راه نجات از مال حرام
راه نجات از مال حرام
از على بن ابى حمزه روايت شده: دوستى داشتم از كاتبان بنىاميه، به من گفت از امام صادق برايم اجازه ملاقات بگير، از حضرت اجازه خواستم، امام براى ديدار با او اجازه داد، هنگامى كه وارد بر حضرت شد سلام كرد و نشست و گفت: من جزء افراد ادارى بنىاميه بودم و از طريق حكومت آنان به مال فراوانى دست يافتم و از اينكه اين ثروت را از كجا به دست مىآورم چشم پوشى داشتم! حضرت صادق (ع) فرمود: اگى بنىاميه نيروئى نمىيافتند كه براى آن نويسندگى كند، و غنيمت بياورد، و به سود آنان بجنگد، و در گروهشان قرار گيرد حق ما را از ما غارت نمىكردند، و اهل بيت پيامبر را از حقشان محروم نمىنمودند، قطعاً اگر مردم آنان را با آنچه داشتند وا مىگذاشتند چيزى جز اندك مالى كه داشتند نصيبشان نمىشد، بىترديد قدرت بنىاميه ناشى از قدرت مردمى بود كه به آنان پيوستند، و در همه زمينهها با آنان همكارى كردند! دوستم به حضرت صادق گفت: براى من راه خروجى از اين بن بستى كه دچار آن هستم وجود دارد، روزنهاى براى نجاتم از بار سنگين كه به دوش خود قرار دادهام هست؟ حضرت فرمود: اگر تو را در اين زمينهراهنمائى كنم مىپذيرى، و آنچه را بگويم انجام مىدهى، مىگفت: آرى انجام مىدهم، حضرت فرمود: از آنچه از ديوان بنىاميه به دست آوردهاى جدا شو و از اين گردونه حرام بيرون بيا، اگر صاحبان مال را مىشناسى مالشان را به آنان برگردان، اگر نمىشناسى از جانب آنان صدقه بده، من نزد خدا براى تو بهشت را ضمانت مىكنم. على بن ابى حمزه مىگويد: دوستم مدتى طولانى در سكوت فرو رفت سپس گفت:
چگونگی شهادت امام جواد علیه السلام
در مورد شهادت امام جواد ( علیه السلام) یک دسته از روایات می گویند آن حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت. ولی روایتی دیگر می گوید: بعد از آنکه معتصم امام را به بغداد طلبید… به وسیله «اشناس» شربتی از پرتقال برای امام فرستاد و اشناس به او گفت: پیش از شما امیرالمؤمنین به احمد بن ابی داوود و سعید بن خضیب و گروهی از بزرگان از این شربت نوشانیده و امر کرده است شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این بگفت و یخ آماده کرد. امام فرمود: در شب آن را می نوشم. اشناس گفت: باید خنک نوشیده شود و الان یخ آن آب می شود و اصرار کرد و امام ( علیه السلام) با علم به عمل آنان آن را نوشید» .
در جای دیگری آمده است که ابن ابی داوود بعد از ماجرایی مربوط به قطع دست سارق که امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب کرد و معتصم به سخن امام عمل کرد و حرف دیگران را رد کرد، معتصم را به کشتن امام تحریک کرد. ابن ابی داوود می گوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهی برای امیرالمؤمنین بر من واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنی می گویم که می دانم با آن به آتش (جهنم) می افتم!
معتصم گفت: آن سخن چیست؟
گفتم: (چگونه) امیرالمؤمنین برای امری از امور دینی که اتفاق افتاده است فقهاء و علماء مردم را جمع کرد و حکم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حکم آن را به طوری که می دانستند گفتند و در مجلس، اعضای خانواده امیرالمؤمنین و فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه که در مجلس می گذشت گوش می دادند… آنگاه به خاطر گفته مردی که نیمی از مردم به امامت او معتقدند و ادعا می کنند او از امیرالمؤمنین شایسته تر به مقام او است، تمامی سخنان آن علماء و فقهاء را رها کرد و به حکم آن مرد حکم کرد؟ !
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیک عطا کند!
پس در روز چهارم یکی از دبیران وزرایش را مأمور کرد تا ابوجعفر ( علیه السلام) را به منزل خود دعوت کند، او چنین کرد ولی ابوجعفر ( علیه السلام) نپذیرفت و گفت: تو می دانی که من در مجالس شما حاضر نمی شوم. آن شخص گفت: من شما را برای ضیافتی دعوت می کنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذاری و من با ورود شما به منزلم متبرک شوم. و فلان بن فلان از وزرای خلیفه دوست دارد خدمت شما برسد.
پس آن حضرت ( علیه السلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسمومیت کرد و مرکب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر ( علیه السلام) فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو برای تو بهتر است!
پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اینکه رحلت نمود.
منبع : زندگانی امام جواد ع ,
افزایش رزق و روزی با نسخهای از امام جواد علیهالسلام
مدارک توسل به حضرت جوادالائمّة عليه السلام جهت وسعت روزي
حديث اول
ابونصر بزنطي نقل مي کند که در نامه ابو الحسن الرضا عليه السلام به فرزندش ابو جعفر امام جواد عليه السلام را ديدم. در آن نامه چنين آمده بود:
يَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِي أَنَّ الْمَوَالِيَ إِذَا رَكِبْتَ أَخْرَجُوكَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِيرِ ،
فرزندم ابو جعفر! شنيده ام كه هنگام خروج از منزل ، غلامان و خدمتكارانت تو را از درب كوچك منزل بيرون مي برند
فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنْ بُخْلٍ مِنْهُمْ لِئَلَّا يَنَالَ مِنْكَ أَحَدٌ خَيْراً ،
تا از تو به کسي خيري نرسد. اين كار به خاطر پستى و تنگ چشمى آنان است.
وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّي عَلَيْكَ لَا يَكُنْ مَدْخَلُكَ وَ مَخْرَجُكَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْكَبِيرِ ،
از تو درخواست مى كنم و تو را به آن حقّى كه بر گردنت دارم سوگند مى دهم كه ورود و خروج تو، هميشه از درب بزرگ باشد.
فَإِذَا رَكِبْتَ فَلْيَكُنْ مَعَكَ ذَهَبٌ وَ فِضَّةٌ ،
و چون خواستي بر مركب سوار شوى همراه خود مقدارى طلا و نقره بردار
ثُمَّ لَا يَسْأَلُكَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَيْتَهُ ،
و هر كس دست مسألت دراز کرد، او را از عطاى خود بهره مند ساز.
وَ مَنْ سَأَلَكَ مِنْ عُمُومَتِكَ أَنْ تَبَرَّهُ فَلَا تُعْطِهِ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ الْكَثِيرُ إِلَيْكَ ،
اگر از عموهايت كسى درخواست احسان کرد ، كمتر از پنجاه دينار طلا عطا مكن ، و بيشتر از اين مبلغ به اراده و ميل تو است.
وَ مَنْ سَأَلَكَ مِنْ عَمَّاتِكَ فَلَا تُعْطِهَا أَقَلَّ مِنْ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ دِينَاراً وَ الْكَثِيرُ إِلَيْكَ ،
اگر از عمه هايت كسى درخواست احسان کرد ، كمتر از بيست و پنج دينار طلا تقديم مكن ، و بيشتر از اين مبلغ به اراده و ميل تو است.
إِنِّي إِنَّمَا أُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يَرْفَعَكَ اللَّهُ ، فَأَنْفِقْ وَ لَا تَخْشَ مِنْ ذِي الْعَرْشِ إِقْتَارا.[1]
من با اين توصيه و سفارش مى خواهم كه خداوندعزّ و جلّ قدر و منزلت تو را رفيع سازد. در راه خدا انفاق كن و مبادا از تنگدستي ترس داشته باشى.
حديث دوم
(2)عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّاسٍ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: جِئْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام يَوْمَ عِيدٍ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ ضِيقَ الْمَعَاشِ ، فَرَفَعَ الْمُصَلَّى وَ أَخَذَ مِنَ التُّرَابِ سَبِيكَةً مِنْ ذَهَبٍ ، فَأَعْطَانِيهَا فَخَرَجْتُ بِهَا إِلَى السُّوقِ فَكَانَتْ سِتَّةَ عَشَرَ مِثْقَالا.[2]
اسماعيل بن عباس هاشمى گفت : روز عيدى خدمت حضرت جواد عليه السلام رفتم و به آن جناب از تنگى معاش شکايت کردم. آن حضرت مصلاى خود را بلند کرد و از خاك سبيكه اى از طلا برداشت، يعنى خاك به بركت دست آن حضرت طلا شد ، و بـه مـن عـطـا كـرد. آن را به بازار بردم، شـانـزده مثقال بود.
سوم روياي صادقه
(3)شيخ احمد بن علي بن احمد نجاشي ، معروف به ابن کوفي ، که نزد شيعه و سنّي ، ثقه و راستگوست ، در آخر ماه ربيع الاول سال442 در بغداد نقل مي کند: حسن محمّد بن جعفر تميمي اين داستان را از جانب دوستش ابوالوفاي شيرازي براي من نقل نمود: من در دست ابوعلي الياس ، حاکم کرمان، با سختي اسير بودم. موکّلين من به من گفتند که ابوعلي الياس، قصد قتل مرا کرده است. مضطرب شدم و با توسّل به ائمه عليهم السلام با خداوند مناجات کردم. وقتي شب جمعه شد و از نماز فارغ شدم ، خوابيدم. در خواب رسول خدا صلّي الله عليه وآله را ديدم که مي فرمايند: در مقاصد دنيوي به من ، به دخترم و دو پسر من متوسّل نشو ، مگرآنکه به دنبال رضوان الهي و طاعت خداوند باشي. سپس حضرت در مورد هر يک از ائمه عليهم السلام سفارشي کردند تا آنجا که در مورد حضرت جوادالائمه عليه السلام فرمودند:
وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَاسْتَنْزِلْ بِهِ الرِّزْقَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى
و اما در مورد محمّد بن على عليهما السلام ، به سبب او نزول رزق را از خداى تعالى در خواست کن.[3]
چهارم بخشي از يک دعا
(4)مرحوم شيخ سليمان صهرشتي در کتاب قبس المصباح ، دعايي را جهت توسّل به ائمّه اطهار عليهم السلام نقل مي کند که در بخشي از آن چنين آمده است:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى ابْنَتِهِ وَ عَلَى ابْنَيْهَا وَ أَسْأَلُكَ بِهِمْ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ وَ تُبَلِّغَنِي بِهِمْ أَفْضَلَ مَا بَلَّغْتَ أَحَداً مِنْ أَوْلِيَائِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ… اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَّا جُدْتَ بِهِ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى مَنْ وَسِعَكَ ، وَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ ، وَ أَغْنَيْتَنِي عَمَّنْ سِوَاكَ َ، وَ جَعَلْتَ حَاجَتِي إِلَيْكَ وَ قَضَاهَا عَلَيْكَ ، إِنَّكَ لِمَا تَشَاءُ قَدِيرٌ.[4]
پنجم کلام محدث قمي
(5)مرحوم محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد:
علما روزها را دوازده ساعت بخش كرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد عليه السلام است … و تـوسـل بـه آن حـضرت در اين ساعت براى وسعت رزق نافع است ، و شايسته است كه در توسل به آن حضرت اين دعا را بخواند:
اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُكَ بـِحـَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فـَضـْلِكَ ، وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِكَ ، وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ، وَ اَغْنَيْتَنى عَمَّنْ سـِواكَ ، وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَيـْكَ وَ قَضاها عَلَيْكَ ، اِنَّك لِما تَشاَّءُ قَديرٌ.
بعضى گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دين مجرب است.[5]
(6)سيد هبة الله راوندي در مجموع الرائق ، دعايي را براي سفر کردن نقل مي کند که در بخشي از آن چنين آمده است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْجَوَادِ إِلَّا جُدْتَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ ، وَ تَفَضَّلْتَ عَلَيَّ مِنْ وُسْعِكَ ، وَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ ، وَ أَغْنَيْتَنِي عَمَّنْ سِوَاكَ ، وَ جَعَلْتَ حَاجَتِي إِلَيْكَ وَ قَضَاءَهَا عَلَيْكَ ، فَإِنَّكَ لِمَا تَشَاءُ قَدِيرٌ.[6]
پاورقي ها
[1] - الكافي، ج 4، ص43/بحارالانوار،ج50، ص102 به نقل از عيون اخبارالرضا و کافي
[2] - بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 49 به نقل از خرائج/الخرائج،ج 1،ص383
[3] - بحارالأنوار، ج 94 ،ص32- 33 به نقل از قبس المصباح/ نقل مشابه: بحارالأنوار، ج 94 ،ص 35
[4] - بحارالأنوار ج 94 ص 34 به نقل از قبس المصباح
[5] - منتهي الآمال، ج2،باب11،فصل2،ص372-373
[6] - مستدرك الوسائل، ج 8 ،ص 134
تغییر فرهنگ زیارت به سیاحت
تغییر فرهنگ زیارت به سیاحت
سفرهای زیارتی، سفرهایی بسیار معنوی و اثرگذار برای کسانی است که با تحمل مشکلات بسیار، به آن اقدام میکنند. در گذشته به افرادی که به مکانهای زیارتی تشرف مییافتند، بسیار احترام و توجه میشد و حتی پس از سفر با عنوان ویژه ای خوانده میشدند. کسانی که به مکه مشرف میشدند، حاجی و کسانی که به کربلا میرفتند، کربلایی و کسانی که به مشهد عزیمت میکردند، مشهدی خطاب میشدند و توفیق حضور در چنین اماکنی بسیار باارزش شناخته میشد.
اما در عصر حاضر که سفرها آسان شده و به آسانی و در زمان کوتاه میتوان راههای طولانی را پیمود و به مسافرت رفت، این مسئله سبب شده انگیزه مسافرت به اماکن زیارتی در بعضی افراد دگرگون شود و عده ای بهقصد سیاحت و مشاهده اماکن زیارتی اقدام به سفر کنند که این خود، زمینه به وجود آمدن دیگر آسیبها نیز خواهد بود. مقام معظم رهبری دراین باره میفرماید:
نگاه به حج به صورت یک سفر گردشی یا خدای نکرده با یک اهداف دیگر که گفتنی نیست، این نفس و هوای انسان، انسان را به خیلی جاها میکشاند، باید اینها را مراقبت و جلوگیری کرد، این انگیزههای مادی باید در حج دور شود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
یأتی علی الناس زمان یکون حج الملوک ترهه و حج الاغنیاء تجاره و حج المساکین مسله.
زمانی خواهد آمد که پادشاهان به قصد سیاحت و ثروتمندان به قصد تجارت و نیازمندان به قصد گدایی حج خواهند گزارد.
از طرفی بسیاری از سفرهای زیارتی به صورت گروهی انجام میپذیرد و حمل و نقل و تغذیه و اسکان زائران بر عهده مجموعه ای خاص است و این امر نیز انتظارهای بعضی از زائران را بالا میبرد. بدین ترتیب اعتراض و شکایت از دست اندرکاران به سبب برخی کاستیها یا پرتوقعی زائر، از آسیبهای این گونه سفرهاست.
عده ای نه تنها روحیه قدرشناسی از دست اندرکاران و عوامل گروه ندارند، همیشه با رفتاری طلبکارانه کاستیها یا هزینه اندکی را که پرداخته اند، به رخ میکشند و خواستههای نابجایی مطرح میکنند.
امام صادق (ع) فرمود:
از ما نیست کسی که با همراهان خود به نیکی، هم نشینی و با دوستان خود مدارا نکند و در غذا خوردن خواسته دیگران را در نظر نگیرد و در خلق وخو اخلاق دیگران را نادیده بگیرد.
———-
[فرهنگ تشرف به اماکن مذهبی - محمد رضا احمدی ندوشن - صفحه ۶۹]
فلسفه مرگ
پرسش
نمیشد انسان در ایندنیا جاودانه میشد و مرگی براش نبود آخه هر بار عزیزی رو آدم ازدست میده میگه کاش هیچ وقت مرگی وجود نداشت و همه برای همیشه پیش هم میموندن !
پاسخ
باید توجه داشت که اگر مرگ در دنیا نبود زمینه پیدایش موجودات بعدی فراهم نمی شد و آیندگان از نعمت وجود و حیات محروم می شدند و پهنه زمین برای همگان تنگ می شد و همه از رنج گرسنگی و تشنگی آرزوی مرگ می کردند .
امام صادق عليه السلام فرمود ؛
« گروهى نزد پيغمبرى آمدند و گفتند: دعا كن پروردگارت مرگ را از ما بردارد. آن پيامبر برايشان دعا كرد. پس خداوند تبارك و تعالى مرگ را از آن جماعت برداشت. جمعيتشان چندان زياد شد كه خانه ها بر آنان تنگ گشت و نسلشان افزايش يافت. [به طورى كه] صبح كه مى شد مرد [خانه] مجبور بود پدر و مادر و پدربزرگ و پدربزرگِ پدربزرگش را غذا بدهد و آنها را راضى گرداند [يا به نظافت آنها برسد] و به ايشان رسيدگى نمايد. لذا از كسب و كار باز ماندند. اين بود كه آمدند و گفتند: از پروردگارت بخواه ما را به عمرهايى كه داشتيم برگرداند. آن پيغمبر از پروردگارش عزّوجلّ، چنين تقاضا كرد و خداوند آنها را به مدّتهاى [معيّن شده] عمرشان باز گرداند. »
التوحید صدوق ص 401_ بحار الانوار ج 6 ص 116
پیامبر گرامی فرمود ؛
« خداوند، شما را براى فناء ونابودى خلق نكرده بلكه شما را آفريده كه هميشه بمانيد، بله هنگام مرگ، از اين منزل به منزل ديگرى منتقل مى شويد »
بحار الانوار ج 58 ص 78
خداوند در تعبیر زیبایی فلسفه وجود حیات و مرگ را در زندگی بشری چنین بیان می کند ؛
«پربركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست او است، و بر همه چيز قادر است. همان كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك بهتر عمل مى كنيد و او شكست ناپذير و بخشنده است »
ملک 1_2
به اين ترتيب عالم ، ميدان آزمايش بزرگى است براى همه انسانها، وسيله آزمايش مرگ و حيات، و هدف اين آزمون بزرگ رسيدن به حسن عمل، كه مفهومش تكامل معرفت، و اخلاص نيت، و انجام هر كار خير است.
تفسیر نمونه ج 24 ص 318
توجه به این نکته نیز لازم است که بينش الهيين و معتقدين به معاد در مورد مرگ، با بينش ماديين و منكران معاد، زمين تا آسمان متفاوت است، و اين دو ديدگاه است كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان اثر مى گذارد و روشهاى اين دو گروه را با يكديگر متفاوت مى سازد.
مادى ها مرگ را يك عالم ظلمانى و بسيار تاريك، عالمى كه همه چيز با آن پايان مى گيرد، و خاتمه همه آرزوها و تلاشها و كوششهاى انسان است، با اين حال جاى تعجّب نيست كه انسان مادى از بيم مرگ برخود بلرزد و انديشه آن شهد شيرين زندگانى را در كامش تلختر از زهر كند.
جاى تعجّب نيست كه آنها زندگى را پوچ و بى معنا بشمرند، چرا كه اگر مرگ پايان همه چيز باشد زندگى اين جهان كه مجموعه اى از كارهاى تكرارى سطح پايين خوردن و خوابيدن و درآوردن و مصرف كردن، هرگز نمى تواند به عنوان يك «هدف والا» روح انسانى را سيراب كند، و لذا گروهى از آنان دست به انتحار مى زنند، و آن را يك انتخاب صحيح براى پايان دادن به اين «تكرار مكررات بى معنا» مى شمرند آن را عين عقل و منطق مى دانند و زنده ماندن را نوعى حماقت و نادانى و ذلّت ولى الهيين و معتقدان به معاد، به مرگ همان گونه مى نگرند كه به تولد جنين از شكل مادر. جنين در واقع مى ميرد، يعنى زندگى درون شكم مادر را از دست مى دهد، ولى درست در همان حال به جهانى وسيعتر و گسترده تر كه در مقايسه با محيط محدود و ظلمانى شكم مادر عالمى است مملو از مواهب و زيبايى ها، گام مى نهد.
مرگ نيز يك تولد ثانوى است، و انسان از طريق مرگ از محيط محدود زندگى اين جهان به عالمى بسيار گسترده تر گام مى گذارد. مسلماً اگر جنين بداند كه بعد از تولد به كجا قدم مى نهد از آغاز براى تولد لحظه شمارى مى كند، هرگز وحشتى از آن به خود راه نمى دهد، هرگز عالم جنين را بى معنا و پوچ نمى شمرد.
بينش انسان در مورد مرگ به عنوان «دريچه اى به سوى عالم بقاء» تمام زندگى او را به رنگ تازه اى در مى آورد، و به آن مفهومى دلپذير مى دهد، و او را از سرگردانى و بدبينى و حيرت و احساس پوچى و بى هدفى كه رنج ناشى از آن بسيار جانكاه است رهايى مى بخشد.
پیام قرآن ج 5 ص 348