امید سبز
هر جمعه به جاده آبى نگاه مى كنم و در انتظار قاصدكى مى نشينم كه قرار است خبر گام هاى تو را براى من بياورد، گام هاى استوار و دست هاى سبزت را.
اگر بيايى، چشم هايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.
تو مى آيى و در هر قدم، شاخه اى از عاطفه خواهى كاشت و قاصدكى را آزاد خواهى كرد.
تو مى آيى و روى هر درخت پر شكوه، لانه اى از اميد براى كبوتران غريب، خواهى ساخت.
صداى تو، بغض فضا را مى شكافد. فضاى مه آلودى كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند. تو با دست هايت بر قلب هاى شقايق ها، رنگ سبز اميد خواهى زد و با رنگ پر معناى دريا خواهى نوشت: «به نام خداى اميدها»!
تو مى آيى در حالى كه دست هايت پر از گل هاى نرگس است.
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاى گرمت آفتابى مى كنى و كعبه عشق را در آنها بنا خواهىكرد. دست نوازش بر سر ميخك هايى خواهى كشيد كه باد، كمرشان را خم كرده است.
تو حتى بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهربانى خواهى زد.
تو مى آيى و با آمدنت خون طراوت و زندگى در رگ هاى صبح جريان پيدا خواهد كرد…
تو مى آيى، اى پسر فاطمه، يوسف زهرا، يا مهدى! به اميد آن روز!
منبع:نامههای دختران به امام زمان (عليه السلام)، محمدتقی اکبرنژاد،مشخصات نشر: قم: مسجدمقدس جمکران ۱۳۸۶،ص۱۳