ستاره تا دل
برای جانبازان شیمیایی
انگار دریا دل به رودی می سپارد
بر سینه اش وقتی سرم را میفشارد
بابا ! دل من چو نفسهایت گرفته است
اما خجالت می کشم باران ببارد
هرشب نگاهم روی بام بی کسی ها
جای ستاره تا دلت را می شمارد
تا دل زند روی تو، دیگر با چه رویی
بر روی گل دست سحر شبنم بکارد؟
از پس نشسته در گلویت روی هم بغض
حتی نفس های تو سوز ناله دارد
مثل یتیمان نان نمی خواهیم!
کاش مردی عرب کپسول اکسیژن بیارد
خود را بزن به خواب شب هایی که آرام
طفلی به روی صورتت لب می گذارد
? عباس سودایی