تنهایی
تنهایی میراث ست ابدی
از شانه هایی که دیروز بود و امروز نیست
ساعت ها چشمان کهربایی ات کار بی مزد می کنند
مثلا خیلی ساده شبم را به آشوب می کشند
هوای خانه م را سرما زده می کنند
من را خسته و تو هنوز جاوید
در کهکشان خیالم پرسه می زنی
بیدار که شدم دیدم محاصره شده ام در هوای سرمه ی سحر
بدون ماهوتی که برایم دوخته بودی
باز هم یک شب دلتنگ گذشت خواستم امروز را زندگی کنم … ولی دیر رسیدم
تمثال تو در خیالم روز جدیدی
را آغاز کرده بود
#سارا ناصری