جوان عابد
جوان عابد
امام باقر علیه السلام میفرماید:
زنی بدکاره، با جوانانی از بنی اسرائیل روبه رو شد. بعضی از آنان گفتند: اگر فلان عابد این زن را ببیند، از راه به در میرود. زن بدکاره چون سخنان آنان را شنید، گفت: به خدا سوگند، به خانه نمی روم مگر اینکه او را به فتنه اندازم. چون پاسی از شب گذشت، به در خانه عابد آمد و در زد. عابد در را باز نکرد. زن فریاد زد: مرا به درون خانه ات راه بده. عابد توجهی نکرد. زن گفت: عده ای از جوانان بنی اسرائیل مرا به کاری زشت دعوت کرده اند. اگر مرا پناه ندهی، کارم به رسوایی خواهد کشید.
وقتی عابد سخن زن را شنید، در را باز کرد. زن وارد خانه شد و عابد را تحریک کرد. عابد که زیبایی او را دید، وسوسه شد. دست بر بدن زن گذاشت. سپس به خود آمد و به سوی آتش زیر دیگ رفت و دست بر آتش گذاشت. زن گفت: چه میکنی؟ گفت: دستی را که بدن نامحرم را لمس کرده است، میسوزانم. زن از خانه بیرون آمد و نزد مردم رفت و گفت: به داد صاحب این خانه برسید که دستش را بر آتش گذاشته است. مردم آمدند و دیدند دست عابد سوخته است.
[گناه گریزی - سید حسین اسحاقی - صفحه ۱۹۶]