نعمت بودن امام عصر علیه السلام
نعمت بودن امام عصر عليه السلام
اشاره
امام عليه السلام؛ نعمت مورد سئوال خداوند انسان براي اين كه بتواند در وادي شكر پروردگار قدم گذارد، در درجه اوّل بايد نعمت شناس باشد؛ يعني بداند خداوند چه نعمتهايي را بر بندگانش ارزاني داشته است و از «نعمت» بودن آنها غافل نباشد. البتّه نعمتهاي الهي، سراسر وجود مخلوقات را فراگرفته است. ولي خداوند متعال، برخي از نعمتهاي خويش را نسبت به برخي ديگر، برتر قرار داده و كوتاهي كردن از شكر آنها را به هيچ عنوان جايز نشمرده است و تصريح فرموده كه از انسانها درباره آن سئوال ميفرمايد: (لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعيم) ( تكاثر/ ۸. ) در آن روز (قيامت) از نعمت، مورد سئوال قرار ميگيريد. نعمتي كه روز قيامت مورد پرسش پروردگار قرار ميگيرد، به تصريح مفسّران معصوم قرآن، نعمت وجود اهل بيت عليهم السلام است. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيان اين نعمت ميفرمايند: نَحنُ النَّعيم. ( بحارالانوار/ ج۲۴/ ص۵۲/ ح۵ ) ما نعمت هستيم. و نيز امام صادق عليه السلام تصريح فرموده اند كه: نَحنُ اهل البَيتِ النّعيمُ الّذيِ اَنعَمَ اللهُ بِنا عَلَي العِبادِ… وَ هِيَ النِّعمَةُ الَّتي لا تَنقَطِعُ. ما اهل بيت، آن نعمتي هستيم كه خدا به سبب ما بندگان را نعمت داده است… و اين نعمتي است كه منقطع نمي شود. و سپس فرمودند: … و اللهُ سائِلُهم عَن حَقِّ النَّعيمِ الّذي اَنعَمَ بِهِ عليهم و هو النَّبيُّ و عِترَتُه. (تفسير نور الثّقلين/ ج۵/ ص۶۶۳/ ح۱۵ ) … و خداوند از حقّ اين نعمتي كه به ايشان ارزاني داشته - يعني پيامبر و عترت ايشان عليهم السلام- از آنها سئوال ميكند. آيا ما به اين حقيقت كه نعمت امام عليه السلام مورد سئوال قرار ميگيرد، توجّه داريم؟ آيا براي اين كه خداي عزّوجلّ ما را با امام زمان خود عليه السلام آشنا ساخته است، تاكنون سجده شكر به جا آورده ايم؟ آيا اصلاً ايشان را به عنوان نعمت ميشناسيم؟
اگر معرفت شايسته اي به آن حضرت پيدا كنيم، آن گاه ايشان را بزرگترين نعمت خداوند در زندگي خود ميشماريم و بيش از هر نعمت ديگري در صدد شكرگزاري نسبت به وجود پر بركتش برمي آييم. پس بايد قبل از هر چيز به تبيين نعمت وجود امام عليه السلام بپردازيم كه از دو جهت «تكويني» و «تشريعي» قابل بحث ميباشد. الف- نعمت بودن امام عليه السلام از جهت تكويني امام غائب، نعمت باطني اصل وجود امام عليه السلام نعمتي است كه منقطع نمي شود. پروردگار مهربان، همواره اين نعمت را به آفريدگانش بدون هيچ گونه استحقاقي عطا فرموده و ميفرمايد. البتّه اين نعمت، گاهي به صورت آشكار و گاه پنهان نصيب بندگان ميشود، ولي آشكار يا پنهان بودن آن، در نعمت بودنش اثري ندارد. خداوند متعال در قرآن كريم به اين مطلب توجّه داده است: (اَسبَغَ عليكم نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً) ( لقمان/ ۲۰ ) خدا نعمتهاي ظاهري و باطني خود را بر شما كامل كرد. امام كاظم عليه السلام در تفسير اين آيه، نعمت ظاهر و باطن را چنين معرّفي فرموده اند: النِّعمَةُ الظّاهِرةُ الاِمامُ الظّاهِرُ و الباطِنَةُ الامامُ الغائِبُ. ( كمال الدّين/ باب ۳۵/ ح۷) نعمت ظاهري، امام آشكار است و (نعمت) باطني، امام غائب است. پی نوشت از آن جا كه امام ظاهر در بين مردم شناخته شده است، آنها ميتوانند از طرق مختلف به ايشان رجوع كرده، از وجودشان بهره مند شوند. ولي چون مردم، شخص امام غائب و نشاني حضرتش را نمي شناسند، بنابراين از جنبههاي بسياري، از اين نعمت الهي محروم مانده اند. البته غيبت امام، بهره وري از نعمت ايشان را از جهات متعدّدي سلب كرده است، امّا نفس وجود امام عليه السلام از بسياري جهات ديگر نعمت است كه بهره مندي از آن ها، موكول به شناخته شدن ايشان نيست.
خداوند متعال بر همه خلايق منّت گذاشته و در هر زماني امامي قرار داده كه آثار وجودي اين امام- چه ظاهر باشد و چه نعمت ظهور او از مردم سلب شده باشد- مورد استفاده همگان قرار ميگيرد و همه مخلوقات- اعمّ از مؤمن و كافر و مستضعف و… - از ايشان بهره مند ميگردند. از اين رو مناسب است كه به بررسي برخي جنبههاي مشترك نعمت وجودي امام ظاهر و غائب بپردازيم، تا به نعمت بودن ايشان بيش تر پي برده و قلباً شاكر وجودش گرديم. باشد كه سرچشمههاي شكر، از قلب بر زبان و جوارح ما نيز جاري گردد. فايده تكويني بودن امام عليه السلام بر روي زمين خداوند، نظام دنيا را به گونه اي قرار داده است كه بدون وجود امام عليه السلام امكان زندگي روي زمين وجود ندارد؛ چرا كه زمين به بركت امام عليه السلام قرار و آرامش پيدا كرده است. شواهد نقلي اين مطلب بسيار است. در كتاب اصول كافي- كه يكي از معتبرترين كتب رواني شيعه است- بابي تحت عنوان «انَّ الائمّةَ هسم أركانُ الارض» وجود دارد. «اركان» جمع «ركن» است و به چيزهايي گفته ميشود كه باعث قوام و استواري باشند. ائمّه عليهم السلام اركان زمين هستند، يعني زمين به وجود ايشان استوار و قائم است.
در اين باب، سه روايت نقل شده كه همگي صراحت در ركن بودن ائمّه عليهم السلام دارد. در روايت اوّل و سوم از قول امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است كه: جَعَلَهُم اللهُ اَركانَ الأرضِ أن تَميدَ بِأَهلِها. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الائمّه هم اركان الارض/ ح۱و۳ ) خدا ايشان را اركان زمين قرار داده تا اهلش را به اضطراب و تزلزل در نياورد. در حديث دوم امام صادق عليه السلام فرموده اند: جَعَلَهُم اللهُ اركانَ الأرضِ اَن تَميدَ بِهِم. خدا ايشان را اركان زمين قرار داده است تا اين كه آنها را به تزلزل و اضطراب نيندازد.
«يَميدُ» يعني به نوسان و لرزش درمي آيد و به حركت كردن زمين در هنگام زلزله گفته ميشود. در زمان زلزله، زمين قابل سكونت نيست؛ يعني اهلش نمي توانند روي آن آرامش پيدا كنند و ديگر، زمين نمي تواند مسكن (محلّ سكونت) باشد. پس اگر امام نباشد، زمين قرار و آرامش نخواهد داشت. خداوند به وسيله اهل بيت عليهم السلام زمين را مستقر ساخته، تا در آن آرامش برقرار شود. ارزش اين نعمت (امكان سكونت) در شرايط زلزله آشكار ميگردد. وقتي كه لحظاتي در منطقه اي زلزله ميآيد، زندگي همه ساكنان آن مختل ميشود. اين كه هم اكنون زمين مثل گهواره زير پاي ما قرار گرفته است، به بركت وجود مقدّس حضرت بقيّة الله الاعظم عجّل الله تعالي فرجه ميباشد، وگرنه، زمين مسكوني نبود. امام صادق عليه السلام وضعيّت دنيا را بدون وجود حجّت چنين ترسيم مينمايند: لو بَقِيَتِ الارضُ بِغَيرِ امامٍ لَساخَت. (كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الارض لا تخلو من حجّة/ ح۱۰. ) اگر زمين بدون امام بماند فرو ميريزد.
«ساخ» يعني «غاص» كه از «غَوص» ميآيد. وقتي چيزي در آب فرو ميرود، به آن «غوص» گفته ميشود (غوّاص، از همين خانواده است). اگر زمين فرو برود، نمي تواند موجودات را روي خودش نگه دارد؛ يعني از انتفاع و بهره برداري به عنوان زمين و محلّ سكونت خارج ميگردد. پس اين يك واقعيّت است كه بقاء زمين به وجود امام عليه السلام است. بالاتر اين كه نه تنها زمين، بلكه آسمان هم به بركت امام عليه السلام نگه داشته شده است. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در حديثي كه يكايك امامان را به جابر معرّفي فرمودند، تصريح كرده اند كه: بِهِم يُمسِكُ اللهُ السّماءَ اَن تَقَعَ عَلَي الأرضِ الّا باِذنِه وَ بِهِم يَحفَظُ اللهُ الارضَ اَن تَميدَ بِاَهلِها. (بحارالانوار/ ج۲۷/ ص۱۲۰. ) خدا به وسيله ايشان، آسمان را از اين كه بدون اجازه او بر زمين افتد، نگاه ميدارد، و به وسيله ايشان، زمين را حفظ ميكند كه اهل خود را به تزلزل در نياورد. افتادن آسمان بر زمين، نشانه به هم خوردن نظام آفرينش است. خداي عزّوجلّ به بركت وجود اهل بيت عليهم السلام آسمان را مانند سقفي بر سر ما نگاه داشته و فاصله مناسبي ميان آن با زمين قرار داده است. اين كه نظام دنيا با حساب دقيق خود اداره ميگردد، به بركت نعمت وجود امام عليه السلام است. علاوه بر اين كه نظام آسمان و زمين به بركت امام عليه السلام باقي است، بقيّه اموري كه براي «حيات» انسان ضرورت دارد نيز متوقف بر وجود امام عليه السلام است. امام صادق عليه السلام فرموده اند: … بِنا اَثمَرتِ الاَشجارُ و اَينَعَتِ الثِّمارُ و جَرَتِ الأنهارُ، و بِنا يَنزِلُ غَيثُ السَّماءِ و يَنبُتُ عُشبُ الاَرضِ…. (اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب النّوادر/ ح۵. ) به سبب ما است كه درختان ميوه ميدهند و ميوهها به ثمر ميرسند و رودها جاري ميشوند، و به سبب ما باران از آسمان ميبارد، و به سبب ما گياهان و سبزيجات زمين ميرويند. همه نعمتهايي كه در اختيار انسان قرار گرفته، به بركت امام عليه السلام است. اگر ميوهها و درختان و رودها و… را حذف كنيم، حياتي باقي نخواهد ماند. اين حديث نعمتهايي را بيان ميكند كه سبب زنده ماندن موجودات ميشود؛ چرا كه اگر باراني از آسمان نبارد و آب نباشد و گاهي نرويد، هيچ حيوان و انساني زنده نمي ماند.
بنابراين بهره بردن از هريك از نعمتهاي الهي، بستگي به نعمت وجود امام عليه السلام دارد. به واسطه وجود مقدّس ايشان، همه موجودات زنده- اعمّ از گياهان و حيوانات و انسان ها- ميتوانند زنده و باقي بمانند. اين نوع بهره مندي موجودات از امام عليه السلام فرع بر شناخته شدن ايشان نيست. مخلوقات، چه امام عليه السلام را بشناسند و چه نشناسند، چه تسليم ايشان بشوند و يا هيچ اعتقادي به ايشان نداشته باشند، در هر حال به «بركت وجود امام عليه السلام» روي زمين سكونت دارند و از نعمتهاي مختلف آن بهره ميبرند. البتّه بايد توجّه داشته باشيم كه اين وساطت ائمّه عليهم السلام خواست تكويني خداست و خواست غير او هيچ مدخليّتي در اين نحوه اداره دنيا ندارد. اگر خدا ميخواست، ميتوانست طريقي ديگر در آفرينش مقرّر فرمايد. ولي از ابتداي آفرينش، اراده خدا به اين تعلّق گرفته كه در همه نعمتهاي الهي، اهل بيت عليهم السلام وساطت داشته باشند. بدين ترتيب هر انسان عاقلي بر خود واجب ميداند كه شكر اين واسطههاي نعمت را به جاي آورد و كوتاهي در اين امر را جايز نمي شمارد. ناگفته نماند كه وساطت ائمّه عليهم السلام در رسيدن نعمتهاي خداي سبحان به انسان، به صورتي نيست كه مشهود و محسوس همگان باشد، بلكه اصولاً يك امر غيبي و خارج از حيطه حواسّ آدمي است.
بنابراين تنها راه اثبات آن، دلايل نقلي (آيات و روايات) است، مگر آن كه به طور استثنايي براي بعضي به گونه غير عادي مشهود شود كه اين نتيجه لطف و عنايت خاصّ خدا به ايشان است.
خلق همه دنیا برای امام علیه السلام
زمين و همه محصولات آن؛ ملك امام عليه السلام ركن بودن امام عليه السلام نسبت به زمين را دانستيم و روشن شد كه نفس وجود امام عليه السلام داراي مجموعه اي از فوايد تكويني است، چه اين حقيقت براي كساني روشن و مورد قبول باشد و چه آن را قبول نداشته باشند و يا اين كه اصلاً چنين چيزي را ندانند. اين علم يا جهل و عقيده داشتن يا نداشتن هيچ اثري در واقعيّت امر ندارد. براي دانستن سرّ اين مطلب، بايد به اين حقيقت توجّه كنيم كه اصولاً خداي متعال زمين را براي امام عليه السلام خلق نموده است و ايشان مالك واقعي زمين و ثمرات آن هستند.
در كتاب اصول كافي بابي تحت عنوان «انَّ الارضَ كلَّها لِلامام عليه السلام» آمده است. روايات اين باب بيان ميكنند كه خداوند زمين را ملك امامان عليهم السلام قرار داده و آنها را در نحوه استفاده از زمين آزاد گذاشته است. در اين قسمت به ذكر چند نمونه از روايات اين باب اكتفا مينماييم: عن ابي جعفر عليه السلام قالَ: وَجَدنا في كتابِ عَليٍّ عليه السلام (اِنَّ الارضَ لِلّهِ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقين) ( اعراف/ ۱۲۸. ) اَنَا وَ اَهلُ بَيتي الَّذينَ اَورَثَنَا اللهُ الارضَ، و نحنُ المُتّقونَ، و الاَرضُ كلُّها لَنا. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الارض كلّها للامام عليه السلام/ ح۱. ) امام باقر عليه السلام فرمود: در كتاب علي عليه السلام چنين يافتيم: «زمين از آن خداست كه آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد ميبخشد و عاقبت از آن متقيان است». (اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته اند: ) من و اهل بيتم كساني هستيم كه خدا زمين را به ارث به آنها واگذار نموده است، و ما پرهيزكاران هستيم، و همه زمين از آن ماست. خداي متعال، زمين را با تمام آن چه در آن هست يا از آن به دست ميآيد، به امام عليه السلام بخشيده است. پس بايد به راستي قبول داشته باشيم كه همه نعمتهاي زمين، ملك امام است. ايشان ميتوانند براي استفاده ديگران شروطي قرار دهند و تصرّف در ملك ايشان بدون رضايت مالك، مسلّماً حرام خواهد بود. از طرف ديگر، ائمّه عليهم السلام مجاز هستند كه از ملك خود به هركس كه ميخواهند ببخشند. حديث ذيل شاهد اين مطلب است:
فردي بنام «مِسمَع» مالي را در مدينه خدمت امام صادق عليه السلام آورد و امام عليه السلام آن را نپذيرفته، برگرداندند. راوي حديث ميگويد: از «مسمع» پرسيدم چرا حضرت مالي را كه براي ايشان بردي، به خودت برگرداندند؟ جواب داد: من وقتي خدمت امام صادق عليه السلام رفتم، عرض كردم: «آقا اين پولهايي كه خدمت شما آورده ام، مربوط به امور غوّاصي بحرين است كه به من واگذار شده است. و در غواصي خود، چهارصد هزار درهم پيدا كرده ام. خمس آن، هشتاد هزار درهم ميود كه آن را خدمتتان آورده ام. و نخواستم در اين حقّ شما كه خداوند تبارك و تعالي در اموال ما قرار داده است تصرّف كنم.
حضرت جواب فرمودند: أَوَ ما لَنا مِنَ الاَرضِ و ما اَخرَجَ اللهُ منها الاّ الخُمس؟! آيا حقّ ما از زمين و محصولات آن فقط در حدّ يك پنجم است؟ يا اَبا سيّارِ اِنّ الارضَ كلَّها لَنا. فما اَخرَجَ اللهُ منها مِن شَيءٍ فهو لنا. اي ابا سيّار! همه زمين از آن ماست. پس هرچه خدا از آن بيرون ميآورد نيز از آن ماست. مِسمَع (كه تازه متوجّه اين واقعيّت شده و شيعه متعبّدي نيز بوده است) عرض كرد: پس من همه مال را خدمت شما بياورم؟
امام عليه السلام فرمودند: قد طَيَّبناهُ لك و اَحلَلناك منه، فضُمَّ اليكَ مالَك. ما آن را براي تو پاك و حلال قرار داديم پس مال خود را بردار و ببر. (- البته اين حرام كردن امام عليه السلام مورد شخصي بوده است نه اين كه به طور كلي ائمّه عليهم السلام حقّ خمس خويش را در زمان غيبت به شيعيان خود بخشيده باشند )
در ادامه، حضرت توضيح فرمودند كه: كُلُّ ما في ايديِ شيعَتِنا مِنَ الاَرضِ فهم فيه مُحَلَّلُونَ حتّي يَقُومَ قائِمُنا… و امّا ما كان في اَيدي غَيرِهِم، فَأِنَّ كَسبَهم مِنَ الاَرضِ حَرامٌعَلَيهِم، حَتّي يقومَ قائمُنا فَيَأخُذُ الارضَ مِن اَيديهم و يُخرِجُهُم صَغَرَةًَ. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الارض كلّها للامام عليه السلام/ ح۳ ) هرچه از زمين در اختيار شيعيان ماست، برايشان حلال است تا روزي كه امام عصر عليه السلام قيام كند… ولي دارائيهاي غير شيعه، پس بهره اي كه از زمين ميبرند حرام است، تا زماني كه قائم ما قيام كند. پس ايشان زمين را از دستشان ميگيرد و آنها را با خواري بيرون ميكند. به صورت ظاهر، همه انسانها اعمّ از شيعه و غير شيعه، به طور مساوي ميتوانند از ملك امام عليه السلام استفاده كنند، ولي تصرّف در ملك ايشان بدون رضايت شان حرام است. البتّه رضايت ايشان عين رضايت پروردگار است. يعني در حقيقت رضاي خدا در اين است كه فقط اهل ولايت، حقّ استفاده مشروع از زمين و محصولات آن را دارند و خواست اهل بيت عليهم السلام حكايت از خواست خداي متعال ميكند: (و ما تَشاؤُون الاّ اَن يَشاءَ اللهُ) (دهر/ ۳۰. ) چيزي نمي خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد. از امام هادي عليه السلام ذيل اين آيه شريفه نقل شده: اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلوبَ الاَئمَّةِ مَورِداً لِاِرادَتِهِ. فاذا شاءَ اللهُ شيئاً شاؤوا. و هُو قَولُ اللهِ: (وَ ما تَشاؤُونَ الاّ أن يَشاءَ الله) ( بحارالانوار/ ح۲۴/ ص۳۰۵/ ح۴ ) خداوند دلهاي امامان عليهم السلام را محلّ ورود اراده خود ساخته است كه اگر خدا چيزي را بخواهد، آنها هم همان را ميخواهند. و اين گفته خداوند است كه: «و شما جز آن چه خدا ميخواهد، نمي خواهيد».
پس هرچه امام عليه السلام ميخواهد، در حقيقت همان چيزي است كه خدا خواسته است. ائمّه عليهم السلام هوي و هوس ندارند كه مطابق آن اعلام خشنودي يا عدم خشنودي كنند. بلكه رضاي ايشان هم رضاي خداست. اگر امام عليه السلام از امري خشنود باشد، خداوند هم از آن خشنود است و اگر ناخشنود باشد، خداوند هم از آن ناخشنود است. در حقيقت رضا و سخط خدا را از طريق رضا و سخط اهل بيت عليهم السلام بايد فهميد.
( پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده اند: اِنَّ اللهَ يَغضِبُ لِغَضَبِ فاطمَ و يَرضي لِرِضاها (فضائل الخمسه/ج۳/ ص ۱۸۹ به نقل از منابع اهل سنّت) به درستي كه خداوند، با غضب فاطمه عليها السلام غضبناك شده، با رضايت او راضي ميگردد ) خداوند متعال، نه تنها زمين، بلكه همه دنيا را براي امام عليه السلام آفريده است. امام عليه السلام فرمودند: الدّنيا و ما فيها لِلّهِ تباركَ و تَالي وَ لِرَسولِهِ و لَنا. فَمَن غَلَبَ عَلي شيءٍ منها، فَليَتَّقِ اللهَ وَاليُؤَدِّ حَقَّ اللهِ تبارك و تعالي وَليَبِرَّ اِخوانَهُ. فَاِن لَم يَفعَل ذلكَ، فاللهُ و رسولُهُ و نحنُ بُرَآءُ مِنهُ. (اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الارض كلّها للامام عليه السلام/ ح۲. ) دنيا و هر آن چه در آن است، متعلّق به خدا و رسولش و ما (اهل بيت) عليهم السلام است. پس هركه چيزي از مال دنيا به دست آورد، بايد تقواي خدا پيشه سازد و حقّ خداي تبارك و تعالي را ادا سازد و با برادرانش نيكي كند. و اگر چنين نكند، خدا و رسولش و ما از او بيزار خواهيم بود.
بنابراين، حوزه مالكيت امام عليه السلام به زمين محدود نمي گردد، بلكه خارج از زمين هم هرچه در دنيا وجود دارد، متعلّق به ايشان است. براي نمونه خورشيد- به عنوان منبع انرژي- متعلّق به امام عليه السلام است. و هركه از اين انرژي استفاده مينمايد، حدّاقل بايد صاحب آن را بشناسد و خود را مديون او بداند. در شب اگر به بركت نور مهتاب، راه خود را مييابيم و از ديگر خواصّ ماه بهره مند ميشويم، بايد به صاحب آن توجّه كنيم و رضاي او را مدّنظر داشته باشيم. در روايت ذكر شده، معصوم عليه السلام شرط رضاي خود در استفاده از نعمتهاي دنيا را، رعايت حقوق خدا و مؤمنان و دوري از گناه (تقوا) شمرده اند. در حقيقت فرموده اند كه با اين سه شرط حق داريد در ملك ما تصرّف كنيد و در غير اين صورت، ما از شما بيزار خواهيم بود.
امام عليه السلام؛ مالك آخرت
سلطنت امام عليه السلام محدود به دنيا نيست. بلكه خداي تبارك و تعالي آخرت را هم براي ايشان خلق نموده است. همان طور كه صاحب اختيار همه دنيا ميباشند، اختيار كامل در عطاي اخروي نيز به ايشان داده شده است. در حقيقت، ثواب و عقاب اخروي، مطابق خواست امام عليه السلام بين مؤمنان و كافران تقسيم ميشود. ايشان از طرف خدا مجاز است كه هركه را بخواهد در نجات از عذاب دستگيري كند يا اين كه فردي را به حال خودش رها سازد و يا ارتقاء درجه و مقام به او بدهد. به هر حال، تقسيم فضل و رحمت الهي به دست ايشان سپرده شده است، ولي البتّه كاري كه ظلم و مخالف عدل باشد، از ايشان هرگز سر نمي زند.
ابوبصير ميگويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «آيا امام نبايد زكات بدهد»؟ فرمودند: اَحَلتَ يا ابا محمّد! اَما عَلِمتَ اَنَّ الدّنيا و الآخِرةَ لِلاِمامِ يَضَعُها حَيثُ يَشاءُ و يَدفَعُها اِلي مَن يَشاءُ جائزٌ له ذلك مِنَ اللهِ. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّ الارض كلّها للامام عليه السلام/ ح۴. ) سخن محال گفتي، آيا نمي داني دنيا و آخرت از آن امام است، هرجا بخواهد آنها را قرار دهد و به هركس بخواهد واگذار ميكند، از طرف خدا چنين حقّي به ايشان داده شده است؟!
خداي متعال، دنيا و آخرت را به اهل بيت عليهم السلام بخشيده است و ايشان به هركس كه بخواهند، به هر اندازه كه صلاح بدانند، ميتوانند عطا كنند. خداوند، اعمال هر اراده اي را از ايشان در امور دنيا و آخرت، مجاز شمرده است و آنها از طرف خدا مجاز هستند كه بهشت و جهنّم را بين افراد تقسيم كنند. البتّه چون اين بزرگواران، بندگان برگزيده و تربيت شدگان خاصّ الهي هستند، خواست ايشان عين خواست خدا بوده، از روي هوي و هوس شخصي نيست. بنابراين معيارهايي كه براي تقسيم ثواب و عقاب الهي دارند، يا اين كه در چه موردي با عدل و در چه موردي با فضل رفتار كنند، دقيقاً مبيّن معيارهاي الهي در اين موارد است.
به تعبير دقيق تر، اصولاً اراده ثواب يا عقاب خدا و عدل يا فضل او، در هر موردي، از خواست و عمل اهل بيت عليهم السلام معلوم و مشخص ميگردد؛ چون اراده ايشان جدا از اراده خدا نيست. با اين ترتيب، تقسيم كردن بهشت و جهنّم به وسيله امام عليه السلام همان تقسيم خداست، نه چيزي غير از آن. به همين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند: اَنا قَسيمُ اللهِ بَينَ الجنَّةِ و النارِ، لا يَدخُلُها داخِلٌ الاّ عَلي حَدِّ قَسمي. (اصول كافي/ كتاب الحجه/ باب انّ الائمّه هم اركان الارض/ ح۳. ) من از طرف خدا قسمت كننده بين بهشت و دوزخ هستم، به طوري كه هيچ كس داخل آنها نمي شود، مگر به صورتي كه من قسمت كرده ام. پس اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم عليهم السلام، «قسيم الجنّة و النّار» از طرف خداي عزّوجلّ هستند. اين مطلب را اهل سنّت هم درباره حضرت مولي الموحّدين عليه السلام نقل كرده اند. ( در كتاب شريف «فضائل الخمسة من الصّحاح السّتّة» مرحوم فيروزآبادي بابي را به همين عنوان اختصاص داده اند كه در آن احاديثي از كتب معتبر اهل سنّت نقل كرده اند.
دو حديث آن عبارتند از» ۱) قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم: «يا عَليُّ أنتَ قسيمُ الجَنَّةِ و النّارِ يَومَ القِيامَة» اي علي تو قسمت كننده بهشت و جهنّم در روز قيامت هستي.
۲) قال له (علي عليه السلام): «انت قسيمُ الجَنَّة والنّارِ في يوم القِيامَةِ تَقولُ لِلنّارِ: هذا لي و هذا لك» پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به علي عليه السلام فرمود، تو در روز قيامت، قسمت كننده بهشت و جهنّم هستي، به آتش ميگويي، اين از آن من و آن يكي از آن توست. (فضائل الخمسة/ ج۳/ ص۱۳۲ به نقل از الصّواعق المحرقه ابن حجر/ ص ۷۵:. ) اين شأن بر مبناي معارف نوراني شيعه، اختصاص به اميرمؤمنان عليه السلام ندارد، بلكه ساير ائمّه عليهم السلام هم داراي اين اختيار هستند. در اين جا قسمت كننده، خود امام عليه السلام است و چيزي را كه ملك خودشان است، با اجازه اي كه خدا به ايشان داده، قسمت ميكنند. چون با اذن و خواست خدا اين كار را انجام ميدهند، در حقيقت «قسيم الله» يعني قسمت كننده از طرف خدا هستند؛ يعني قسمت كردن آن ها، در واقع قسمت كردن خداست و كار ايشان در حقيقت كار خداست
. وساطت امام عليه السلام در انعام خدا به خلق
از مجموع آن چه در اين فصل بيان شد، اين نتيجه بسيار مهم به دست ميآيد كه همه نعمتهاي دنيوي و اخروي به بركت امام عليه السلام و از صدقه سر ايشان به ديگر مخلوقات خدا ميرسد. همه اين نعمتها در اصل، متعلّق به امام عليه السلام است، و به لطف و عنايت ايشان ديگران حقّ استفاده از آنها را پيدا ميكنند. لذا ميتوانيم تعبير «واسطه» و «وساطت» را در حقّ امام عليه السلام به كار بريم و بگوييم «ايشان واسطه همه نعمتهاي الهي بر ما هستند و يا اين كه همه نعمتهاي خدا به وساطت ايشان به ما ميرسد». چون اهل بيت عليهم السلام ايادي (واسطه هاي) پروردگار در انعام او به خلق هستند، مناسب است معرفت خود را نسبت به وساطت ايشان در نعمتهاي الهي عميق تر كنيم.
امام صادق عليه السلام به يكي از شيعيان خود فرمودند: يا داودُ لَولاَ اسمي و روحي ما اطّرَدَتِ الانهارُ ولا اَينَعَتِ الثِّمارُ و لا اخضَرَّتِ الاَشجارُ. ( بحارالانوار/ ج۴۷/ ص۱۰۰/ ح۱۲۰. ) اي داود! اگر نام و روح من نبود، رودها به هم پيوسته (جاري) نبودند و ميوهها به ثمر نمي نشستند و درختان سبز نمي شدند. آن چه امام صادق عليه السلام برشمرده اند، نعمتهايي هستند كه حيات دنيوي ما را رقم ميزنند و اگر اينها را حذف كنيم موجودات نمي توانند زنده بمانند. علاوه بر نعمت حيات كه براي موجودات زنده نعمت جانشين ناپذيري است، اصولاً نظم موجود در آسمان و زمين و از اين بالاتر نعمتهاي روحي و معنوي كه از نعمتهاي مادّي مهم تر است نيز به وساطت امام عليه السلام به عالم ميرسد.
در زيارت جامعه كبيره خطاب به ائمّه عليهم السلام چنين ميخوانيم: بِكُم يُنَزِّلُ الغَيثَ و بِكُم يُمسِكُ السَّماءَ اَن تَقَعَ عَلَي الاَرضِ اِلّا بِاذنِهِ، وَ بِكُم يُنَفِّسُ الهَمَّ وَ يَكشِفُ الضُّرَّ، بِكُم اَخرَجَنَا اللهُ مِنَ الذُّلِّ و فَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الكُرُوبِ و اَنقَذَنا مِن شَفا جُرُفِ الهَلَكاتِ و مِنَ النّارِ. (بحارالانوار/ ج۱۰۲/ ص۱۳۱ ) خدا فقط به سبب شما باران نازل ميكند، ( تقديم «بكم» بر افعالي مانند يُنَزِّلُ، يُمسِكَ، يُنَفِّسُ، يَكشِفُ، اَخرَجَنا و… انحصار را ميرساند، يعني [فقط] به سبب شما، [نه غير شما] خداوند متعال چنين ميكند. ) به سبب شماست كه خدا آسمان را نگاه ميدارد كه بدون اجازه اش روي زمين نيفتد (نظم موجود بين آنها حفظ شود)، به واسطه شماست كه خدا ناراحتيها را رفع ميكند و گرفتاريها را تنها به وسيله شما از بين ميبرد. خدا فقط به سبب شما ما را از خواري و پستي بيرون آورده و گرفتاريهايي را كه در آن فرو رفته ايم، بر طرف نموده است و (خدا فقط به واسطه شما) ما را از سقوط در وادي هلاكت و آتش (عذاب خويش) نجات داده است. وساطت اهل بيت عليهم السلام در نعمتهايي مانند نزول باران و قرار گرفتن آسمان بر فراز زمين و… جنبه مادّي دارد. ولي اهل بيت عليهم السلام در نعمتهاي معنوي و روحي نيز واسطه هستند؛ چرا كه خداي عزّوجلّ به سبب ايشان آرامش برقرار ميكند. ثبات و تعادل روحي انسان و نداشتن ناراحتي و گرفتاري، تنها و تنها به بركت ائمّه عليهم السلام است. هرگاه در ورطه گرفتاريها فرو رويم، منحصراً به سبب ايشان گشايش ايجاد ميگردد و در نهايت، فقط با دستگيري معنوي ايشان، انسان ميتواند به سعادت اخروي دست يافته، از آتش جهنّم نجات يابد. جناب حسين بن روح نوبختي، نايب سوم امام زمان عليه السلام در دوران غيبت صغري، از قول ايشان در ضمن زيارتي كه براي ماه رجب تعليم فرمودند، نقل كرده است كه:
فَبِكُم يُجبَرُ المَهيضُ و يُشفَي المَريضُ و عِندَكم ما تَردادُ الاَرحامُ و ما تَغيضُ. (بحارالانواور/ ج۱۰۲/ ص۱۹۵ ) شكستگيها فقط به واسطه شما التيام پيدا ميكند، و بيماران صرفاً به وسيله شما بهبودي مييابند، و كم و زياد شدن آن چه از رحم مادران خارج ميشود، نزد شماست.
«جَبر» به معناي جوش دادن و ترميم كردن است و در مقابل «كَسر» به معناي شكستن ميباشد. به ترميم و جوش دادن استخوان شكسته شده، «جَبرِ كسر» ميگويند و معمولاً در التيام شكستگيها تعبير «يُجبَر» به كار ميرود. بنابراين هر نوع شكستگي كه در جسم و يا روح و قلب كسي به وجود آيد، به واسطه امام عليه السلام جبران ميشود. التيام همه زخمها به دست ايشان است و اگر مريضي شفا پيدا ميكند، به بركت اهل بيت عليهم السلام ميباشد. هم چنين در روايت تصريح فرموده اند كه اگر ارحام زياد و كم ميزايند، يعني اگر كسي كم ميزايد و ديگري فرزند بيش تري به دنيا ميآورد و نيز كامل يا ناقص بدنيا آوردن جنين، همه اينها به وساطت ائمّه عليهم السلام است.
بنابراين نعمت اعطاي فرزند يا فرزندان سالم از بركت وجود امام عليه السلام است. نتيجه اين كه بهره بردن از همه نعمتها و دفع همه نقمتها به واسطه امام عليه السلام صورت ميپذيرد و خداوند متعال، نعمتهاي دنيوي و اخروي را تنها از طريق ايشان به مخلوقات ارزاني ميدارد.
توضيحي در معناي وساطت فيض
اگر بخواهيم توضيحي درباره نحوه وساطت فيض ائمّه عليهم السلام بدهيم، بايد ابتدا توجّه داشته باشيم كه اين مطلب فراتر از قلمرو كشف عقلاني است و در واقع عقل، نفياً و اثباتاً در اين موضوع حكمي ندارد. بنابراين اگر چيزي بتوان گفت، صرفاً بر مبناي ادلّه نقلي- اعمّ از قرآن و احاديث- است. لذا اصل وساطت ائمّه عليهم السلام در نعمتهاي الهي به وسيله دلايل نقلي اثبات ميشود و درباره چگونگي آن هم بايد ببينيم آيا در قرآن و روايت توضيحي آمده است يا خير. اگر مطلب روشني در اين زمينه يافت شود، ميتواند در اين باره سخن گفت. وگرنه، بهتر است سكوت كرده، علم آن را به اهلش- كه ائمّه عليهم السلام هستند- واگذار كنيم. وقتي با اين توجّه به دلايل نقلي رجوع كنيم، به بيانات مختلفي از ائمّه عليهم السلام در نحوه وساطت فيض ايشان برمي خوريم كه «ارائه يك معناي مشخّص» را به صورت قطعي و نهايي در اين مسأله براي ما مشكل ميسازد. اينك به تبيين يكي از اين فرمايشها و توضيح ادلّه آن اكتفا ميكنيم. ( ما در اين جا قصد طرح و بررسي همه احاديث مربوط به اين بحث را نداريم، سطح اين كار بالاتر از حدّ اين كتاب است. ) حديثي از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه وساطت ملك الموت و ايادي ايشان را در قبض روح زندگان مطرح فرموده اند. مقدّمه حديث چنين است: فردي بي دين خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميآيد و به ايشان عرض ميكند: اگر در قرآن تناقض نبود، من دين شما را ميپذيرفتم! حضرت فرمودند: تناقض قرآن در چيست؟ او آياتي از قرآن را كه به نظرش متناقض آمده، بيان ميكند و ميگويد: در قرآن، يك جا آمده است: (قُل يَتَوَفّاكُم مَلَكُ المَوتِ الّذي وُكِلَ بِكُم) ( سجده/۱۱. ) بگو فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده است، شما را قبض روح ميكند. و در جاي ديگر چنين است: (اللهُ يَتَوَفَّي الاَنفُسَ حينَ مَوتِها) (زمر/۴۲. ) خداوند جانها را هنگام مرگشان قبض ميكند. و در جاي ديگر: (الذين تَتَوَفّيهُم المَلائِكَةُ طَيِّبينَ) ( نحل/ ۳۲.) كساني كه فرشتگان، آنها را در حال پاكي، قبض روح ميكنند. و شبيه اين آيات كه خداوند متعال، در جايي گرفتن جانها را به خودش نسبت داده و در جاهاي ديگر كار فرشتگان دانسته است، اينها با يكديگر تعارض و تناقض دارند. اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ ميفرمايند: «خداوند قبض روح را بدون واسطه انجام نمي دهد، بلكه اين كار را توسّط فرستادگان و فرشتگانش انجام ميدهد».
حضرت، سپس به يك قاعده كلّي اشاره فرموده اند كه: فِعلُ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِهِ فِعلُهُ لِأنَّهُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ. كار فرستادگان و فرشتگان خدا در حقيقت، كار خود اوست، چون آنها به فرمان او كار ميكنند. اين يك قاعده كلّي است و ضابطه آن هم مشخّص است. اگر كسي به فرمان ديگري، دقيقاً همان چيزي را كه او خواسته، انجام دهد، كارش به او منسوب است و ميتواند فرمان دهنده را «فاعل حقيقي» آن كار دانست. مثلاً اگر كسي به دستور ديگري مرتكب قتل نفس شود و دقيقاً مطابق آن چه او دستور داده، اين كار را انجام دهد، ميتوان حقيقتاً «آمِر به قتل» را قاتل دانست. در اين جا خداي متعال نه تنها به فرشتگان امر ميكند، بلكه قدرت انجام آن امر را هم به آنها ميدهد و آنها اين قدرت را صرفاً از خداي متعالي ميگيرند. سپس فرمودند: «خدا از فرشتگان و از انسان ها، فرستادگان و سفيراني- بين خود و آفريدگانش- برگزيده است. و اينها همان كساني هستند كه خدا در وصفشان فرموده است: «خداوند از ميان فرشتگان و انسانها فرستادگاني را برمي گزيند» (حج/ ۷۵ )
پس هركس كه اهل طاعت باشد، فرشتگان رحمت جان او را ميگيرند و كسي كه اهل گناه باشد، فرشتگان عذاب، جانش را ميگيرند. فرشته مرگ، ياراني از فرشتگان رحمت و عذاب دارد كه آنها دقيقاً به فرمان او عمل ميكنند. و (به همين دليل) كار آنها كار خود اوست و هر كاري انجام دهند به او نسبت داده ميشود. پس كار آنها (اعوان ملك الموت) كار خود ملك الموت است (فِعلُهم فِعلُ مَلَكِ المَوتِ). از طرفي كار ملك الموت هم كار خداست (فِعلُ مَلَكِ المَوتِ فِعلُ الله). و اين هر دو يك علّت دارد. و آن اين كه ياران ملك الموت به فرمان او عمل ميكنند و او هم به فرمان خدا عمل ميكند، پس كار آنها كار خدا خواهد بود». سپس به طور كلّي ميفرمايند: لِأَنّه يَتَوفَّي الاَنفُسَ عَلي يَدِ مَن يَشاءُ، و يُعطي و يَمنَعُ و يُثيبُ وَ يُعاقِبُ عَلي يَدِ مَن يَشاءُ، وَ إِنَّ فِعلَ اُمَنائِهِ فِعلُه كما قال: و ما تَشاؤوُنَ اِلّا أن يَشاءَ اللهُ. ( احتجاج طبرسي/ ج۱/ ص۳۶۷ و ۳۶۸ ) چون خدا جانها را به واسطه هركس كه بخواهد ميگيرد، و به وسيله هركس كه بخواهد، ميبخشد و باز ميدارد و ثواب ميدهد و عقاب ميكند. و به اين علت، كار امينهاي او كار خود اوست، همان طور كه (خطاب به امناء خود) فرمود: «و شما نمي خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد».
بدين ترتيب، در مسأله قبض روح، خداي متعال، عملي را كه دقيقاً مطابق امر او انجام پذيرد، فعل خود شمرده است. مثل اين كه اگر كسي را براي انجام كاري بفرستيم و او دقيقاً مطابق نقشه و دستور ما عمل كند، ما هم عمل او را به خود نسبت ميدهيم. در اين مورد، با اين كه خود مستقيماً آن عمل را انجام نداده ايم، ديگران هم آن را كار ما ميشمارند و اگر شايسته مدح يا مذمّتي باشد، به ما هم مربوط ميشود. عمل ملك الموت و ملائكه ديگر نيز همين گونه است.
ملائكه فاعلهاي مختار هستند؛ يعني از روي اختيار و آزادانه عمل ميكنند. ولي چون دقيقاً مطابق امر خدا عمل ميكنند، كار آنها در حقيقت كار خداست و آنها به منزله دست خدا عمل ميكنند. به همين ترتيب، بخشش و پاداش يا كيفر دادن نيز ميتواند به وسيله غير خدا صورت پذيرد، ولي در عين حال حقيقتاً به خدا منسوب گردد. البتّه اين غير خدايي كه كارش، كار خدا محسوب ميشود، به دليل عصمتي كه دارد، قطعاً از امناء الهي است كه عملش دقيقاً مطابق خواست پروردگار است. مصداق كامل اين ايادي، ائمّه عليهم السلام هستند كه امناء خدا خوانده شده اند، در زيارت جامعه كبيره خطاب به اهل بيت عليهم السلام چنين ميخوانيم: اَلسّلام عليكم يا… اُمَناءَ الرَّحمنِ. (بحارالانوار/ ج۱۰۲/ ص۱۲۸ )
بنابراين هيچ اشكالي ندارد كه معتقد شويم به اين كه خداي متعال در كليّهانعامهاي خويش از جمله روزي دادن، كار اختياري ائمّه عليهم السلام را كار خود بداند و به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام «عَلي يَدِ» ايشان نعمت هايش را بر مخلوقاتش جاري سازد. امام سجّاد عليه السلام در روايتي امر تقسيم «روزي» را اين گونه تشريح فرموده اند: يا ابا حمزه! لا تَنامَنَّ قَبلَ طُلوعِ الشَّمسِ، فانّي اَكرَهُها لك. اِنّ اللهَ يُقَسِّمُ في ذلك الوقتِ اَرزاقَ العِبادِ و علي اَيدينا يُجريها. ( بصائر الدّرجات/ جزء۷/ باب۱۴/ ح۹ ) اي ابوحمزه! قبل از طلوع آفتاب نخواب، چون من از خوابيدن تو در اين وقت كراهت دارم، (زيرا) خدا روزي بندگان را در اين وقت تقسيم ميكند و به واسطه ما آن را جاري ميسازد. تعبير ايشان در اين جا «عَلي اَيدِينا» است. همان تعبيري كه حضرت امير عليه السلام درباره قبض روح فرمودند: «يَتَوفَّي الاَنفُسَ عَلي يَدِ مَن يَشاء». امام سجّاد عليه السلام در حقيقت مصداق «مَن يَشاء» را در تقسيم روزي معيّن فرموده اند. بنابراين نحوه روزي دادن خدا به بندگان، ميتواند مانند نحوه قبض روح كردن خدا باشد. قبض روح توسّط فرشتگان الهي- امّا به امر خدا و مطابق خواست او- انجام ميشود و به همين دليل كار آن ها، كار خود خدا محسوب ميشود. در مسأله روزي دادن هم ممكن است بگوييم اين كار عمل اختياري ائمّه عليهم السلام است، ولي چون به فرمان الهي و دقيقاً مطابق خواست او انجام ميدهند، خداي تعالي اين كار را به خودش نسبت ميدهد. ائمّه عليهم السلام به هيچ وجه از خواست الهي تجاوز نمي كنند و خواست ايشان چيزي جز خواست خدا نيست. بنابراين روزي رساندن ميتواند كار امام عليه السلام باشد كه ايشان - طبق تقدير و تقسيم الهي و دقيقاً مطابق مشيّت او- اين كار را انجام دهند. در بعضي روايات، كار تقسيم روزي به فرشتگان الهي نسبت داده شده است: قال الرّضا صَلَواتُ الله عَلَيه في قولِ الله عَزَّوَجَلَّ: «فالمُقسِّماتِ اَمراً» قال: المَلائِكَةُ تُقَسِّمُ اَرزاقَ بني آدمَ ما بينَ طلوعِ الفَجرِ الي طُلُوعِ الشَّمسِ. (بحارالانوار/ ج۸۶/ ص۱۳۰ ) امام رضا عليه السلام ذيل آيه شريفه «فَالمُقَسِّماتِ اَمراً» ( ذاريات/۴. )
فرمودند: فرشتگان، روزي انسانها را بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد تقسيم مينمايند. امام سجّاد عليه السلام خطاب به ابوحمزه فرموده اند كه خدا به دست ما روزي را در وقت بين الطّلوعين تقسيم ميكند و در اين روايت آمده است كه در اين زمان، ملائكه، تقسيم كننده روزي هستند. جمع اين دو روايت، مانند بحث «قبض روح» است. در اين جا ميگوييم كه در هر حال خداي سبحان، تقسيم كننده روزي است و اين امر را به دست امناء خود يعني ائمّه عليهم السلام و ملائكه سپرده است. البتّه ملائكه هم تحت فرمان اهل بيت عليهم السلام عمل مينمايند. امام موسي بن جعفر عليهما السلام فرمودند: ما مِن مَلَكٍ يُهبِطُهُ اللهُ في امرٍ مِمّا يَهبِطُ له الّا بَدَأَ بِالامام، فَعَرَضَ ذلك عَلَيه و انّ مُختَلَفَ الملائِكةِ مِن عِندِاللهِ تباركَ و تعالي الي صاحِبِ هذا الأَمرِ. ( بحارالانوار/ ج۲۶/ ص۳۵۷/ ح۲۱) هيچ فرشته اي نيست كه خدا او را براي كاري فرو فرستد، مگر اين كه از امام عليه السلام شروع ميكند و آن كار را خدمت امام عليه السلام عرضه ميكند. و به طور كلّي آمد و شد ملائكه از جانب خداي تبارك و تعالي به سوي صاحب اين امر (حجّت خدا) است.
هرگاه خداي متعال فرشته اي را براي هر منظوري مثل اجابت دعا، روزي دادن و… به زمين ميفرستد، آن فرشته به فرمان الهي ابتدا خدمت امام عليه السلام ميرسد و آن چه را كه مأمور به آن شده است، خدمت ايشان عرضه ميدارد. بعد هم كه بخواهد از جانب زمين به سوي پروردگار بازگردد، مجدّداً از خدمت امام عليه السلام مرخّص ميشود. از طرفي خداي متعال، همه مخلوقات را مطيع و فرمانبردار ائمّه عليهم السلام قرار داده كه فرشتگان هم از اين امر مستثني نيستند. امام حسين عليه السلام فرمودند: و اللهِ ما خَلَقَ اللهُ شيئاً اِلاّ و قد اَمَره بِالطّاعَةِ لنا. (بحارالانوار/ ج۴۴/ ص۱۸۳ ) قسم به خدا، خدا چيزي را نيافريده، مگر آن كه به او امر فرموده تا از ما اطاعت و فرمانبري كند. بنابراين، فرشتگاني كه براي انجام كاري به زمين فرو ميآيند، بايد مطيع اوامر امام عليه السلام باشند.
از اين رو در تقسيم روزي بين بندگان، ملائكه الهي بايد به فرمان امام عليه السلام عمل كنند. در زيارت امام حسين عليه السلام ميخوانيم: اِرادَةُ الرَّبِّ في مَقاديرِ اُمورِه تَهبِطُ اليكم و تَصدُرُ مِن بُيُوتِكم. ( كامل الزّيارات/ باب۷۹/ ص۳۶۶/ ح۲.) اراده پروردگار در مقدّرات امورش، به سوي شما فرو ميآيد و از خانههاي شما خارج ميگردد.
اراده الهي بدون وساطت اهل بيت عليهم السلام صورت نمي پذيرد، بلكه محلّ ورود و صدور خواست پروردگار ائمّه عليهم السلام هستند.
بنابراين وقتي ملائكه ميخواهند روزي را از طرف خدا قسمت كنند، ابتدا خدمت امام ميرسند. چون همه نعمتها متعلّق به امام عليه السلام است، ايشان حقّ دارند كه ملك خود را به كسي ببخشند يا از او باز دارند. البتّه بنابر دلائل مستند و فراوان، اراده و خواست امام عليه السلام همان خواست و اراده خداست و رضا و غضب ايشان عين خشنودي و ناخشنودي پروردگار است. ( و ما تَشاؤونَ اِلاّ اَن يَشاءَ الله (دهر/۳۰) ) از اين رو، هرجا خدا بخواهد ايشان ميبخشند، و در حقيقت هر چيزي كه ائمّه عليهم السلام اعطا كنند ميتوان گفت كه خدا آن را بخشيده است، و بازداشتن ايشان نيز در حقيقت بازداشتن خداست. فرشتگان هم از طرف خداي عزّوجلّ مأمورند كه تحت فرمان امام عليه السلام باشند، در هر كاري به خدمت امام عليه السلام برسند و با اجازه ايشان آن چه را متعلّق به امام است، بين خلائق تقسيم كنند. خدا به آنها امر فرموده كه مطيع ائمّه عليهم السلام باشند و به فرمانايشان عمل كنند. نتيجه كلّي بحث اين است كه امام عليه السلام واسطه فيض الهي در همه نعمتهاي دنيوي و اخروي، مادّي و معنوي است.
دقّت كنيم كه اين وساطت، هيچ «ضرورت عقلي» ندارد كه ما بخواهيم الزامي براي خداي عزّوجلّ ايجاد كنيم، بلكه خدا خود، چنين خواسته است كه همه نعمتها را به امام ببخشد، تا ايشان آنها را به خواست خودشان (كه همان خواست خداست) بين بندگان تقسيم كنند. تأكيد ميشود كه اگر خدا چنين نمي خواست، ميتوانست نعمتهاي خود را مستقيماً و بدون وساطت ائمّه عليهم السلام به مخلوقات خود ارزاني دارد. ولي حالا كه به دلالت آيات و روايات، ميفهميم مشيّت خدا به اين امر تعلّق گرفته، بايد به وليّ نعمت بودن اهل بيت عليهم السلام معتقد باشيم. ناگفته نماند كه لازمه بحث فعلي، قول به «تفويض باطل» كه در بعضي از احاديث به آن اشاره شده، نمي باشد.
«تفويض در امر خلق و رزق» كه قائل به آن مشرك دانسته شده، ( بحارالانوار/ ج۷۸/ ص۳۵۴ ) اين است كه كسي معتقد شود حجّتهاي الهي مستقلّ از مشيّت و امر الهي، تدبير امور تكويني خلق را به عهده دارند و به عبارتي خداكار را به طور كامل به ايشان «واگذار» كرده و آنها به جاي خدا عمل ميكنند. چنين معنايي كاملاً نادرست و در حقيقت شرك به خداي متعال است و هيچ ربطي به آن چه اثبات شد، ندارد.
ولي نعمت بودن امام عليه السلام
دانستيم كه همه دنيا و آخرت، ملك امام است و همه نعمتهاي دنيوي و اخروي به بركت و «وساطت» ايشان به ما ميرسد و در نعمتهاي مادّي و معنوي طفيل و ريزه خوار سفره ايشان هستيم. در اين جا، به راستي مييابيم كه ايشان «وليّ نعمت» ما هستند، همان طور كه امام هادي عليه السلام در زيارت جامعه كبيره، اهل بيت عليهم السلام را «اولياءالنّعم» خوانده اند. ( بحارالانوار/ ج۱۰۲/ ص۱۲۷، مفاتيح الجنان/ باب زيارات جامعه. )
«وليّ» به معناي «صاحب اختيار» و «اولي به تصرّف» است. «اولياء النّعم» صاحب ختيار همه نعمتهاي ما هستند. اگر نخواهند، در دنيا و آخرت به كسي نعمتي نمي دهند و اگر بخواهند، تفضّل نموده، از ملك خود به ديگران عطا ميفرمايند. در هر دو حالت، مطابق با رضاي كامل خداي تعالي عمل ميكنند. خداوند متعال، ايشان را به واقع «وليّ نعمت» همه مخلوقات قرار داده است و همه نيازهاي دنيوي و اخروي مخلوقات به وسيله ايشان برطرف ميگردد. بدين ترتيب ما به عظمت اين نعمت بزرگ يعني نعمت وجود امام عليه السلام بيش تر پي ميبريم. در همه امور- حتّي يك عمل ساده آب خوردن هم- خود را مديون ايشان ميدانيم. همان طور كه خود را به شكرگزاري خداوند موظّف ميدانيم، به همان گونه خود را مديون امام عليه السلام دانسته، ميفهميم كه بايد حقّ ايشان را هم ادا نماييم.
ب- نعمت بودن امام عليه السلام از جهت تشريعي
تفاوت جنبه تشريعي و تكويني نعمت امام عليه السلام وجود مقدّس امام عليه السلام از جنبه ديگري هم نعمت است و اين جهت از نعمت بودن امام عليه السلام مشروط به معرفت و تسليم نسبت به ايشان است. اين نحوه بهره وري از امام عليه السلام به خواست خود افراد بستگي دارد. هركس بخواهد از اين نعمت استفاده كند، بايد در مرحله اوّل، امام را بشناسد و سپس تسليم شده، در امور خويش به ايشان رجوع نمايد. به عبارت ديگر جنبه تشريعي نعمت بودن امام عليه السلام بدون عمل اختياري افراد، تحقّق نمي يابد. در جنبه تكويني نعمت بودن امام عليه السلام، شخص به هر حال از نعمت آب و هوا و زمين و ميوه و… استفاده ميكند.
شناخت يا عدم شناخت وليّ نعمت، تأثيري در اصل استفاده او ندارد، هرچند كه جايز بودن استفاده به «معرفت داشتن يا نداشتن» او مربوط است. به تعبير ديگر، حلال يا حرام بودن استفاده از نعمتهاي الهي، به شناخت يا عدم شناخت امام عليه السلام بستگي دارد. امّا نعمت بودن امام عليه السلام از جهت تشريعي دائر مدار معرفت ايشان است. در اين قسمت بايد، «معرفت امام عليه السلام» را از جهت نعمت بودنش بررسي كنيم تا بدانيم شناخت امام عليه السلام و سپس تسليم به ايشان چه نعمت بزرگي است و چه جايگاهيدر مجموعه فرهنگ ديني ما دارد. براي روشن شدن اين امر، ابتدا بايد هدف اصلي از انعام خدا به بندگانش را بررسي كنيم، تا سپس ارتباط نعمت «معرفت امام عليه السلام» با اين هدف كلي تبيين شود.
هدف از انعام خدا به بندگان
در اين كه خداي متعال، نعمتهاي بي شماري به مخلوقات خويش اعطا كرده و ميكند، جاي هيچ شكّ و بحثي نيست. بحث در اين است كه هدف خداي عزّوجلّ، از اعطاي نعمت به بندگانش چيست؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت همان هدفي كه خداوند در خلقت بندگان قرار داده است، در انعام به ايشان نيز مطرح است. پس هدف از اعطاي نعمت به مخلوقات را بايد در اين آيه شريفه جستجو كنيم: (ما خَلَقتُ الجِنَّ و الاِنسَ اِلّا لِيَعبُدُونَ) ( ذاريات/ ۵۶. ) جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه مرا بندگي و عبادت كنند.
اگر انسان در مسير بندگي خدا گام بردارد، به آن هدفي كه خدا برايش قرار داده، ميرسد و در غير اين صورت به بيراهه خواهد رفت. نخستين و اساسي ترين گام در بندگي خدا، معرفت اوست.
امام رضا عليه السلام ميفرمايند: اَوَّلُ عِبادَةِ اللهِ مَعرِفَتُه. (توحيد صدوق/ باب التوحيد و نفي التشبيه/ ح۲. ) براي اين كه بتوانيم عبادت خدا را به جاي آوريم، در درجه اوّل بايد او را شناخته، تسليمش شويم. بنابراين بندگي خدا با معرفة الله شروع ميشود. براي ادامه حركت در اين مسير هم بايد از معرفت خدا بهره ببريم. در نهايت اگر حركت ما در مسير بندگي پروردگار موفّقيّت آميز باشد، اميد آن ميرود كه خداي عزّوجلّ، ما را به درجه بالاتري از معرفت خود برساند. همه اعمال عبادي- همانند نماز و روزه- كالبدهايي هستند كه روح موجود در آن ها، چيزي جز معرفت انسان به خداي خودش نيست. اساس و جان همه عبادات،معرفة الله است. هر عبادتي با اين معرفت آغاز ميشود و با همين معرفت ادامه مييابد و نهايتاً به معرفت بالاتري از پروردگار ختم ميشود. عبادت بدون معرفت خدا يك جسم بدون جان است كه ارزش و اعتباري ندارد.
پس اگر بخواهيم مسير بندگي خدا را بدون شناخت خدا طي كنيم، در حقيقت به بيراهه رفته ايم. معرفت خدا اصل و ريشه همه عبادات است. ( تفصيل اين مطلب، در كتاب معرفت امام عصر عليه السلام، ص ۳۹، (چاپ سوم و چهارم) ؛ از همين نويسنده رقم خورده است) وقتي ميتوان به عملي اطلاق عبادت كرد كه اعتقاد و نيّت فاعل آن، معرفت خدا باشد و عبادت بودن عمل به همين اعتقاد و نيّت شخص بستگي دارد. پس بندگي خدا - يعني هدف از خلقت خدا- تنها با معرفت او محقّق ميشود. از طرفي، خلقت، در حقيقت همان انعامهاي پروردگار به مخلوقات است.
بنابراين هدف خدا از نعمتهايي كه در اختيار بندگان قرار داده، اين است كه به وسيله آنها معرفت بيش تري نسبت به منعم خويش پيدا كنند. خداوند همه نعمتهاي مادّي و دنيوي را اعطا كرده است تا بندگان، منعم خويش را بشناسند و معرفتشان نسبت به او بالا رود و بهتر و كامل تر او را بندگي كنند. به عبارت ديگر، خدا همه نعمت هايش را به مخلوقاتش عطا فرموده تا اين كه نعمت «معرفت خدا» در ايشان به وجود آيد و با انجام اعمال عبادي آن را تقويت كنند. با اين توضيحات، ميتوان فهميد كه هيچ نعمتي بزرگ تر و برتر از «معرفة الله» نيست، به طوري كه نعمت بودن همه نعمتها به اين نعمت مربوط ميشود. امام صادق عليه السلام در تذكّر به اين مطلب فرموده اند: ما اَنعَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ علي عَبدٍ اَجَلَّ مِن أن لا يكونَ في قَلبِهِ مَعَ اللهِ غيرُه. ( بحارالانوار/ ج۷۰/ ص۲۱۱/ ح۲۳. ) خداوند عزّوجلّ، نعمتي بزرگ تر از اين كه در دل بنده با خدا چيز ديگري نباشد، به او عطا نكرده است.. اگر بنده اي به اين درجه نائل گردد كه هيچ چيز را شريك خدا قرار ندهد و در قلبش تنها خدا مطرح باشد، بزرگ ترين نعمت خدا به او عطا شده است. اين همان حال معرفت خداست كه براي تحقّق آن بايد به درجه اي برسيم كه همه چيز را فقط براي خدا بخواهيم و در كنار او براي هيچ چيز «اصالت» قائل نشويم. يعني به طور مستقلّ و بدون در نظر گرفتن رضاي خدا، هيچ چيزي براي ما ارزش نداشته باشد. در اين حال، تنها رضا و خشنودي خدا براي ما مطرح ميشود، صرفاً اراده و خواست او براي ما اهميّت مييابد، فقط اطاعت و محبّت او نزد ما اعتبار دارد و به خواست و رضاي غير او توجّهي نخواهيم كرد. لذا تمام كساني كه خواست آنها خواست خداست و رضايشان رضاي اوست، اطاعت امرشان، در حقيقت اطاعت خدا است، آنان نيز بايد اطاعت شوند و رضايشان مورد توجّه قرار گيرد. اين افراد، جز حضرات معصومين عليهم السلام اشخاص ديگري نيستند. اگر مخلوق به درجه اي برسد كه چنين اخلاصي در بندگي داشته باشد و همه چيز را براي خدا بخواهد و هر نعمتي را در جهت تذكّر و معرفت بيش تر خدا به كار بندد، به بزرگ ترين نعمت الهي دست يافته است. در اين صورت همه آن چه خدا در اختيار او قرار داده، برايش نعمت ميشود.
تبديل نعمت به نقمت
همه نعمتهاي مادّي كه انسان در لحظه لحظه زندگي خود از آن بهره مند ميشود، ميتوانند در جهت معرفت بيش تر پروردگار براي او مفيد باشند؛ چرا كه بنده با ديدن اين نعمتها متذكّر به منعم خويش ميگردد. اگر ما همه چيز را براي خدا بخواهيم، بايد نعمتهاي مورد استفاده ما معرفت ما را نسبت به خدا بالا ببرد. در غير اين صورت، حقّ نعمت ادا نشده و در حقيقت كفران شده است و ما به واسطه كفران آن نعمت، استحقاق عقوبت پيدا خواهيم كرد و در مقابل خدا بايد پاسخگو باشيم. خداوند كريم ميفرمايد: {صفحه۱۳۰} (ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النّعيم) ( تكاثر/ ۸. ) سپس در آن روز (قيامت) از نعمت مورد سؤال قرار ميگيريد. علاوه بر آن چه قبلاً در بيان نعمت مورد سؤال گذشت، بايد بدانيم كه سؤال پروردگار از اين است كه آيا حقّ نعمت ادا شده است يا خير؟ اگر نعمتهاي مادّي در مسير خداپسندانه قرار گيرد، حقّ آنها ادا شده است و ديگر مورد سؤال قرار نمي گيرند، زيرا در همان جهت موردنظر منعم استفاده شده اند. ولي اگر نعمتي در مسير مورد رضاي خداي تعالي قرار نگيرد، از آن سؤال ميشود.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند: مَن ذَكَرَ اسمَ اللهِ عند طَعامٍ أو شرابٍ في اَوَّلِهِ و حَمِدَ اللهَ في آخِرِه لم يُسأَل عَن نَعيمِ ذلك الطَّعامِ أبداً. ( الكافي/ ج۶/ ص۲۹۴/ ح۱۴ ) كسي كه اسم خدا را ابتداي غذا خوردن يا نوشيدن بر زبان آورد و در پايان آن خدا را حمد كند، هرگز از نعمت آن طعام مورد سؤال قرار نمي گيرد.
اگر انسان هنگام استفاده از غذا، نام خدا را بر زبان آورد و پس از اتمام غذا وليّ نعمت خود را شكر كند، نسبت به آن نعمت، مورد پرسش قرار نمي گيرد. بنده بايد بفهمد كه سر سفره چه كسي نشسته است و با چه اجازه اي از نعمتها استفاده مينمايد. اگر در استفاده از هر نعمتي، متذكّر وليّ نعمت شديم، و شكر او را به جاي آورديم، در حقيقت متوجّه شده ايم كه غرض از اعطاي نعمت چه بوده است، بنابراين با بهره گيري از آن نعمت، مرتبه بندگي ما نسبت به خدا بالاتر ميرود و ديگر استفاده از آن جاي سؤال و مؤاخذه ندارد. ولي گر بهره برداري از نعمت به اين غرض منتهي نشد، آن گاه جاي سؤال پيش ميآيد كه اين نعمت چگونه صرف شده است. خداوند نعمت دادن به بندگان را طريقي براي رسيدن آنها به هدفشان قرار داده است. لذا همه نعمتها را بر ايشان سرازير كرده تا آنها را در جهت معرفت و عبادت بيش تر خدا به كار گيرند. اگر نعمت در جهت كسب معرفت و بندگي او صرف نشود، ضايع شده و حقّ آن ادا نگشته است. نكته بالاتر اين كه در آن حالت، نعمت به نقمت تبديل شده است.
نقمت در مقابل نعمت است. هرچه خداي عزّوجلّ به بندگانش عطا كرده، ميتواند نعمت باشد، تا اين كه انسان با سوء اختيار خود آنها را به نقمت تبديل كند. به عنوان مثال، سلامت كه به عنوان نعمتي بزرگي شناخته شده است، گاهي نقمت ميشود. اگر سلامت، انسان را در مسير بندگي خدا پيش ببرد، نعمت است، وگرنه، نقمت خواهد شد و بايد در محضر پروردگار پاسخگوي آن باشد. امام صادق عليه السلام فرمودند: اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أنعَمَ عَلي قَومٍ فَلَم يَشكُرُوا فصارَت عَلَيهِم وَبالاً. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الصّبر/ ح۱۸. ) خداي عزّوجلّ به قومي نعمتي بخشيد، ولي شكر آن را ادا نكردند، پس آن نعمت وبال ايشان گرديد.
نعمت سلامت، اگر در راه معصيت خدا به كار رود، بنده را از خدا دور ميكند. گاهي فرد بيمار ميشود و به واسطه ناتواني نمي تواند گناه كند. اين حالت بهتر از آن است كه از سلامت خويش در جهت خلاف رضاي پروردگار استفاده نمايد. پس سلامت، موهبتي الهي است كه فرد گناهكار، با سوء اختيار خود و انتخاب معصيت به جاي طاعت، اين نعمت را به نقمت تبديل ميكند. بنابراين، وقتي به نعمت، اطلاق نعمت ميگردد كه در جهت بندگي استفاده شود، در غير اين صورت، نعمت ضايع شده، تبديل به نقمت ميشود و انسان گناهكار هرچه بيش تر در مسير معصيت از آن استفاده كند، او را از خداي عزّوجلّ دورتر ميسازد.
معرفت امام عليه السلام، تنها راه معرفة الله
اگر بخواهيم حقّ نعمتهاي الهي را ادا كنيم- يعني نعمت بودن آن را براي خود حفظ نماييم- بايد روح معرفة الله را در آن نگاه داريم، تا خود آن نعمت نيز مقدمه معرفت بيش تر خدا شود.
بنابراين بايد در جستجوي راهي باشيم كه از طريق آن، معرفت خدا به طور كامل و صحيح براي ما تأمين و حاصل گردد. اگر كسي بخواهد راه صحيح و كامل بندگي خدا را بشناسد و بپيمايد، بايد از مربّيان و معلّماني كه خود او به همين منظور براي بشر قرار داده، بهره مند شود، يعني خود را تحت تعليم و تربيت ايشان قرار دهد. اينها كساني هستند كه خود در بالاترين درجات معرفت و بندگي خدا هستند و ميتوانند از ديگران هم در اين مسير دستگيري كنند. اينها همانهايي هستند كه «باب الله» ناميده شده اند.
اهل بيت عليهم السلام بهترين مربّيان بشر در خداشناسي هستند و اگر كسي واقعاً بخواهد خداشناس شود، بايد صرفاً به ايشان رجوع كند. البتّه توجّه داريم كه خود اهل بيت عليهم السلام را به خدا و از طريق معرّفي او شناخته ايم، يعني خداشناسي بر پيغمبرشناسي و امام شناسي مقدّم است. ولي حفظ همين خداشناسي در مسير صحيح و تكميل و بارور كردن آن احتياج به نگهباناني دارد كه خود در اين مسير، معصوم از خطا و لغزش هستند و اينها جز چهارده معصوم عليهم السلام نيستند. ( تفصيل اين مطلب در كتاب معرفت امام عصر عليه السلام صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۳ (چاپ سوم و چهارم)، رقم خورده است. )
خداي متعال دستور فرموده است: (و أتُوا البُيُوتَ مِن اَبوابِها) (بقره/ ۱۸۹ ) از درهاي خانهها وارد آنها شويد. تنها راه خداشناس شدن، ورود از باب «اهل بيت عليهم السلام» است. اگر كسي در اين دنيا تحت ولايت و تربيت امام عليه السلام قرار نگيرد، در مسير بندگي خدا قرار نگرفته است و هر لحظه امكان لغزش و انحراف از فطرت خداشناسي براي او قطعي است. اين خواست خود خداست كه انسانها از اين طريق به معرفت خدا برسند. اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: اِنّ اللهَ تَباركَ و تعالي لو شاءَ لَعَرَّفَ نَفسَه، ولكن جَعَلَنا اَوابَه وصِراطَه و سبيلَه و الوَجهَ الّذي يُؤتي منه. (اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب معرفة الامام و الرّدَ اليه/ ح۹. ) خداوند متعال، اگر ميخواست خودش را مستقيماً و بي واسطه به بندگان ميشناساند، ولي ما را باب و راه و طريق خود و آن جهت و سويي كه بايد از آن داخل شوند، قرار داده است.
مشيّت خدا بر اين تعلّق گرفته كه اهل بيت عليهم السلام را طريق منحصر به فرد معرّفي خود قرار دهد. پس هركس طالب هدايت است، «بايد» به در خانه ايشان برود. (- توضيح بيش تر اين روايت در كتاب معرفت امام عصر عليه السلام ص ۱۴۰ (چاپ سوم و چهارم)، از همين مؤلف رقم خورده است. )
البتّه اين «بايد» را خدا قرار داده است؛ نه اين كه ما به فكر ناقص خود براي حضرت باري تعالي، تعيين تكليف كرده باشيم. در اين شكّي نيست كه اگر خداوند ميخواست، خودش را مستقيماً به همه معرّفي ميكرد. ولي حال كه چنين نخواسته، هركس ميخواهد موحّد شود، بايد امام عليه السلام را بشناسد، از راهنماييهاي او بهره مند شود و خود را تحت تربيت او قرار دهد. لذا معرفت امام عليه السلام تنها راه حصول معرفة الله است؛ يعني شناخت امام عليه السلام، طريق و راه نيل به معرفت خداست. به اين معنا كه اگر كسي ميخواهد به طور كامل و صحيح، خدا را بندگي كند، بايد امام شناس بوده، با اعتقاد به ايشان، از قول و عمل آنها پيروي نمايد. در غير اين صورت، بندگي خد حاصل نخواهد شد. اگر واقعاً شاگرد مكتب اهل بيت عليهم السلام شويم، ميبينيم كه در تبيين همه وظايف بندگان، بهترين و عالي ترين و روشن ترين تعاليم را ارائه فرموده اند.
در بسياري از موارد، تنبّهات زيبا و ظريفي به احكام عقلي داده اند كه هر انسان عاقلي را متذكّر ميسازد. از سوي ديگر، احكام تعبّدي را با دقّت به رهروان اين راه آموخته اند. با مراجعه به احاديث اهل بيت عليهم السلام مييابيم كه به واقع بندگي و معرفت خدا به واسطه ايشان تحقّق مييابد، همان طور كه امام باقر عليه السلام فرمودند: بِنا عُبِدَ اللهُ و بِنا عُرِفَ اللهُ و بِنا وُحِّدَ اللهُ. ( اصول كافي/ كتاب التّوحيد/ باب النّوادر/ ح۱۰ ) به وسيله ما خدا بندگي ميشود، و به وسيله ما خدا شناخته ميشود، و به وسيله ما توحيد خداوند تحقّق مييابد. امام صادق عليه السلام اضافه فرمودند: … لو لا نَحنُ ما عُبِدَ اللهُ. (اصول كافي/ كتاب التّوحيد/ باب النّوادر/ ح۵. ) اگر ما نبوديم، خدا عبادت ننيم شد. و باز هم حضرت ايشان عليه السلام تأكيد فرمودند: لَو لا هُم ما عُرِفَ اللهُ. (اصول كافي/ بان انّ الائمّة عليهم السلام خلفاء الله عزّوجلّ في ارضه و ابوابه الّتي… / ح۲. ) اگر ايشان (رسول خدا و ائمّه هدي و حضرت زهرا عليها السلام) نبودند، خدا شناخته نمي شد.
شناخت خدا امري فطري است، ولي آن شناخت فطري بايد توأم با تذكّر باشد و خود اين تنبّه نيز بايد همواره تداوم يابد. براي اين كه افراد خداشناس شوند، بايد از راهي بروند كه ائمّه عليهم السلام جلوي پاي آنها ميگذارند، تا در آن مسير، گوهر معرفت خدا را از دست ندهند. به علاوه اگر ما از نعمت وجود ائمّه عليهم السلام بهره مند نبوديم، با نحوه عبادت خدا هم آشنا نمي شديم. چرا كه ايشان از طرف خدا آمده اند و ميگويند كه اعمال عبادي چگونه بايد انجام شود، مثلاً به چه طريقي بايد نماز خواند، احكام روزه چيست، چه طور بايد به حج رفت… و به طور كلّي چگونه بايد عبادت كرد. آن بزرگواران ميدانند كه چه برنامه اي بايد در زندگي پياده شود و اعمال جوارحي و قلبي ما بايد چگونه باشد تا بتوانيم بنده خدا باشيم. به عنوان مثال در بحث شكر، بهترين تذكّرات درباره نعمتهاي خدا و نحوه شكرگزاري از آنها و معرفت حمد و نوع سپاس از خدا و… همه به تعليم پيامبر و حضرت فاطمه و ائمّه عليهم السلام بوده است.
لذا اگر بخواهيم بنده خدا باشيم و گوهر معرفة الله را حفظ كنيم و بر شدّت و عمق آن بيفزاييم، بايد دنباله روي روي ايشان باشيم. هيچ كس از بيراهه نمي تواند به سر منزل مقصود برسد، بلكه تنها با زانو زدن در مكتب ايشان، ميتوان به هر خيري- از جمله توحيد پروردگار- دست يافت.
امام صادق عليه السلام فرمود: نحنُ اَصلُ كُلِّ خَيرٍ، و مِن فُرُوعِنا كلُّ بِرٍّ، فَمِنَ البِرِّ التوحيدُ و الصَلوةُ و الصِيامُ و كَظمُ الغَيظِ و العَفوُ عَنِ المُسيءِ وَ رَحمَةُ الفَقيرِ و تَعَهُّدُ الجارِ و الإقرارُ بالفَضلِ لأهلِهِ. (كافي/ ج۸ (كتاب الرّوضة) / ص۲۴۲/ ح۳۳۶. ) ما ريشه هر خير هستيم، و هر نيكي از شاخههاي ماست، و از جمله نيكيها است: توحيد، نماز، روزه، فرو بردن خشم، گذشت از بدكار، ترحّم به فقير، احساس مسئوليّت در برابر همسايه و اعتراف به برتري آن كه شايستگي آن را دارد. تنها راه رسيدن به هر خيري، مراجعه به اصل و ريشه آن يعني اهل بيت عليهم السالم است. در صدر همه نيكي ها، توحيد يعني اعتقاد به خداي واحد جاي دارد و بقيّه خوبي ها- كه فروع دين هستند- از آن ناشي ميشوند.
نتيجه اين كه معرفت امام عليه السلام نسبت به معرفت خدا طريقيّت دارد. اگر ميخواهيم به خداشناسي دست يابيم، بايد امام شناس شويم؛ يعني هم امام را بشناسيم، هم به در خانه او برويم و هم از او طاعت كنيم. البتّه ما امام عليه السلام را به معرّفي خود خدا ميشناسيم. خخداست كه پيامبر رحمت صلّي الله عليه و آله و سلّم را با آيات و بيّناتي فرستاده، تا همان آيات، حجّت و برهاني براي اثبات رسالتش باشد.
جانشينان آن رسول گرامي هم به معرّفي ايشان براي ما شناخته شده اند. پس در حقيقت، خداي عزّوجلّ، امام را به بندگان معرّفي ميكند. اگر چنين معرفتي نسبت به امام عليه السلام ايجاد گرديد و ما امام را شناختيم، به حكم عقل سليم، بايد او را به امامت قبول نماييم؛ يعني با اختيار خود تسليم ايشان گشته، از حضرتش پيروي نماييم. در چنين صورتي، اين عمل ما ميتواند مقدّمه اي شود براي اين كه خداوند متعال، مرتبه بالاتري از معرفت خودش را به ما عطا فرمايد و بدين ترتيب در مسير خداشناسي باقي بمانيم و كاملتر شويم. از طريق هدايت چهارده معصوم عليهم السلام، همواره متذكّر معروف فطري خود ميگرديم. در حقيقت، معرفت فطري ما به خداي سبحان، به وسيله «تنبّهات چهارده نور پاك عليهم السلام» محافظت ميشود و تنها با تربيت ايشان، به خداشناسي كامل و صحيح خواهيم رسيد. از طرف ديگر، معرفت بيش تر ما نسبت به خداي عزّوجلّ، ما را با اهل بيت عليهم السلام آشناتر ميسازد؛ يعني با عبادت صحيح و خالصانه، معرفت ما به ايشان بالاتر ميرود. همين ميتواند پلّه و نردباني براي تسليم بيش تر به اهل بيت عليهم السلام و در نتيجه معرفت بالاتري نسبت به خداي متعال باشد.
پس نتيجه معرفت بيش تر خدا، معرفت بيش تر امام عليه السلام است و بالعكس، معرفت بالاتر نسبت به امام، ما را به معرفت بالاتر خداي تعالي ميرساند. اين هر دو، بستگي كامل دارد به اختيار خود انسان، كه به آن چه لازمه معرفتش ميباشد، تسليم گردد تا هر دو نتيجه برايش حاصل گردد.
معرفت امام عليه السلام، ميوه و نشانه معرفت خدا
تا اين جا ارتباط معرفت امام عليه السلام با معرفت خدا فقط از يك جنبه توضيح داده شد: طريقيّت داشتن امام شناسي براي خداشناسي. امّا ارتباط اين دو معرفت به اين جنبه خلاصه نمي شود و مسأله از جنبه ديگري هم قابل بيان است. آن جنبه، موضوعيّت داشتن و هدف بودن معرفت امام عليه السلام است. ( براي درك تفاوت ميان طريقيّت و موضوعيّت، مثالي ميزنيم. فرض كنيد كه از تهران به مقصد مشهد حركت ميكنيد. گاهي از جادّه اي ميرويد كه از ميان كوير ميگذرد. و گاهي از جادّه اي كه از شهرهاي شمال كشور ميگذرد. ) وقتي كسي خدا را شناخت، عقلاً بايد تسليم او شده، به ربوبيّت او گردن بنهد. «خداشناس» كسي است كه به اين در حالت اوّل، راه براي شما فقط طريقيّت دارد، چون جادّه اي است براي رسيدن به مقصد مشهد. ولي در حالت دوم، گشت و گذار در جنگلهاي سرسبز شمال، خود، هدفي است جدا، علاوه بر هدف اصلي كه رسيدن به مشهد است. بدين رو، مسير دوم براي شما علاوه بر اين كه طريقيّت دارد، موضوعيّت هم دارد چون عبور از اين مسير، صرف نظر از هدف اصلي، يكي از اهداف شما از مسافرت است. مرحله از پذيرش و تسليم نسبت به خدا رسيده و در حقيقت، خدا را به خدايي قبول كرده باشد. چنين كسي لازم است نسبت به باب خدا يعني پيامبر و ائمّه عليهم السلام هم تسليم شود؛ يعني ايشان را به همان مقامي كه خدا برايشان قرار داده، باور كند، تا توحيد از او پذيرفته شود. به تعبير ديگر، لازمه پذيرش ربوبيّت خداي عزّوجلّ، پذيرفتن نبوّت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و امامت ائمّه عليهم السلام است. قبول از امام معصوم عليه السلام درباره خداشناسي ميپرسيدند، ايشان در پاسخ تنها به قبول خداوند اكتفا نمي كردند، بلكه پذيرفتن پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به نبوّت و ائمّه عليهم السلام به امامت و حتّي دشمني با دشمنان ايشان را در تعريف خداشناسي مطرح ميكردند.
ابوحمزه ثمالي به امام باقر عليه السلام عرض ميكند: جُعلتُ فداك فما مَعرِفَةُ اللهِ؟ قال عَلَيه السَّلامُ: تَصديقُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصديقُ رَسُولِهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم و مُوالاةُ علي عليه السلام و الإئتِمامُ به و بِأَئِمَّةِ الهُدي عليهم السلام و البَراءَةُ الي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن عَدوِّهِم. هكذا يُعرَفُ اللهُ عزَّوجَلَّ. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب معرفة الامام والرّدّ اليه/ ح۱. ) فدايت شوم معرفت خدا چيست؟ فرمود: باور داشتن خداي عزّوجلّ و باور داشتن پيامبرش صلّي الله عليه و آله و سلّم و دوستي و همراهي با علي عليه السلام، و پذيرفتن امامت او و ائمّه هدي عليهم السلام، و بيزاري جستن از دشمنان ايشان به سوي خداي عزّوجلّ. اين است معرفت خداوند عزّوجلّ.
در حديث ديگري، جابر جعفي از امام باقر عليه السلام نقل كرده است: انّما يَعرِفُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ و يَعبُدُهُ مَن عَرَفَ اللهَ و عَرَفَ اِمامَهُ مِنّا اهلَ البَيتِ. و مَن لا يَعرِفُ اللهَ عَزَّوَجلَّ و لا يَعرِفُ الامامَ مِنّا اهلَ البَيتِ فانّما يَعرِفُ و يَعبُدُ غيرَ اللهِ هكذا- واللهِ- ضَلالاً. ( اصول كافي/ كتاب الحجّة/ باب معرفة الامام والرّدّ اليه/ ح۴. ) تنها كسي اهل معرفت خدا و عبادت اوست كه خدا را بشناسد، و اهل معرفت امام خود از ما اهل بيت باشد. و قسم به خدا كسي كه خدا را نشناسد و معرفت نسبت به ما اهل بيت نداشته باشد، چنين كسي غير خدا را شناخته و بندگي غير او را- اين چنين گمراهانه- كرده است. از اين احاديث و نظائر آنها به صراحت ميتوان نتيجه گرفت كه موحّد (خداشناس) در فرهنگ شيعي به كسي گفته ميشود كه اعتقاد به خدا و پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه عليهم السلام دارد و اهل ولايت محسوب ميشود. اين جاست كه ميفهميم امام شناسي (به معناي اعتقاد به امام عليه السلام) ثمره و محصول درخت خداشناسي (به معناي اعتقاد به خدا) ميباشد. يعني وقتي معرفت خدا به بار نشيند و ميوه دهد، ميوه آن معرفت امام عليه السلام است. اگر بر اين درخت، چنين ميوه اي به ثمر نرسد، معلوم ميشود كه درخت بي ثمر و بدون فايده اي است؛ زيرا به محصول و ثمره واقعي خود نرسيده است.
امام شناسي ميوه درخت خداشناسي است. همان طور كه هر درختي به ميوه اش شناخته ميشود، توحيد هم به امامت شناخته ميشود. درخت سيب، به اين دليل كه ميوه سيب بر آن ميرويد، درخت سيب است و هركس نوع درخت را به ميوه روي آن ميشناسد. درخت توحيد نيز زماني درخت توحيد خواهد بود كه ثمره آن اعتقاد به امام عليه السلام باشد. اگر چنين ميوه اي بر آن نرويد، ديگر درخت را نمي توان درخت خداشناسي دانست. بنابراين، معرفت امام عليه السلام نه تنها شرط و لازمه معرفت خدا، بلكه نشانه منحصر به فرد آن است. يعني با اين نشانه- و فقط با همين نشانه- ميتوان فهميد كه چه كسي خداشناس يا خدانشناس است. اگر نشانه ديگري براي خداشناسي در احاديث اهل بيت عليهم السلام بيان شده باشد، فرع بر اين اصل است. اصل اصول دين، ولايت چهارده نور پاك عليهم السلام است و هر خير ديگري، از نتايج و ثمرات اين اصل، به حساب ميآيد. چنان كه در حديث حضرت صادق عليه السلام ديديم، كه فرمودند:
«نَحنُ اَصلُ كُلِّ خَيرٍ» (ما ريشه همه خوبيها هستيم). اين نوع ارتباط (ميوه با درخت يا نشانه با صاحب نشانه) نوع ديگري از ارتباط بين{ص}معرفت امام عليه السلام و معرفت خداست كه بايد در كنار ارتباط نوع اوّل (راه و هدف يا وسيله و مقصود) در نظر گرفته شود. به همين عنايت دوم است كه امام حسين عليه السالم در پاسخ به فردي كه از ايشان پرسيد: ما مَعرِفَةُ الله؟ معرفة الله چيست؟ پاسخ فرمودند: مَعرِفَةُ اهلِ كُلِّ زمانٍ اِمامَهم الّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُه. (بحارالانوار/ ج۲۳/ ص۸۳ ) معرفت اهل هر زماني امام خودشان را كه طاعت او برايشان واجب است.
حضرت سيّدالشّهدا عليه السلام در حقيقت درخت توحيد را از روي ميوه اش تعريف فرمودند، تا سؤال كننده به وسيله نشانه توحيد، بتواند آن را بشناسد. در واقع چون معرفت خدا جز به معرفت امام زمان عليه السلام شناخته نمي شود و تحقّق نمي يابد، لذا امام حسين عليه السلام معرفة الله را به معرفت امام زمان عليه السلام تفسير فرمودند. پس معرفت امام عليه السلام به معناي اعتقاد به ايشان، جزء ناگسستني معرفة الله ميباشد. اگر خداشناسي فرد به امام شناسي ختم نشود، نمي توان او را موحّد دانست. شيعه و سني هر دو، اين روايت را از پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل كرده اند كه: مَن ماتَ لا يَعرِفُ اِمامَ زَمانِه ماتَ ميتَةً جاهِليَّة. ( ۲- بحارالانوار/ ج۲۳/ ص۸۹ و در كافي/ كتاب الحجّة/ باب انّه من عرف امامه لم يضرّه… / ح۵ چنين آمده است: من ماتَ و لَيسَ لَهُ اِمامُ فمِيتَتهُ ميتةٌ جاهليّة/ و نيز در بحارالانوار/ ج۲۳/ ص۹۴ از طريق عامّه نقل شده است كه پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: من مات و ليس في عنقه بِيعةُ امامِ أو ليس في عنقه عهد الامام مات ميتةٌ جاهِليَّةٌ ) هركس بميرد در حالي كه امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به صراحت بيان كرده اند كه اگر كسي امام زمان خود را نشناسد، هنوز از جاهليّت و شرك درنيامده است. بنابراين معرفت خدا اگر به معرفت امام عصر عليه السلام منتهي نشود، شخص را ديندار نمي كند. ( توضيح بيش تر اين مطلب در كتاب معرفت امام عصر عليه السلام ص ۲۹۰ (چاپ سوم و چهارم)، رقم خورده است. )
در حقيقت انسان با نشناختن امام عليه السلام و تسليم نشدن در برابر او، همه چير را از دست ميدهد، در حالي كه همه نعمتها و اعمال نيك، در صورت وجود معرفت امام عليه السلام سعادت آور ميشود.
شكر نعمتهاي الهي، فقط با معرفت امام عليه السلام
دانستيم كه حقّ نعمتهاي الهي، تنها در صورتي ادا ميشود كه انسان از آنها در مسير معرفت خدا و بندگي او استفاده كند. اگر چنين نشود، نعمت خدا مورد كفران قرار ميگيرد. هم چنين گفتيم كه معرفت امام عليه السلام لازمه و نشانه معرفت خداست. اين درخت بدون آن ميوه، ثمربخش و مفيد نيست و توحيد بدون ولايت محقّق نمي شود. بنابراين اگر نعمتهاي خدا ما را به معرفت امام عليه السلام نرساند، كفران نعمتهاي خدا صورت پذيرفته است. يعني با استفاده از هر نعمتي بايد ارادت و تسليم ما نسبت به اهل بيت عليهم السلام بيش تر شود و پس از منعم اصلي كه خداست، ولي نعمت خود را كه امام عليه السلام است، بشناسيم و به ايشان اعتقاد داشته باشيم. از هر نعمتي كه استفاده ميكنيم، مثلاً آب مينوشيم و غذا ميخوريم و يا از نعمت سلامت و امنيّت بهره مند ميشويم، بايد از طريق آنها به ثمره خداشناسي- يعني معرفت امام عليه السلام- دست يابيم و ارادت ما به امام زمان عليه السلام بيش تر شود. در غير اين صورت، حقّ نعمت ادا نشده است؛ چرا كه خداي عزّوجلّ، نعمتهاي خود را به مخلوقات عطا فرموده، تا آنها خداشناس و امام شناس شوند. پس اگر كسي از نعمتها استفاده نمود و با ائمّه عليهم السلام دشمني ورزيد، از نعمتهاي الهي سوء استفاده نموده و آنها را ضايع ساخته است. به همين دليل، بهره برداري از نعمتهاي زمين بر دشمنان اهل بيت عليهم السلام حرام شده است، چرا كه آنها به خاطر دشمني با ائمّه عليهم السلام در واقع خداشناس نيستند. بهره برداري از نعمتهاي الهي، براي كسي كه به خدا اعتقاد ندارد جايز نيست و تصرّف عدواني و غصبي به شمار ميآيد. بي اعتقادي آنها به خداوند سبحان، ناشي از عدم پذيرش آنها نسبت به مقامات الهي اهل بيت عليهم السلام است.
با اين ترتيب روشن ميشود كه تنها راه اداي شكر نسبت به نعمتهاي الهي اين است كه از آنها در جهت معرفت بيش تر امام عليه السلام استفاده كنيم. از ارتباطي كه ميان معرفت خدا با معرفت امام عليه السلام وجود دارد، نتيجه ميشود كه شكر نعمتهاي الهي بدون معرفت امام عليه السلام امكان پذير نيست. اين ارتباط چنان كه گفتيم، از دو جهت قابل بيان است: جهت اوّل: طريقيّت داشتن معرفت امام عليه السلام است؛ به اين معني كه امام عليه السلام را شناخته، به او مراجعه كنيم تا راه صحيح و كامل شكرگزاري به درگاه پروردگار را از او بياموزيم و با اتّكاي به ايشان مسير درست اداء شكر پروردگار را طي كنيم. جهت دوم: با شناخت امام عليه السلام و پذيرفتن ايشان، در حقيقت به ثمره خداشناسي دست يابيم، تا اين كه استفاده از نعمتهاي الهي، ما را در مسير معرفت خدا و بندگي او پيش ببرد. اين هدف، فقط و فقط با شناخت امام عليه السلام و ارادت و تسليم نسبت به ايشان محقّق ميگردد. از جهت دوم ميتوان گفت كه معرفت امام عليه السلام هدفي است كه خداوند از اعطاي نعمت هايش به انسان ها، براي ايشان قرار داده، يعني موضوعيّت دارد. اين همان هدف از خلقت ايشان است. بنابراين اگر به اين هدف نرسند، نعمتهاي الهي را ضايع ساخته و آنها را كفران كرده اند.
تفسير حكمت لقمان به معرفت امام عليه السلام
از اين جا ميتوانيم معناي دقيق حكمت عطا شده به لقمان را در قرآن بفهميم. (وَ لَقَد آتَينا لقمانَ الحِكمَةَ اَنِ اشكُر لِلّهِ) (تفسير كنزالدّقائق/ ج۱۰/ ص۲۳۶. ) ما به لقمان، حكمت را بخشيديم، كه: «خدا را شكرگزار باش». بايد ديد راه عملي تحقّق اين هدف چيست. لقمان بايد چه چيزي به دست آورده باشد تا عملاً توانسته باشد به مرتبه شكر پروردگارش رسيده باشد؟ پاسخ اين پرسش به صراحت در فرمايش امام صادق عليه السلام آمده است كه در ذيل آيه فوق فرمودند: اُوتِيَ مَعرِفَةَ اِمامِ زَمانِه. ( تفسير كنزالدّقائق/ ج۱۰/ ص۲۳۶. ) معرفت امام زمانش به او (لقمان) داده شد.
با توجّه به مطالب پيشين، دليل اين بيان كاملاً روشن است. هيچ كس بدون رسيدن به معرفت امام عليه السلام نمي تواند شكرگزار منعم خود باشد؛ چون تنها راه شكر خدا اين است كه انسان با استفاده از نعمتهاي او، به معرفت و بندگي خدا برسد. اين هم جز با معرفت امام عليه السلام حاصل نمي شود. جدا نبودن معرفت امام عليه السلام از معرفت خدا را به دو بيان دانستيم، اكنون ميتوانيم بفهميم كه خداوند بر جناب لقمان منّت گذاشت و براي اين كه او را عملاً در مسير شكرگزاري خدايش قرار دهد، معرفت امام زمانش را به او عطا فرمود، تا بتواند هم از راهنماييها و ارشادات ايشان در نحوه شكرگزاري بهره ببرد (طريقيّت داشتن معرفت امام) و هم با تسليم و اعتقاد ورزيدن به ايشان، بتواند به ثمره معرفت خدا - كه هدف از خلقت لقمان بوده- نائل گردد (موضوعيّت داشتن معرفت امام). از اين جا ميتوان به ميزان بزرگي نعمت معرفت امام زمان عليه السلام پي برد. خداوند منّان، نعمتها و خيرات بسياري را نصيب بندگان خويش نموده است. ولي خود، بعضي از نعمتها را بر بعضي ديگر برتري داده و آنها را بزرگ تر شمرده است؛ تا جائي كه در قرآن، نعمتي را «خير كثير» ناميده است: (يُؤتي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ و مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِيَ خيراً كثيراً و ما يَذَّكَّرُ الاّ اولوالالباب) ( بقره/۲۶۹. ) (خداوند) به هركس كه بخواهد حكمت عطا مينمايد. و هركس به او حكمت داده شد، قطعاً خير كثير به او داده شده است. ولي فقط خردمندان (به اين حقيقت) متذكّر هستند. خداوند، حكمت را به هركس كه بخواهد (مَن يشاء) عطا ميكند؛ چرا كه اعطاي پروردگار سبحان بر مبناي فضل اوست و هيچ استحقاقي از جانب مخلوقات در كار نيست.
بنابراين خداوند كريم، به فضل خود، به هر فردي كه بخواهد، حكمت ميبخشد. در ادامه آيه، حكمت را «خير كثير» (يا سبب آن) دانسته است. وصف اين نعمت به خير كثير، توسّط خداوند، نشان ميدهد كه اين نعمت، بسيار ارزشمند است. به همين جهت، جناب لقمان همواره مورد توجّه ائمّه اطهار عليهم السلام بوده و ايشان، سفارشهاي او را مكرّر نقل ميفرمودند. خداي متعال در انتهاي آيه تأكيد فرموده كه ارزش و قدر اين نعمت را فقط صاحبان خبرد ناب مييابند. پس اگر اين خير كثير به كسي داده شد، بايد قدر آن را بداند و حقّ شكر آن را به جا آورد و دانستيم كه اين حكمت ارزشمند و گرانقدر، چيزي جز معرفت امام عليه السلام نمي باشد. همان طور كه در تفسير آيه مربوط به حضرت لقمان گذشت. بيان ديگري هم از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه آمده كه ايشان حكمت را چنين تفسير فرموده اند: طاعَةُ اللهِ و مَعرِفَةُ الامام. ( تفسير كنز الدّقائق/ ج۲/ ص۴۴۴. ۲- . ) اين بيان هم مؤيّد همان تفسير قبلي است. معرفت امام عليه السلام و اطاعت از خدا، جداي از هم نيستند، بلكه لازم و ملزوم يكديگرند. پس به طور خلاصه، امام عليه السلام و معرفت ايشان، سرچشمه خير كثيري است خداي جليل با اعطاي آن بر بندگان منّت گذاشته و آن را از بقيّه نعمتهاي عطا شده، بزرگ تر و مهم تر خوانده است؛ چرا كه همه خيرات از اين سرچشمه ناشي ميشود. در زيارت جامعه كبيره، همين مطلب به عبارت ذيل آمده است: اِن ذُكِرَ الخَيرُ كنتُم اَوَّلَهُ و اَصلَه و فَرعَه و مَعدِنَه وَ مأواهُ و مُنتَهاه. ( بحارالانوار/ ج۱۰۲/ ص۱۳۲ ) اگر از خير صحبت شود، شما ابتداي آن و ريشه و شاخه آن و سرچشمه و پناهگاه و انتهاي آن هستيد.
خداوند متعال، عالم هستي را اين گونه قرار داده است كه هر خيري به هركس برسد، بايد از طريق امام عليه السلام باشد، يعني ايشان واسطه همه نعمتها هستند. از طرف ديگر، شكر هر نعمتي موكول به معرفت امام عليه السلام است كه اين معرفت، خود بالاترين نعمت خداست و انسان حتّي براي رسيدن به معرفت خدا- هدف غايي از خلقت- نيز از اين نعمت بي نياز نمي باشد. بنابراين معرفت امام عليه السلام نعمتي است كه نعمت بودن همه نعمتها وابسته به آن است، به طوري كه بدون آن، هيچ نعمتي نعمت نيست، بلكه «نقمت» خواهد بود. زيرا معرفت امام عليه السلام تنها نعمتي است كه در صورت وجود آن، هدف پروردگار از اعطاي نعمت به بندگانش محقّق ميشود و در صورت عدم آن، همه آنها در غير مسير رضاي الهي قرار ميگيرند كه در آن صورت «نقمت» ميشوند. پس بايد قدر اين نعمت دردانه الهي يعني معرفت امام عليه السلام را كه سرچشمه خير كثير است، بيش تر و عميق تر بدانيم.
منبع: آفتاب در غربت،محمد بني هاشمي،مشخصات نشر: تهران: انتشارات منير، ۱۳۹۱،ص۱۰۴