خلق عظیم پیامبر
خلق عظیم پیامبر راوی میگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: جُعِلْتُ فِداکَ هَلْ کانَتْ فِی النَّبِیِّ مُداعَبَةٌ؛ فدایت گردم، آیا پیامبر هم شوخی میکردند! فرمود: لَقَدْ وَصَفَهُ اللهُ بِخُلْقُ عَظیمٍ فِی المُداعَبَةِ وَ اِنَّ اللهَ بَعَثَ اَنبیاءَهُفَکانَتْ فیهم کَزازَةٌ وَ بَعَثَ مُحَمَّداً بِالرَّأفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ کانَ مِنْ رَأفَتِهِ لِاُمَّتِهِ مُداعَبَتُهُ لَهُمْ لِکَیْلا یَبْلُغَ بِاَحدٍ مِنْهُم التَّعظیمُ حَتّی لا یَنْظُرَ اِلَیْهِ؛ [1] خداوند پیامبر را در شوخ طبعی به خُلق بزرگ توصیف فرموده است. و البته خداوند پیامبرانش را مبعوث فرمود، در حالی که در آنان یک قبض و گرفتگی بود. و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با رأفت و مهربانی و رحمت مبعوث کرد. و رأفت و مهربانی او برای امتش مزاح و شوخ طبعی آن حضرت با مردم است. تا عظمت و هیبت آن حضرت آنان را نگیرد و مانع نگاه کردن به آن حضرت نشود. در حقیقت پیامبر خدا خودشان را تنزیل میدادند و پایین میآورند، تا مردم بهتر بتوانند با آنان رابطه برقرار کنند و یگانه شوند. مثل یک بزرگی که با بچهها شوخی میکند و خودش را پایین میآورد. این نهایت تواضع و فروتنی پیامبر خدا بوده است که با آن عظمت همه میتوانستند با آن حضرت ارتباط برقرار کنند، همنشین شوند و گفت و گو کنند
. تا بدانجا که با پیامبر خدا شوخی میکردند و پیامبر هم از شوخی آنان استقبال میفرمود. و این از ویژگیهای بزرگ پیامبر رحمت و خاتم المرسلین بوده است.[2] شوخی با اصحاب پیامبر خدا هم با دیگران مزاح میفرمودند و آنان را شادمان میکردند و هم اصحاب با پیامبر خدا شوخی و مزاح میکردند و پیامبر از شوخ طبعی آنان شادمان میشدند. امام باقر علیه السلام از پدران خود چنین روایت کرده اند: کان رسولُ اللهِ صَلّی الله علیه و آله، لَیَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصْحابِهِ اِذا رَآهُکانَ رسُولُ الله صلّی الله علیه و آله کَثیرُ الْمِزاحِ؛ [۴] پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیاد شوخی میکردند. در میان خانوادة خود بانشاط بودند و با اهل خانه مزاح میفرمودند و آنان را شاد میکردند. برخی افراد با رفقا شوخی میکنند، ولی در خانه مثل برج زهر مار هستند. و این خلاف مروت و مردانگی است. شوخیها و شیرین سخنیهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنش شیرین و پر از لطافت بود. شیرینی کلام پیامبر خدا و لطافت بیان و شوخ طبعیهای آن حضرت با همة اصحاب و مردم، بزرگ و کوچک، هم در شادابی و نشاط مردم نقش داشته و هم احساس یگانگی و خودمانی بودن آن حضرت را در مردم بر میانگیزاند. شوخیهای آن حضرت همه بیان واقعیت هاست، ولی واقعیاتی که ممکن است بسیاری از افراد به آن بی توجه باشند و از شنیدن آن احساس تعجب کنند. گاه با بیان بدیهیاتی که بدور از ذهن است، با اصحاب و یارانشان مزاح میکردند و این راست ترین و نمکین ترین شوخیهای پیامبر خداست. «از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند. » از این نمونهها در تاریخ زندگی پیامبر خدا و معاشرت و همزیستی با مردم آن دوران بسیار میتوان یافت که نمونههایی از آن ذکر میشود. ۱) در روایت آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شتری را دیدند که گندم حمل میکرد. فرمودند: تَمشِی الهَریسَةُ؛ [۵] حلیم دارد حرکت میکند و میرود. با این بیان لطیفشان هم مزاح کردند و هم سرانجام و عاقبت گندمها را بیان فرمودند. چون هریسه غذایی است که از گندم و گوشت تهیه میشود که در اصطلاح به آن حلیم میگویند. یعنی بار شتر در قوة حلیم است. هر چند که فعلاً گندم است، ولی میتوان روزی به حلیم تبدیل شود. ۲) یک روز پیامبر بلال را دیدند که شکمش برآمده بود. فرمودند: «اُمِّ حُبَین اُمّ ِحُبَین! » [۶] ام¬حبین همان آفتاب پرست است که شکمی برآمده دارد. حضرت بلال را در برآمدگی شکمش به آفتاب پرست تشبیه فرمودند و با این کلام با او مزاح و شوخی فرمودند. ۳) از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با پیرزنی فرتوتی که دندان هایش ریخته بود برخورد کردند و به او فرمودند: «اَما اِنَّهُ لا تَدْخُلُ الجَنَّةَ عَجوزٌ دَرْداءٌ؛ آگاه باش که پیرزنِ بدون دندان وارد بهشت نمی شود. » پیرزن با شنیدن این سخن به گریه افتاد. حضرت فرمودند: چرا گریه میکنی؟ گفت: یا رسول الله، آخر من پیرزن بدون دندان هستم و نمی توانم وارد بهشت شوم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خندیدند و فرمود: با این حال وارد بهشت نمی شوی، بلکه در آنجا جوان میگردی. [۷] ۴) و نیز از آن حضرت روایت شده است که نگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زنی که دو چشمش عفونت داشت افتاد. به او فرمودند: «اَما اِنَّهُ لا تَدْخُلُ الجَنَّةَ رَمْصاءُ الْعَیْنَینَ؛ آگاه باش که زنی که دو چشمش عفونت دارد وارد بهشت نمی شود. » زن به گریه افتاد و گفت: ای رسول خدا، پس من داخل دوزخ میشوم؟ حضرت فرمودند: نه منظور این است که با چنین صورتی وارد بهشت نمی شوی. سپس ادامه دادند: لا یَدْخُلٌُ الجَنَّةَ الْاَعوَدُ وَالْاَعمی عَلی هذا المَعنی؛ افراد، چپ چشم و نابینا وارد بهشت نمی شوند. بلکه در بهشت سالم و جوان خواهند بود. [۸] ۵) انس مالک خادم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میگوید: سیرة پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین بود که با ما قاتی میشد، با ما مینشست و گفت و گو میکرد. این قدر خودمانی میشد که با ما مزاح و شوخی میکرد و آن عظمت و هیبت و وقارِ نبوتش مانع از این نبود. انس میگوید: پیامبر آن قدر با ما خودمانی و یگانه میشد که من برادر کوچکی داشتم که پرندة کوچکی داشت و با آن بازی میکرد و با آن انس فراوانی داشت. این پرنده مُرد و پیامبر گاهی از باب ملاطفت و شوخ طبعی به او میفرمود: «یا اَبا عُمَیرما فَعَلَ النُّغَیر؛ ای ابا عمیر، پرنده چه شد؟ » [۹] و با شیرین سخنی خود، حتی با کودکان مزاح میکرد و آنان را شاد مینمود. ۶) انس بن مالک میگوید: مردی بادیه نشین، به نام زاهر بن حرام، برای پیامبر هدیه میآورد. هرگاه میخواست برگردد، پیامبر هم به او مال و کالا میدادند. وی بسیار بدقیافه، اما مورد علاقة پیامبر بود. روزی در بازار مشغول فروش کالاهایش بود. پیامبر او را دیدند و بدون این که او پیامبر را ببیند از پشت سر او را در بغل گرفتند، به طوری او نتواند پیامبر را ببیند. او هم گفت: مرا رها کن، این کیست؟ پیامبر فرمودند: «مَنْ یَشْتری هذا العَبْدَ؛ چه کسی این عبد را میخرد. » منظور پیامبر از عبد «عبدالله» بود، نه غلام و برده. زاهر پیامبر را شناخت و گفت: یا رسول الله، به خدا سوگند وضع مرا کساد دیده ای! پیامبر فرمود: «لِکِنَّکَ عِنْدَ اللهِ لَسْتَ بِکاسِدٍ؛ لکن وضع تو در نزد خدا کساد نیست. » [۱۰] ۷) انس بن مالک میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سفرها معمولاً زنان خود را به همراه میبرد. حضرت ساربانی داشت که از صوت بسیار زیبایی برخوردار بود و معمولاً در سفرها برای این که شتران به سرعت حرکتکنند، برای آنها آواز میخواند که در اصطلاح عرب به آن «حُدی» میگویند. نام این ساربان انجشه بود. انجشه مسئول شترانی بود که زنان پیامبر بر آن سوار بودند. هرگاه انجشه برای شتران حُدی میخواند، بر سرعت آنان افزوده میشد و پیامبر خدا با لطافت کلامش میفرمودند: «رُوَیدا یا اَنْجَشةُ، اِرْفَقْ بِالقَواریر؛ آرام تر ای انجشه، با ظرفهای بلورین مدارا و ملاطفت کن. » و در روایتی دیگر آمده است که میفرمودند: «لا تُکسِرِ القَواریرَ؛ یعنی ظرفهای بلورین را نشکنی! » [۱۱] این گونه سخنان، از لطافت کلام پیامبر و شیرین سخنی آن حضرت است. در این سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم زنان را در لطافت و زیبایی و شکنندگی به جامهای بلورین تشبیه فرموده اند و هم سخنی شیرین گفته اند، همان طور که ما گاهی برای حساسیت چیزی میگوییم بار شیشه داریم، و این خود، مزاح لطیفی برای انبساط خاطر است. ۸) پیرزنی از انصار به پیامبر عرض کرد، دعا کنید من به بهشت بروم. پیامبر فرمودند: «اِنَّ الجَنَّةَ لا یَدْخُلُهَا العَجوزُ؛ پیرزن وارد بهشت نمی شود. » پیرزن از این خبر ناراحت شد و به گریه افتاد و پیامبر خندید و فرمودند: اَما سَمِعْتَ قَوْلَ الله تبارک و تعالی «اِنّا اَنْشَأناهُنَّ اِنْشاءً فَجَعلْنا هُنَّ اَبْکاراً»؛ [۱۲] آیا کلام خداوند تبارک و تعالی را نشنیده ای که فرمود: ما آنان را پدید آورده ایم پدید آوردنی و دوشیزه گردانیده ایم. یعنی خداوند هنگامی که میخواهد اهل ایمان را وارد بهشت کند، ابتدا وارد چشمه ای میکند که بسیار زیبا میشوند و بعد وارد بهشت میکند. در بهشت پیرزن و پیر مرد و انسان نازیبا وجود ندارد، بلکه همه به زیباترین صورت وارد بهشت میشوند. معلوم است که گریة پیرزن از شوق بهشت بوده است. و پیامبر با کلام خود هم با او مزاح کردند و هم به او بشارت به بهشت دادند و هم به معرفت او نسبت به خصوصیات بهشتیان افزودند. ۹) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم گاهی با انس بن مالک که در خدمت آن حضرت بود، شوخی میکردند و میفرمودند: «یا ذَا الاُذُنَیْنِ؛ [۱۳] ای صاحب دو گوش. » ۱۰) روایت شده است که زنی به خاطر کاری که شوهرش داشت به محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید. پیامبر از او پرسیدند: شوهرت کیست؟ گفت: فلانی. حضرت فرمودند: «الَّذی فِی عَیْنِهِ بَیاضٌ؛ همان شخصی که در چشمش یک سفیدی است؟ » گفت: نه و به سرعت پیش شوهرش برگشت و شروع به وارسی چشم شوهرش کرد. شوهرش از او پرسید: چه میکنی؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من خبرداد که در چشم تو یک سفیدی است. شوهرش گفت: پیامبر راست گفته است، مگر نمی بینی که سفیدی چشم من بیشتر از سیاهی آن است؟! [۱۴] پیامبر خدا با بیان بدیهیات با دیگران مزاح میفرمودند. ۱۱) ابن عباس میگوید: یکی از زنان پیامبر لباس بلندی پوشیده بود. ص: ۲۰۲ حضرت به او فرمودند: «اَلْبِسیهِ وَ اَحْمَدِی اللهَ وَ جَری مِنهُ ذَیْلاً کَذَیْلِ الْعَروسِ؛ [۱۵] این لباس را بپوش و خداوند را سپاس گو و همچون دامان عروس آن را به دنبال خود روان ساز. » ۱۲) پیامبر اکرم با امام حسین علیه السلام که کودکی بیش نبود، بازی میکردند و در حالی که به پشت خوابیده بودند و دستهای کوچک او را گرفته و کف پای او را روی سینة خود قرار داده و او را تا بالای شانه خود بالا میبردند و با کلماتی آهنگین و با لطافت بیان و شوخ طبعی میگفتند: «حُزُقَّةٌ حُزَقَةٌ تَرَقَّ عَیْنَ بَقَّةَ؛ [۱۶] کوچولوی من، کوچولوی من، بیا بالا. ای همانند چشم پشه! » بعضی از دانشمندان میگویند: این تعبیر پیشگویی از شهادت و سوراخ سوراخ شدن پیکر امام حسین علیه السلام است. چون اخیراً کشف شده که چشم پشه سوراخ سوراخ است. ۱۳) یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نُعَیمان نام داشت. او در جنگ بدر شرکت داشت. وی به مزاح و شوخی در نزد پیامبر حریص بود و بسیار میخندید. پیامبر دربارة او فرمودند: «یَدْخُلُ الجَنَّة و هو یَضْحَکُ؛ [۱۷] او خندان وارد بهشت میشود. » روزی یک نفر اعرابی ظرف عسلی داشت. نعمیان از او خرید و درِ منزل پیامبر آورد. آن روز پیامبر نزد عایشه بودند. ظرف عسل را به عایشه داد. پیامبر خدا گمان کرد که ظرف عسل را نعمیان به آن حضرت هدیه داده است. نعمیان رفت. اما اعرابی که هنوز پول ظرف عسل را نگرفته بود، درِ خانه نشست تا پول آن را برایش بیاورند. وقتی دید خبری نشد. صدا زد یا پول عسل را بدهید و یا آن را به من برگردانید. پیامبر خدا از جریان با خبر شدند و پول عسل را به اعرابی دادند و به نعمیان فرمودند: «ما حَمَلَکَ عَلی ما فَعَلْتَ؛ با چه انگیزه ای این کار را کردی؟ » [۱۸] گفت: یا رسول الله، من دیدم شما عسل دوست دارید و این اعرابی هم ظرف عسل داشت. گفتم بیاورم برای شما. پیامبر از این کار نعیمان خندیدند و نگفتند چرا این کار را کردی! ۱۴) حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام فرمود: گاهی یک نفر اعرابی به محضر پیامبر خدا میرسید و تحفه ای به آن حضرت هدیه میداد. و همانجا میگفت: بهای هدیه ما را بدهید. پیامبر از کار این اعرابی خنده شان میگرفت. و هرگاه اندوهناک میشدند میفرمودند: «ما فَعَلَ الاَعرابی، لَیْتَهُ اَتانا؛ آن اعرابی چه شد؟ کاش نزد ما میآمد و ما را میخنداند. » [۱۹] ۱۵) یک روز ابوهریره کفشهای پیامبر را به سرقت برد و گرو گذاشت و مقداری خرما گرفت و رفت به جای کفشها نشست و شروع به خوردن خرما کرد. پیامبر به او فرمودند: «یا اَبا هُرَیْرَه ما تَأکُلُ؛ ای ابوهریره چه میخوری؟ » پاسخ داد: «نَعْلَ رَسول الله؛ کفشهای پیامبر خدا را. » [۲۰] ۱۶) میگویند: یک موقع پیامبر خدا به اصحاب فرمودند: این پای من مثل چیست؟ هر کس چیزی گفت. فرمودند: همة شما اشتباه کردید، این در کوچه بوسیده است. حضرت احضارش کردند و فرمودند: این چه کاری بود که کردی؟ پاسخ داد: این که مشکلی ندارد، اگر میخواهد، بیاید قصاص کند. پیامبر و اصحاب از پاسخ او تبسم کردند. پیامبر به او فرمودند: دیگر از این کارها نمی کنی؟ گفت: نه، یا رسول الله، به خدا قسم دیگر چنین نمی کنم. پیامبر هم از او گذشتند. [۲۱] ———- [۱]: ۱. کشف الریبة، ص ۸۲؛ مستدرک الوسائل، ج ۸، ص ۴۰۸. [۲]. [۳]: نشاط و شادی ، حبیب الله فرحزاد،مشخصات نشر: قم: طوبای محبت، ۱۳۹۲،ص۱۹۵ [۴]: ۱. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۴۸؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴. [۵]: ۲. همان، ص ۲۹۵. [۶]: ۱. الجعفریات، ص ۱۹۱؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۸. [۷]: ۲. النوادر للراوندی، ص ۱۰؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۹. [۸]: ۱. کشف الاسرار، ج ۱، ص ۷؛ مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج ۱، ص ۱۴۷. [۹]: ۲. کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۵۸؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۶؛ حلیة الابرار، ج ۱، ص ۳۱۳. [۱۰]: ۱. کشف الاسرار، ج۱، ص ۱۵۷، المجازات النبویه، ص ۴۴؛ مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج۱، ص ۱۴۷. [۱۱]: ۲. سورة واقعه، آیة ۳۵ و ۳۶. مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج ۱، ص ۱۴۷؛ بحارالانوار، ح ۱۶، ص ۲۹۵؛ کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۶۰. [۱۲]: ۱. کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۵۹؛ النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج ۱، ص ۳۴. [۱۳]: ۲. کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۵۹ به نقل از زهر الربیع، ج ۱، ص ۳؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۴۸. [۱۴]: ۱. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۴۸؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۵. [۱۵]: ۲. شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۳۲۱؛ بحارالانوار، ج ۶۱، ص ۳۱۷. [۱۶]: ۳. شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۳۲۲. [۱۷]: ۱. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۴۹؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۶. [۱۸]: ۲. الکافی، ج ۲، ص ۶۶۳؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۵۹. [۱۹]: ۳. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۴۹؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۶. [۲۰]: ۱. کشف الاسرار، ج ۱، ص ۱۶۱؛ بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۵؛ مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۴۹. [21].نشاط و شادی ، حبیب الله فرحزاد،مشخصات نشر: قم: طوبای محبت، ۱۳۹۲،ص۱۹۶