از جانب آنان شد] خوی تجاوزگری، حسد و فساد بین خودشان بود. آنان که منکر آیات حق شوند [محکوم به محاکمه در قیامتند؛] خداوند حساب رسی سریع است.»
این آیۀ شریفه، صریح ترین آیه ای است که به بیان حقّانیّت و جامعیّت دین اسلام می پردازد. بر این اساس، روگردانی از دین اسلام در حقیقت روگردانی از خداوند است و روگردانِ از حضرت حق، دچار ذلّت دنیا و عذاب آخرت می شود. بنابراین شایسته است که تمامی انسان ها متدیّن به دین مبین اسلام باشند. چراکه بی دینی مایه خسران و عذاب الهی است. از آن جا که در سخنان معصومین: شخص بی تفاوت، بی دین معرفی شده است؛ می توان یکی از آثار بی تفاوتی را بی دینی قلمدادکرد. رسول اکرم(ص) در حدیث گهرباری فرمودند:
«مَنْ أَصْبَحَ لَایهْتَمُ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ»([2])؛
هم چنین حضرت در روایت مشابه دیگری فرمودند:
«مَنْ أَصْبَحَ لَایهْتَمُ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیسَ مِنْهُمْ وَمَنْ سَمِعَ رَجُلاً ینَادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یجِبْهُ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ»([3]).
ایشان در این دو روایت انسان بی تفاوت را بی دین معرفی کرده اند. ممکن است فرد بی تفاوت اهل نماز و روزه و ادای فرایض و واجبات الهی هم باشد، اما از این جهت که نسبت به امور مسلمانان و اجتماع خویش بی تفاوت است، پیامبر(ص) این فرد را بی دین می نامند.
روزی درویشی خانقاه را ترک کرد و به مدرسه آمد. (می دانیم که مسلک درویشان عموماً این گونه است که نسبت به مسائل پیرامون خود بسیار بی تفاوت هستند و اگر هم اتفاقی برای کسی رخ دهد، می گویند هرچه از دوست رسد نیکو است. البته این سخن ارزش مندی است، اما همه چیز از دوست نمی رسد!!) سعدی علت آمدن او به مدرسه را پرسید. درویش جواب داد: از بی تفاوتی در خانقاه خسته شدم… .
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود؟
تا اختیار کردی از آن این رفیق را؟
گفت آن گلیم خویش به در می برد ز موج
وین سعی می کند که بگیرد غریق را…
کسی که تمام استعدادهای خود را به کار می گیرد تا دردی از مردم دوا کند، او انسان واقعی است؛ اما شخصی که نسبت به حال مردم بی تفاوت باشد، شخصی بی دین و محروم از رحمت الهی است.
[1]. آل عمران(3): 19.
[2]. الکافی: 2 / 163، ح1؛ بحارالانوار: 71 / 337، ح116؛ «کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمانان نورزد، مسلمان نیست.»
[3]. الکافی: 2 / 164، ح5؛ بحارالانوار: 71 / 339، ح120؛ «کسی که صبح کند، درحالی که به امر مسلمانان توجه و اهتمامی نداشته باشد، از اسلام هیچ بهره ای نبرده است و هرکه شاهد فریادخواهی و کمک خواهی مردم باشد که مسلمانان را به یاری می خواند، پس پاسخی به او ندهد، از مسلمانان نیست.»
برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته استاد انصاریان
پیش خرید خانههای بهشت
یکی از دوستان قدیمی و متدیّن بنده در یکی از خیابان های شهر تهران مغازه پارچه فروشی داشت. از میدان قیام تا میدان گمرک مغازه ای شهره به مشتری زیاده، و به همین دلیل درآمد خیلی خوبی داشت. بیشتر متدیّنان و افراد مذهبی بازار تهران به دلیل منصف بودن و کیفیّت خوب اجناس، از مغازۀ ایشان خرید می کردند.
ایشان در سن 85 سالگی فوت کرد. چند سال بعد نوۀ ایشان را در مسجد گوهرشاد مشهد دیدم. پس از احوال پرسی، راجع به آن مرحوم سوال کرده و گفتم: پدربزرگ شما برای ثروت و اموالش چه وصیّتی کرده است؟ او گفت: ایشان در زمان حیات خود به زندگی تمام فرزندانش رسیدگی کرد و به پدرم و عموهایم خانه و مغازه و سرمایه داد و اجازه نداد بعد از مُردنش کسی نیازمند به ارث باشد و اصلاً ارثی هم باقی نگذاشت. حتی خانه ای که مادربزرگم در آن ساکن است و مغازه ای که در اختیار یکی از عموهایم هست، جزء ورثۀ آن مرحوم نیست. زیرا بعد از مرگ پدربزرگم، شبی همه فرزندان و ورثۀ ایشان جمع شدند و درب صندوق مدارک و اسناد ایشان را بازکردند و برگۀ وصیت نامه ای با این مضمون یافتند:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ من سپرده ای نزد هیچ بانکی نداشته و هیچ پولی در خانه یا به دست شخصی نداده ام. از سی سال پیش تاکنون که وصیت نامه ام را می نویسم، نزدیک حرم حضرت رضا(ع) نوَد یا صد باب [تردید از نقل کننده] خانه صدمتری ساخته ام و وسایل آن را نیز مهیاکرده ام و هرجا مطلع می شدم جوان متدینی می خواهد ازدواج کند، بدون این که خودش متوجّه شود، کار سامان دادن به زندگیش را به دوستی امین می سپردم، تا پس از ازدواج، خانه را در اختیار او قرار دهد و به دوست خود گفته بودم هرکسی از تو پرسید این خانه را چه کسی داده است؟ بگو خداوند مهربان! من ثروت پنجاه ساله ام را به حسنه تبدیل کرده ام و با خودم به سرای باقی می برم.»
این عمل، احسان به نزدیکان و تفضّل و بخششِ بی منّت به مردم است. چنان که خداوند متعال می فرماید:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[1]؛ «آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق می کنند آن گاه به دنبال انفاقشان نه منّتی [بر نیازمند] می گذارند، و نه کاری که سبب آزار و رنج اوست انجام می دهند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته است، نه بیمی بر آنان است، و نه اندوهگین می شوند.»
—————————————————————
[1]. بقره(2): 262.
برگرفته از کتاب اسلام دین آسان استاد انصاریان
راه نجات از مال حرام
راه نجات از مال حرام
از على بن ابى حمزه روايت شده: دوستى داشتم از كاتبان بنىاميه، به من گفت از امام صادق برايم اجازه ملاقات بگير، از حضرت اجازه خواستم، امام براى ديدار با او اجازه داد، هنگامى كه وارد بر حضرت شد سلام كرد و نشست و گفت: من جزء افراد ادارى بنىاميه بودم و از طريق حكومت آنان به مال فراوانى دست يافتم و از اينكه اين ثروت را از كجا به دست مىآورم چشم پوشى داشتم! حضرت صادق (ع) فرمود: اگى بنىاميه نيروئى نمىيافتند كه براى آن نويسندگى كند، و غنيمت بياورد، و به سود آنان بجنگد، و در گروهشان قرار گيرد حق ما را از ما غارت نمىكردند، و اهل بيت پيامبر را از حقشان محروم نمىنمودند، قطعاً اگر مردم آنان را با آنچه داشتند وا مىگذاشتند چيزى جز اندك مالى كه داشتند نصيبشان نمىشد، بىترديد قدرت بنىاميه ناشى از قدرت مردمى بود كه به آنان پيوستند، و در همه زمينهها با آنان همكارى كردند! دوستم به حضرت صادق گفت: براى من راه خروجى از اين بن بستى كه دچار آن هستم وجود دارد، روزنهاى براى نجاتم از بار سنگين كه به دوش خود قرار دادهام هست؟ حضرت فرمود: اگر تو را در اين زمينهراهنمائى كنم مىپذيرى، و آنچه را بگويم انجام مىدهى، مىگفت: آرى انجام مىدهم، حضرت فرمود: از آنچه از ديوان بنىاميه به دست آوردهاى جدا شو و از اين گردونه حرام بيرون بيا، اگر صاحبان مال را مىشناسى مالشان را به آنان برگردان، اگر نمىشناسى از جانب آنان صدقه بده، من نزد خدا براى تو بهشت را ضمانت مىكنم. على بن ابى حمزه مىگويد: دوستم مدتى طولانى در سكوت فرو رفت سپس گفت:
معناى همكفو بودن در ازدواج
ممكن است كه پدرى به دختر بيست سال خود بگويد كه شما با يك مرد پنجاه ساله ازدواج بكنيد، و آن دختر هم بگويد، نمى خواهم با چنين فردى ازدواج كنم؛ چون سن او خيلى زياد است، و من حس مى كنم كه او نمى تواند به نيازها، عواطف و محبت هايم پاسخ مناسب بدهد. او مى تواند چنين بگويد؛ چون ازدواج از روى اجبار، شرعى نيست. ولى اگر پسرى، و يا دخترى بخواهند ازدواج نامناسب بكنند. حالا كه زمين ديدنى ها براى كل مردم كر زمين آزاد شده و آدم مى تواند به راحتى هر كسى را ببيند، ممكن است جوانى عاشق يك دختر يهودى بشود كه همكلاسش است، و يا عاشق دخترى بهايى بشود، و يا نه، پسر بهايى، عاشق دخترى مسلمان بشود. در چنين جايى، پدر مىتواند از ولايت خود استفاده بكند و جلوى اين ازدواج را بگيرد، و اگر آن دختر و پسر ازدواج بكنند، در حالى كه پدر و مادر ناراضى هستند، آنها عاق مى شوند. ازدواج با بهايى كه باطل است و عقد با او واقع نمىشود، و چنين ازدواجى زناى دايم مىشود. ازدواج با جوان بىدينى كه ضروريات دين را قبول ندارد، و مىگويد، من قرآن را، و يا پيغمبر را، و يا امام حسين را قبول ندارم و خلاصه، من دين را قبول ندارم، هم باطل است، و اگر به هزار محضر بروند، و آنها هم بين اين دو عقد بخوانند، آن عقد بسته نمى شود، و آن دو نسبت به هم نامحرم باقى مى مانند، و اگر هم بچه دار شوند، آن بچه هم حرامزاد قطعى مى شود. بنابراين، بايد حريم ها حفظ بشود.
اين مسايل را من از اين جهت گفتم كه يك وقت كسى فكر نكند كه اسلام مى گويد، وقتى خانواده به دختر گفتند، با اين مرد شصت ساله ازدواج بكن، او بايد به اين ازدواج تن در دهد. نه، چنين نيست. در ماجراى ازدواج هاجر با ابراهيم، اين هاجر بود كه با ميل و با انتخاب خود، اين ازدواج را انتخاب كرد.
اگر قضى انتخاب خود در ميان باشد، و انتخاب هم درست باشد و بعد هم دختر بگويد، من فقط به خاطر عواطف و احساساتم، به اين ازدواج راضى نمى شوم؛ براى اين كه من مى دانم كه اين مرد هشتاد ساله پاسخگوى حالات من نيست؛ بلكه با انتخاب خودم مى خواهم با اين مرد ازدواج بكنم، آن دختر چنين حقى دارد؛ چون اسلام در جايى به كسى زور نمى گويد؛ چون خود آن دختر مى خواهد اين ازدواج انجام شود.
آنچه اسلام آن را براى ازدواج محور قرارداده، همكفو بودن است، چه در سن، و چه در قيافه، و چه در خانواده. ممكن است يك پسر خيلى خوش اندام باشد و چهر زيبايى هم داشته باشد، و مادرش بگويد، بايد با دختر خالهات ازدواج كنى، و من به ازدواج تو با غير دخترخاله ات، رضايت نمى دهم، و دختر خال آن پسر هم دو سال از پسر كوچكتر است؛ پسر بيست سالش است و دختر خالهاش هجده سال دارد. علاوه بر اين، دماغ اين دختر كج است، و لبى بىتناسب قيافه خود دارد. آيا بر اين پسر واجب است كه با اين دختر ازدواج بكند؟ و ممكن است دختر خيلى زيبا باشد، و پدر بگويد، بايد با پسر برادر من ازدواج بكنى، و پسر برادر؛ يعنى پسرعموى دختر هم هيچ امتياز و قيافهاى نداشته باشد، آيا اين دختر بايد به اين ازدواج تن در دهد؟ مى گويم، نه. دين مىگويد، ملاك ازدواج، همكفو بودن است. اين كه رسم قبيله و عشير ما اين است. اصلًا دين اين رسمها را قبول ندارد. دين آزادى، اختيار و انتخاب را به معناى الهىشان قبول دارد، و بعد هم ازدواجهاى زورى و اجبارى، در دين باطل است. اما هنوز در كشور ما، ازدواج نامناسب، زياد هست. مىگويند، رسم قبيل ما اين است كه دخترعمو و پسرعمو در عقد هم دربيايند؛ چون عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمانها خوانده شده است. مگر آسمانها جاى دفتر ازدواج است؟ دفتر ازدواج، متعلّق به زمين و زير نظر دفتر دادگسترى است. خدا در آسمانها دفتر ازدواج ندارد. هر كس كه گفته عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمانها خوانده شده، سخن غلطى گفته است؛ همچنين اين سخن كه رسم طايف ما اين است نيز سخن نادرستى است.
برگرفته از کتاب ايمان و آثار آن نوشته استاد انصاریان
آيا فكر گناه كردن هم گناه محسوب مي گردد، عواقب آن چیست؟
انسان موجودي دو بُعدي است. نيمي از وجودش جسم او و مادي است و نيمة ديگرش روح و آن غير مادي است. هر يك از آنها حركت و فعل و انفعالاتي دارند و براي بقا و حيات خويش نيازمند غذاي ود هستند. حيات روح به زدودن غبار و زنارهايي است كه از گناه و معصيت بر آيينة وجودش مي نشيند و تكامل او در تزكيه و گرايش به معنويت و ارتباط با خدا است. اوج كمالش در وصال به ربوبيت و ربّي و ربّاني شدن آن است. چنان كه آلوده گشتن روح به گناه و معصيت، آن را به سوي فنا و نيستي سوق ميدهد. روح سرچشمه افعال
انجام هر فعلي، مبادي و مقدماتي دارد. سرچمشة تمامي آنها روح انسان است. تصور، شناخت و تصديق، پيدايش شوق تا به قصد و عزم و اراده منتهي شود، از روح نشأت مي گيرد. سپس به وسيلة جسم به مرحلة فعليت و عمل ميرسد. تحقق هر مرحله، نورانيت يا ظلمتيِ قوي يا ضعيف و متناسب با اهيمت فعل مورد نظر و پيشرفت به سوي انجام آن، در روح ايجاد ميكند. آن نورانيت و ظلمت، پاداش و كيفر تكويني فعلي است كه قصد انجام آن را دارد يا انجام داده است. از سوي ديگر مي دانيم كه احكم تشريعي مثل واجب و حرام و ثواب و معصيت هماهنگ و منطبق با احكام تكويني و فطرت است، اگر چه ممكن است برخي از مراحل پايين، به دليل غير اختياري بودن گناه نباشد يا خداوند آن را مورد عفو و بخشش قرار دهد اما با ظلمت و سياهي خانة دل كه بر اثر قصد گناه به وجود آمده است، چه بايد كرد؟