مناجات شب جمعه
خواب بودم، در میانِ خواب دستم را گرفت
وقت غفلت “حضرت توّاب” دستم را گرفت
قبلِ توبه کردنم دل را به سوی خود کشید من
نگفتم که مرا دریاب، دستم را گرفت! سر به
زیر و دل شکسته، از همه رانده شدم دید
تنهایم خودش بی تاب دستم را گرفت روز…
نه… میخواست شرمنده نباشم پیش خلق
صبر کرد و در شبِ مهتاب دستم را گرفت
معصیت کردم… قساوت در دلم آمد ولی
اشک، این سرمایه ی نایاب دستم را گرفت
وقتِ معصیت عبایش را به دورِ من گرفت
آبرویم را خرید ارباب… دستم را گرفت گفتنِ
یک بار ذکر دلربای “یاحسین” بیشتر از سجده
در محراب دستم را گرفت
تشنه بودم، بالب تشنه به سویم آمد و….
.. قبل از آنی که بگویم آب دستم را گرفت
روضه خوان بالای منبر از سر بر نیزه خواند
روضه ی خورشید عالم تاب دستم را گرفت
- سید محمد رضا موسوی