حکایت نمک خوردن و حرمت صاحب نمک
یعقوب لیث ، چهره پرآوازه سیستان و پایه گذار انقلابى رهایى بخش بر ضدّ حکومت خونخوار و ظالم و ستمکار عباسى ، در ابتداى جوانى روى گرزاده اى بیش نبود .مدتى به کار روى گرى مشغول بود و پاداش کارش را سخاوتمندانه با جوانان هم سن و سالش مى خورد .سخاوت و شجاعت و آزادمنشى او ، عامل گرد آمدن جوانانى متهور و سخت کوش به گرد او شد .با دست برداشتن از روى گرى ، همراه جوانان مجذوبش به شغلى دیگر روى آورد .از آن شغل هم روى گردان شد و بنا گذاشت همراه یارانش دستبردى به خزانه اموال امیر سیستان بزند .
از آنجا که خزانه در حفاظت نیرویى کارآمد قرار داشت و دستبرد به آن به آسانى ممکن نبود ، بنا گذاشتند از بیرون شهر با کندن کانالى تا زیر کف خزانه به اموال امیر دست یابند و با شتاب و سرعت همه را تصرف کنند .کندن کانال شش ماه به طول انجامید . عاقبت نیمه شبى با سوراخ کردن کف خزانه وارد خزانه شدند و همه طلا و نقره و جواهرات قیمتى و درهم و دینار را به صورتى که ماموران بیرون خزانه نفهمند در کیسه هاى متعددى جمع کردند و آماده بردن اموال از راه کانال به بیرون شهر بودند که یعقوب در تاریکى نیمه شب چشمش به چیزى گوهر مانند افتاد که درخشندگى خاصّى داشت .
از آنجا که تاریکى شدید مانع شناخت آن بود ، با زبانش عنصر بدست آمده را امتحان کرد و یافت که قطعه اى نمک بلورین است ، به تمام همراهانش دستور داد اموال را بگذارید و از راه کانال به طرف بیرون شهر حرکت کنید .جوانان مطیع او با دست خالى به بیرون شهر آمدند و علّت این کار را از یعقوب جویا شدند . یعقوب گفت : با این که پس از شش ماه زحمت مداوم ، خود را به خزانه رساندیم و اقتضا داشت همه اموال گرد آمده در خزانه را تصرف کنیم ، ولى من با چشیدن نمک امیر سیستان ، از مردانگى و انصاف دور دیدم که اموال او را به غارت بریم !!
ماموران حفاظت ، پس از باز کردن درِ خزانه ، از دیدن وضع خزانه و کانالى که با مهارت هر چه تمامتر زده شده بود ، و به ویژه از بجا ماندن اموال و طلا و نقره و درهم و دینار شگفت زده شدند و جریان امر را به امیر سیستان گزارش دادند . امیر دستور داد جارچیان در شهر آواز بردارند که دزد خزانه هر که هست ، خود را به امیر بشناساند تا از لطف و احسان امیر بهره مند شود .یعقوب بدون دغدغه خاطر خود را به امیر سیستان معرفى کرد و از این که نمک خورده و نمکدان شکستن را دور از مردانگى و انصاف دیده ، داد سخن داد .امیر سیستان از بودن چنین جوان شجاع ، پرکار ، باانصاف و داراى صفت مردانگى بسیار خوشحال شد و او را به منصب باارزش امارت لشکر سیستان برگزید و یعقوب از همانجا راه ترقى و کمال را تا درگیر شدن با حکومت عباسیان آلوده براى نجات مظلومان پیمود .
برگرفته از کتاب شرح دعای کمیل نوشته استاد انصاریان