انیس تنهایی
انیس تنهایی
می دانم ای مسافر خسته! ای خمیده ی راه طولانی! بار غربت تنهایی، در دل دریایی ات سنگینی میکند. دیگر پیکر نحیفت، تاب تحمل روح بزرگت را ندارد. سیمای ملیحت به ظاهر آرام است، ولی در درونت، آتش فشانی در غوغاست که آرام و قرارت را بریده.
بیا، بیا امشب صمیمی تر از همیشه، پنجره ی دلت را به سوی آسمان باز کن. با گلاب دعا، حریم دلت را غسل بده و پاک و بی ریا، آهنگ دل نواز «ربنا» را تلاوت کن. خواهی دید که چگونه باران رحمت الهی، کویر دلت را با طراوت و شاداب خواهد ساخت و سراسر وجودت را عطر الهی فراخواهد گرفت. آن گاه خدا به میهمانی دلت خواهد آمد و دیگر گردی از تنهایی بر دلت نخواهد ماند.
می دانم، باور کن که روح لطیف از بی وفاییها و نامردیها آزرده است. همان اندیشه ات در آفاق گذشته مسیر دارد و به روزهای اوج و توان مندی میاندیشی؛ روزهایی که دیگران زیر پر و بالت گرد آمده بودند و تو به مهربانی بال فروتنی بر ایشان گسترده بودی. حال که پرتوان شده اند تو را به وادی فراموشی سپرده اند و تو…
هم چنین میدانم که میتوانی با تغییر ندایت، بهارشان را به یکباره خزان سازی، ولی روح بزرگ تو والاتر از آن است که به چنین چیزی راضی شود و «فکرت آسمانی تر از آن است که تنها در جو اندیشههای مادی بلولد».
وجودت همیشه بهاری است، گلزاری است که پاییزی در آن نیست، نوری است که شب به آن راهی ندارد. با آن که بال و پرت ریخته است، ولی صفا و زلالی ات را در نماز میتوان دید، در نگاه ژرفت میتوان خواند و در دستان گرم و صمیمی ات، میتوان یافت.
پس ای زلال، ای پاک! ای صمیمی! بیا، بیا، سجاده بگستر و دست نیایش برگیر. دعایشان کن، بخواه که هدایت شوند، بخواه تا نورانی شوند و بخواه پاک و ناب شوند همانند خودت!
آری، دعا کن، دعای تو دل شکسته، رمز گشایش است و مستجاب.
[سایبان مهر -حسین بافکار - صفحه ۱۲۵]