دو سر گذشت زیبا
سرگذشت اوّل اهانت به همسر دانشمند بزرگي از علماي اسلام كه شايد از ذكر نام راضي نباشد، نقل فرمود: وقتي پدرم را در خواب ديدم و پرسشهايي از ايشان نمودم. پاسخهايي جالب شنيدم: ۱- ارواحي كه در عالم برزخ معذّبند؛ عذاب و سختيهاي آنها چگونه است؟ در پاسخ فرمود: براي تو كه هنوز در عالم دنيا هستي نمي توان بيان كرد.
به طور مثال آن است كه در درّه اي از كوهستان باشي و از چهار سمت كوههاي بسيار مرتفعي تو را احاطه كرده باشد كه توانايي بالا رفتن از آنها را نداشته باشي و در آن حال گرگي هم تو را دنبال كند و هيچ راه فراري از او نباشد. ۲- آيا خيراتي كه در دنيا براي شما انجام دادهام به شما رسيده و كيفيت بهره مندي شما از خيرات ما چگونه است؟ در پاسخ فرمود: بلي؛ تمام آنها به من رسيده است و امّا كيفيت بهره مندي از آنها را هم با ذكر مثالي براي تو بيان ميكنم. هرگاه در حمّامِ بسيار گرمِ پر از جمعيتي باشي كه در اثر كثرت تنفّس و بخار و حرارت، نفس كشيدنت سخت باشد و در آن حال گوشه درِ حمّام باز شود و نسيم خنكي به تو برسد، چقدر شاد و راحت و آزاد ميشوي؟ چنين است حال ما هنگام خيرات شما. ۳- چون بدن پدرم را سالم و منوّر ديدم و تنها لبهاي او زخم دار و آلوده به چرك و خون بود، از آن مرحوم سبب زخم بودن لب هايش را پرسيدم و گفتم اگر كاري از دست من بر ميآيد براي بهبودي لبهاي شما، بفرماييد تا انجام دهم. در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست مادر شماست. زيرا سبب آن اهانتي بود كه در دنيا به او ميكردم و چون نامش سكينه است هر وقت او را صدا ميزدم «خانم سكو» ميگفتم و او رنجيده خاطر ميشد و اگر بتواني او را از من راضي كني، اميد بهبودي هست. ناقل محترم فرمود: اين مطلب را به مادرم گفتم، در جواب گفت: بلي، پدر شما هر وقت مرا ميخواند از روي تحقير به من ميگفت: «خانم سكو» و من سخت آزرده و رنجيده خاطر ميشدم ولي اظهار نمي كردم و به احترام ايشان چيزي نمي گفتم و چون فعلاً گرفتار ناراحتي است او را حلال ميكنم و از او راضي هستم و از صميم قلب برايش دعا ميكنم. سرگذشت دوم وفاداري به همسر اصمعي وزير يكي از پادشاهان ميگويد: من به شكار رفتم قافله را گم كردم و در بيابان ماندم. از دور خيمه اي ديدم و به طرف آن حركت كردم. ديدم زن جوان و زيبايي در اين خيمه نشسته است. خيلي تشنه بودم، گفتم: مقداري آب به من بده. ديدم رنگش پريد، گفت: از شوهرم اجازه ندارم. بعد گفت مقداري شير دارم كه ناهار من است. ناهار نمي خورم و شير را به تو ميدهم. شير را آورد و من خوردم يك ساعتي نشسته بودم كه ديدم از دور شتر سواري ميآيد كه شوهر او بود. همان آبي را كه به من نداده بود، بيرون خيمه برد و شوهرش كه پير سياهي بود آمد. تعجب كردم كه اين مرد شوهر اين زن با جمال است. خودم ديدم خانم اين پير سياه را از شتر پياده كرد و بر سنگي كه قبلاً آن را مهيا كرده بود پاها و دست و صورتش را شست و با يك احترامي او را وارد خيمه كرد و در مقابلش نشست. ديدم اين مرد بد اخلاقي ميكند و هرچه بد اخلاقي ميكند اين زن خوش اخلاقي ميكند. هرچه او تندي ميكند او خوش اخلاقي ميكند. از بس بد اخلاقي كرد، من بي حوصله شدم و ترجيح دادم كه در زير آفتاب و وسط بيابان باشم. امّا در آن خيمه نباشم. از خيمه بيرون آمدم. مرد چندان اعتنايي نكرد، امّا زن به احترام من كه ميهمان بودم براي خداحافظي از خيمه بيرون آمد. من هم بيرون خيمه به او گفتم: خانم، حيف نيست از تو، با اين جواني و زيبايي و كمالت كه اين پير سياه را اين گونه رسيدگي ميكني؟ ديدم رنگش تغيير كرد، گفت: اصمعي، توقّع نداشتم كه پشت سر شوهرم حرف بزني و ميان من و شوهرم كدورت بيندازي. سپس گفت: من روايتي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدهام و ميخواهم به آن عمل كنم. اصمعي، دنيا هر چه باشد ميگذرد، آنچه نمي گذرد، آخرت است. ما شب اوّل قبر داريم، برزخ داريم، بهشت داريم، جهنم داريم. آنكه نمي گذرد آنجاست و الّا دنيا به يك چشم به هم زدن خوب يا بدش ميگذرد. من ميخواهم به اين روايت عمل كنم تا بهشتي شوم. شنيدم پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: الايمانُ نِصْفُهُ الصَّبْر و نِصْفُهُ الشُّكر؛ ايمان دو بال دارد: الف) صبر بر بلاها؛ ب) شكر بر نعمت ها. يك مسلمان بايد در مقابل بلاها صابر باشد. پس در مقابل نعمتهايي كه خدا به من داده است به اين شوهر بداخلاق خدمت ميكنم تا ايمانم كامل شود. منبع:جر و بحثهای خانوادگی: چند راهنمایی مفید و سازنده درباره اختلافات زن و مرد، مولف عزیزالله حیدری،مشخصات نشر: قم: مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۹،ص۸