انواع شکر گذاری
معناي شكر
براي رسيدن به معناي صحيح كلمه شكر، از قرآن كريم بهره ميگيريم. در قرآن، آيات زيادي در بحث شكر وارد شده است. وقتي «آصف بن برخيا» تخت بلقيس را براي حضرت سليمان عليه السلام حاضر كرد، پيامبر الهي متذكّر شد كه اين نعمت از جانب خداي متعال است: (فَلَمّا رَآهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قالَ هذا مِن فَضلِ رَبّي لِيَبلُوَنيءَ اَشكُرُ اَكفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَاِنَّما يَشكُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَاِنَّ رَبّي غَنِيٌّ كَريمٌ) ( نمل/ ۴۰ ) وقتي حضرت سليمان عليه السلام آن (تخت) را نزد خود يافت، فرمود: اين فضل و عطاي پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه شكرگزار هستم يا كفران ميكنم. و هركه شكر كند، براي (نفع) خودش شكر كرده، و هركس كفران كند، خداي من بي نياز (و) بزرگوار است. مؤمنان، در هر نعمتي ابتدا خدا را ميبينند و متذكّر ميشوند كه نعمت از جانب وليّ نعمت اصلي به آنها رسيده است. لذا ميگويند: «هذا مِن فَضلِ رَبّي». البتّه خدا از شكر انسان نفعي نمي برد و فايده شكر تنها به خود او ميرسد. كسي هم كه كفراننعمتهاي الهي را كند، تنها خودش زيان ميبيند و خداوند نيازي به او ندارد. در اين آيه، حضرت سليمان عليه السلام «شكر» را مقابل با «كفر» قرار داده اند.
در آيات ديگر قرآن نيز اين دو واژه مقابل هم به كار رفته اند: (فَاذكُرُوني اَذكُركُم و اشكُرُوا لي وَلا تَكفُرُونَ) ( بقره، ۱۵۲ ) مرا ياد كنيد تا من شما را ياد كنم و شكر مرا بگزاريد و به من كفر نورزيد. معناي اين كه ما خدا را ياد كنيم، روشن است، ولي اين كه خدا ما را ياد كند، بدين معناست كه خدا نعمت و لطف و رحمت خود را بر ما، افزون سازد. (لَئِن شَكَرتُم لَاَزيدَنَّكُم و لَئِن كَفَرتُم اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ) ( ابراهيم/ ۷) اگر شكرگزاريد، قطعاً (نعمتهاي خود را) براي شما زياد ميكنم. و اگر كفران كنيد، همانا عذاب من سخت است. از تقابل دو واژه «شكر» و «كفر» در اين آيات و آيات ديگر، ميتوان در بيان معناي «شكر» استفاده كرد. «كفر» به معني «پوشاندن» است. كافر، كسي است كه حقيقتي را كه خدا بر او روشن ساخته، ميپوشاند و انكار ميكند.
بنابراين «شكر» به معني آشكار نمودن است. پس شكر نعمت، همان اظهار نعمت ميباشد. اگر بخواهيم خدا را به خاطر نعمتي شكر كنيم، بايد آن را «ظاهر» كنيم. پس بايد بدانيم اظهار نعمت چگونه امكان دارد.
مراتب شكر
مي دانيم كه ايمان سه مرحله دارد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: اَلايمانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وَ اِقرارٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالأَركانِ. ( نهج البلاغه/ شرح مرحوم فيض الاسلام/ حكمت ۲۱۸. ) ايمان عبارت است از معرفت قلبي و اعتراف زباني و عمل به جوارح. نيز ميدانيم كه شكر، نيمي از ايمان است. لذا مراحل اين ركن مهم ايمان، متناظر با مراحل ايمان است. پس اظهار نعمت، سه مرحله دارد: اظهار قلبي، اظهار زباني و اظهار عملي. هركدام از اين مراحل، مرتبه اي از شكر است كه با هريك از مراحل ايمان تناظر دارد.
بنابراين شكر سه مرتبه پيدا ميكند، كه همه اين مراتب، عقلي و وجداني است و ما نمونههاي آن را در اطراف خود مشاهده ميكنيم. مثلاً اگر كودك شما به بيماري صعب العلاجي مبتلا شده باشد و پزشك، تشخيص درستي داده، او را درمان كند، در مرحله اوّل، قلباً از آن پزشك متشكّر خواهيد بود و با همه وجود، قدردان زحمت او ميشويد. در مرحله بعد، همواره از او به نيكي ياد ميكنيد و فضائل و كمالات او را بر زبان ميآوريد و براي ديگران نقل ميكنيد. در مرحله سوم، شكر آن نعمت را در عمل ظاهر ميكنيد. يعني با مراقبت صحيح از كودك، دقّت ميكنيد كه آن مشكل دوباره پيش نيايد. اگر باز مرتكب اشتباه و عدم دقّت شويد و آن بيماري دوباره برگردد، همه معترض ميشوند. بالاتر از همه، خود آن پزشك زبان به شكايت باز ميكند كه: «شما زحمات مرا به هدر داده ايد و اين شكر زحمت من نبوده است! » چون در واقع از اين نعمت استفاده درستي نكرده ايد. كساني كه نعمت عقل به آنها عطا شده است، ميفهمند كه بايد همه مراحل شكر را در مقابل مُنعم خود انجام دهند. كوتاهي در هر مرحله حمل بر ناسپاسي ميشود و عقلاً ناپسند است. بنابراين قطعاً بايد نسبت به وليّ نعمت حقيقي خود، مقيّد به انجام هر سه مرحله شكرگزاري باشيم.
شكر قلبي
خداوند متعال، نعمتهاي بسياري نصيب بندگان خويش كرده است. از مهم ترين نعمتهايي كه به انسان عرضه شده، همين «شناخت نعمت» است. ممكن است انسان مدّتها از نعمتي بهره مند شود، ولي توجّهي به نعمت بودن آن نداشته باشد. به عنوان نمونه، نعمت سلامتي، بسياري از اوقات چنين است. با غفلت از اين نعمت، گاهي انسان فكر ميكند هميشه بايد سالم باشد؛ گويي امكان نداشته كه خدا چنين نعمتي به او ندهد. لذا اصلاً متذكّر نعمت بودن سلامتي نمي شود. چنين كسي چه بسا مدّتي طولاني در غفلت از اين نعمت به سر برد. ولي همين فرد، به محض اين كه بر اثر بيماري، كوچك ترين اختلالي در يكي از اعضاء بدنش پيش آيد، متذكّر ميشود كه نسبت به چه نعمت بزرگي غافل بوده است. در چنان حالتي با توجّه به اهميّت آن عضو در بدن خويش، درمي يابد كه مُنعم مهرباني همواره نعمتهاي بي شماري را به او عطا كرده و ميكند. در آن حال ميفهمد كه آن چه به صورت رايگان، دائماً در اختيارش بوده، «نعمت» است. در حالي كه قبل از بيماري، نسبت به نعمتها و مُنعم آنها متذكّر نبود. تا اين مرحله خداي عزّوجلّ، معرفت نعمت و مُنعم را به او عطا كرده است و مرحله بعد مربوط به خود انسان است. امّا در اين مرحله انسانها هميشه در برابر نعمتهايي كه نعمت بودنش را شناخته اند، شكر نمي گزارند. چه بسيار نعمتهايي كه انسان آنها را شناخته است (معرفت نعمت) و عقل هم حكم كرده كه بايد در مقابل بخشنده آنها تسليم شود و كفر نورزد (معرفت حمد خدا)، امّا او با سوء اختيار خود، از قبول اين حقيقت، سرپيچيده، نعمت بودن نعمت را كتمان ميكند. بنابراين «معرفت نعمت» و «معرفت حمد» مقدّمه و زمينه شكر قلبي است. در واقع پيش از آن كه نوبت به شكر- كه عمل اختياري است- برسد، خداي سبحان از روي فضل، معرفت نعمت هايش را عطا ميكند تا انسان بتواند نعمت بودن نعمت را تشخيص دهد. خداي مهربان با عنايت ديگري نور عقل به او عطا ميفرمايد تا به وسيله آن بفهمد كه بايد شاكر مُنعم خود باشد. شكر قلبي همان تصديق و اعتقاد قلبي است كه عمل اختياري انسان ميباشد. گاه مقدّمات غير اختياري براي قدرداني قلبي از پروردگار حاصل ميشود و عقل به روشني وجوب آن را در مييابد، امّا انسان با سوء اختيارش از وظيفه مسلّم خود ميگريزد و خود را مديون و ممنون مُنعم نمي داند.
بنابراين لازمه شناخت نعمت و شناخت لزوم حمد، شاكر بودن نسبت به آن نيست. چه بسا حقيقتي بر انسان مكشوف گردد، امّا انسان با سوء اختيارش تسليم آن نشود. مثلاً انسان بفهمد كه آب گوارا و قدرت آشاميدن آن، نعمت است و بايد شكر آن را به جا آورد، ولي قلباً نپذيرد و اقرار به نعمت بودن آن نكند. «پذيرفتن» و يا «نپذيرفتن» قلبي، از افعال اختياري انسان است. بعد از روشن شدن هر حقيقتي، انسان مختار است كه به آن اعتراف كند و يا اين كه تسليم نشود. در حقيقت، عارف شدن شخص نسبت به نعمت، به صنع خدا انجام ميپذيرد، ولي بعد از اعطاي اين معرفت به بنده، شاكر شدنش به اختيار خود اوست. يعني شخص در قبول يا ردّ اين حقيقت كه «خدا به او نعمت داده است» آزاد است. اگر شخصي كه نعمت بودن نعمت را فهميده است، تسليم اين حقيقت شود، آن گاه حقّ معرفت نعمت را با حُسن اختيار خود ادا كرده است و تازه ميتوان گفت كه «نعمت شناس» شده است. نعمت شناسي معناي خاصّي از «معرفت» يعني تصديق و اعتراف به نعمت را دربر دارد و به صرف دانستن نعمت حاصل نمي شود. اين معناي معرفت كه به اختيار عاقل حاصل ميشود، مساوي با شكر قلبي او است؛ همان معرفتي كه به معناي قبول و اعتراف و تصديق است. امام حسن عسكري عليه السلام در بيان اين مطلب ميفرمايند: لا يَعرِفُ النِّعمَةَ اِلَّا الشّاكِرُ وَ لا يَشكُرُ النِّعمَةَ اِلَّا العارِفُ. (بحارالانوار/ ج۷۸/ ص۳۷۸/ ح۴ ) نعمت را نمي شناسد جز شاكر. و شكر نعمت را نمي گزارد، مگر كسي كه معرفت دارد. در اصطلاح آيات و روايات، گاهي به پذيرفتن و زير بار رفتن انسان، معرفت تعبير ميشود. در نتيجه به كسي كه اقرار به معروف كند، اطلاق عارف ميگردد. مثلاً عارف بالله، «خداشناس» معنا ميشود؛ يعني كسي كه پس از معرفت خدا، او را به خدايي پذيرفته و معتقد به اوست. عارف بالامام، يعني «امام شناس» به كسي گفته ميشود كه وقتي امام عليه السلام را شناخت، به او معتقد و مؤمن گردد. نعمت شناس هم مثل خدا شناس و امام شناس است. بنابراين در روايت ياد شده، «عارف شدن» به عنوان فعل اختياري مطرح شده است. اين فعل اختياري، همان پذيرفتن قلبي معرّفي خداي عزّوجلّ نسبت به نعمت است. كسي كه زير بار اين معرّفي خدا برود و قلباً آن را تصديق كند (يعني نعمت شناس شود)، در حقيقت شكر قلبي نسبت به مُنعم خود به جاي آورده است. اين مرتبه شكر به منزله روح و جان مراتب ديگر شكر است و تا زماني كه شخص قلباً قدردان مُنعم نشود، مراتب ديگر شكر- مانند بدن بدون روح- مرده و بي ارزش ميباشد. از اين رو، شكر قلبي با همان معرفت اختياري، ملازم شكر و شرط تحقّق آن است. اگر شخص از اين تصديق اختياري روي گرداند، نه عارف است و نه شاكر. ولي اگر بخواهد شاكر باشد، بايد در اوّلين قدم قلباً نعمت شناس باشد، وگرنه اصلاً در وادي شكر قدم نگذاشته است. در صورتي فرد جزء شاكرين محسوب ميشود و خدا نعمت او را افزون ميكند كه مُنعم خود را بشناسد. يعني به اين مسأله علم داشته باشد كه هر نعمتي به او ميرسد، از طرف وليّ نعمت اصلي يعني خداست و به اين علم خود ترتيب اثر دهد: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللهِ عليه السلام: اَرَاَيتَ هذِهِ النِّعمَةَ الظّاهِرَةَ عَلَينا مِنَ اللهِ، اَلَيسَ اِن شَكَرناهُ عَلَيها وَ حَمِدناهُ زادَنا، كَما قالَ اللهُ في كِتابِهِ: «لَئِن شَكَرتُم لَاَزيدَنَّكُم»؟ فَقالَ: نَعَم، مَن حَمِدَ اللهَ عَلي نِعَمِهِ وَ شَكَرَهُ وَ عَلِمَ اَنَّ ذلِكَ مِنهُ لا مِن غَيرِهِ. (تفسير عيّاشي/ ج۲/ ص۲۲۲/ ح۵. ) راوي ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا اين نعمتي را كه خدا بر ما ظاهر كرده، چنين نيست كه اگر ما به خاطر اين نعمت، خدا را شكر و حمد كنيم، نعمت ما را ميافزايد، هم چنان كه در كتابش فرموده است: «اگر شكر كنيد، (قطعاً نعمتهاي خود را) براي شما ميافزايم؟ » امام عليه السلام فرمودند: بله، منظور كسي است كه خدا را به خاطر نعمت هايش حمد كرده و شكر او را به جاي آورد، و بداند كه آن (نعمت ها) از طرف خدا و نه از جانب ديگري است.
در حديث فوق، تعبير «عَلِمَ اَنَّ ذلِكَ مِنهُ لا مِن غَيرِه» تنها به بُعد غير اختياري معرفت اشاره نمي كند، بلكه چون شكر، يك عمل اختياري است، لذا علم و معرفت به همان پذيرش و تصديق قلبي اطلاق ميشود. شخص بايد حداقل از جان و دل بپذيرد كه هر نعمتي به او ميرسد، از جانب خداست و غير او هيچ مُنعم حقيقي ندارد و اگر ديگري هم واسطه خير شده باشد، در حقيقت منشأ خيرات، ربّ العالمين است. چنين كسي قلباً از مُنعم خود سپاسگزار شده، خود را ممنون او ميداند و احساس ميكند بايد به نحوي از عهده شكر اين نعمت برآيد. همين حالت قلبي- صرف نظر از اين كه در عمل خارجي، كاري به عنوان شكرگزاري انجام بدهد يا ندهد- خودش يك عمل نفساني است كه اهميّتش از اعمال جوارحي در مقام شكرگزاري بيش تر است. وقتي انسان به اين مرحله برسد- هرچند كه هنوز هيچ عمل جوارحي انجام نداده است- خداي مهربان، همين پذيرش قلبي را به عنوان شكر نعمت ميپذيرد. امام صادق عليه السلام فرموده اند: مَن اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِ بِنِعمةٍ فَعَرَفَها بِقَلبِهِ فَقَد اَدّي شُكرَها. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۵. )
كسي كه خدا به او نعمتي ببخشد، پس او قلباً آن را بشناسد (باور كند و بپذيرد كه آن نعمت از جانب خداست) هر آينه شكر آن را ادا كرده است. معناي اين حديث اين است كه خداي متعال به بنده اش فرموده است: همين قدر كه قبول داشته باشي كه نعمتها از جانب من به تو رسيده است، تو را جزء شاكرين قبول دارم. به راستي كه خداوند منّان، اين امر مهم را چقدر براي بندگان آسان گردانيده است.
امام صادق عليه السلام ميفرمايند: مَن اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِ نِعمَةً فَعَرَفَها بِقَلبِهِ وَ عَلِمَ اَنَّ المُنعِمَ عَلَيهِ اللهُ فَقَد اَدّي شُكرَها وَ اِن لَم يُحَرِّك لِسانَهُ. وَ مَن عَلِمَ اَنَّ المُعاقِبَ عَلَي الذُّنُوبِ اللهُ فَقَدِ استَغفَرَ وَ اِن لَم يُحَرِّك بِهِ لِسانَهُ. وَ قَرَأَ: (وَ اِن تُبدُوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُحفُوهُ يُحاسِبكُم بِهِ اللهُ فَيَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ) ( بقره/ ۲۸۴. ). ( بحارالانوار/ ج۷۸/ ص۲۵۲/ ح۱۰۷. ) كسي كه خدا به او نعمتي دهد، پس معرفت قلبي به آن نعمت پيدا كند، و اعتقاد داشته باشد كه آن كسي كه نعمت را به او داده، خداي متعال است، شكر خدا را به جاي آورده است، هرچند زبانش را حركت ندهد. و كسي كه يقين و باور داشته باشد كه عقاب كننده بر گناهان، خداست، هرچند به زبان استغفار نكند، آمرزيده ميشود، و اين آيه را تلاوت كردند: «اگر آن چه در باطن شماست، آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خدا برايتان حساب ميكند، آن گاه هركس را بخواهد ميآمرزد و هركس را بخواهد عذاب ميكند و خداوند بر هر كاري تواناست. » در اين حديث، امام معصوم عليه السلام اهميّت اين فعل قلبي را نشان داده اند. هر چند عقل حكم ميكند كه شكر بايد هم قلبي و هم زباني باشد، ولي خداي عزّوجلّ، به فضل و لطف خود، همان فعل قلبي را كافي دانسته و به عنوان شكر پذيرفته است. علّت اين است كه مراتب شكر از اظهار قلبي آغاز ميشود و اقرار به نعمتها انسان را به مراحل بعدي شكر هدايت ميكند. اظهار قلبي، روح و پايه مراحل بعدي- يعني شكر زباني و عملي- و به منزله رأس آن هاست. اين روح، بايد در كالبد همه مراتب ديگر شكر جريان يابد. در واقع مراحل بعدي، هريك به نوعي اظهار اين حالت قلبي است و اصل شكر، همين فعل قلبي ميباشد. اگر خود را قلباً مديون كسي ندانيم و فقط به صورت ظاهري و به زبان از او تشكّر كنيم و مدح و ثناي او را بگوييم در حالي كه قلباً عقيده داريم كه او كاري براي ما نكرده و حقّي بر ما ندارد، در چنين حالي، شكر او را به جا نياورده ايم و اظهار زباني ما، قدر و ارزشي ندارد، بلكه گاهي مورد انتقاد نيز قرار ميگيرد. پس به خوبي روشن ميشود كه شكر قلبي، روح و پايه شكر زباني و عملي و تعيين كننده ارزش آنها است.
شكر زباني
وقتي «قلب» انسان مملوّ از شكر مُنعم ميگردد، سرچشمههاي شكر، از قلب به زبانش جاري ميشود. خداي عزّوجلّ با اعطاي عقل، لزوم شكر زباني را به عاقل فهمانده و اين معرفت را در فطرت او قرار داده است. به علاوه با كلام خود نيز نسبت به اين امر تذكّر داده و خطاب به پيامبرش فرموده است: (وَ اَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث) (ضحي/۱۱. ) نعمتهاي پروردگارت را بازگو. ائمّه عليهم السلام هر سخني را با حمد و ثناي الهي شروع ميفرمودند و شكر زباني وليّ نعمت را سرآغاز هر عمل خود قرار ميدادند. اظهار زباني- برخاسته از شكر قلبي- گوهر گرانبهايي است كه «درك فضائل» و «توفيق» انجام آن را بايد خداي متعال عطا فرمايد. در اين صورت، همين حمد كردن، خود نعمتي است برتر از نعمت اوّليّه كه حمد به خاطر آن بوده است: مَن حَمِدَ اللهَ عَلَي النِّعمَةِ فَقَد شَكَرَهُ وَ كانَ الحَمدُ اَفضَلَ مِن تِلكَ النِّعمَةِ. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۳. ) كسي كه خدا را بر نعمتي حمد كند، شكر خدا را به جاي آورده است، و خود حمد كردن، نعمتي برتر از آن نعمت اوّل است. حمد كردن فعل اختياري انسان است، ولي معرفت حمد را خداي سبحان عطا ميفرمايد و به او توفيق ميدهد كه با زبان نيز لب به ثناي او بگشايد. اين دو نعمت اخير در نظر انسان عاقل، از نعمت اوليّه بالاتر است و خود، شكري ديگر ميطلبد. شكر زباني منعم، وظيفه اي است كه به هر صورت ممكن بايد به آن عمل شود. همين كه زبان در تعريف و تمجيد و تشكّر از مُنعم به كار گرفته شود، اظهار زباني نعمت عملي ميگردد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ميفرمايند: مَن اُتِيَ اِلَيهِ مَعروفٌ فَليُكافِئ. فَاِن عَجَزَ فَليَثنِ بِهِ، فَاِن لَم يَفعَل فَقَد كَفَرَ النِّعمةَ. هركس خيري [به وسيله ديگري] به او برسد، پس بايد آن را تلافي كند. اگر توان تلافي نداشت، با زبان به تعريف و تمجيد از آن (خير) بپردازد، و در صورتي كه چنين نكند، كفران نعمت كرده است. بنابراين انسان وظيفه دارد هنگام برقراري ارتباط با وليّ نعمت خود، به هر زباني مراتب تشكّر و قدرداني خود را نسبت به الطاف او اظهار كند. ( واضح است كه به كار بردن عباراتي كه با اصل توحيد ناسازگار است و برخاسته از عدم شناخت پروردگار بوده، نقض غرض است و به نوعي كفران نعمت ميباشد. به عنوان مثال در قصّه موسي و شبان، جلال الدّين بلخي در دفتر دوم مثنوي، صفحه ۱۵۵ گفته است: تو كجايي تا شوم من چاكرت*** چارقت دوزم كنم شانه سرت جامه ات شويم شپشهايت كُشَم*** شير پيشت آورم اي محتشم دستكت بوسم بمالم پايكت*** وقت خواب آيد بروبم جايكت ثنا گفتن خداوند با اين تعابير، كفران نعمتهاي اوست، هرچند كه گوينده خود به اين امر توجّه نداشته باشد. ) البتّه هركس معرفت بالاتري نسبت به مُنعم داشته باشد، بهتر ميتواند از او تشكّر كند. بنابراين بهترين روش براي شكر زباني از خدا، طريقي است كه خداشناس ترين افراد انتخاب كرده اند. تاريخ گواه روشهاي گوناگون انبياء و اوصياء عليهم السلام در اظهار زباني نعمتهاي خدا بوده است.
امام صادق عليه السلام درباره نحوه شكر حضرت نوح عليه السلام فرموده اند: كانَ نُوحٌ يَقُولُ ذلِكَ: [اَللَّهُمَّ ما اَصبَحَت بي مِن نِعمَةٍ اَو عافِيَةٍ مِن دينٍ اَو دُنيا، فَمِنكَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ، لَكَ الحَمدُ وَ لَكَ الشُّكرُ بِها عَلَيَّ يا رَبِّ حَتّي تَرضي وَ بَعدَ الرِّضا] (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۲۸. ) اِذا اَصبَحَ، فَسُمِّيَ بِذلِكَ عَبداً شَكُوراً. ( اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۲۹. )
حضرت نوح عليه السلام اين دعا را هر صبح ميخواند: «خدايا هر نعمت و عافيتي كه نسبت به دين يا دنيا در اين صبح دارم، از جانب توست. تو يكتايي و شريك نداري. حمد و شكر خاصّ توست، از جهت نعمتهايي كه به من دادي، تا آن گاه كه راضي و خشنود شوي و (حتّي) بعد از خشنودي» و از اين جهت، «عبد شكور» (بنده بسيار سپاسگزار) ناميده شد. يكي ديگر از روشهاي شكر زباني، «دعاي خير كردن» براي مُنعم ميباشد. يعني اگر انسان نمي تواند كار خوب كسي را جبران كند، بايد دست به دعا برداشته، از خدا بخواهد كه به او پاداش خير عطا كند. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده اند: مَن آتاكُم مَعرُوفاً فَكافُوهُ. وَ اِن لَم تَجِدُوا ما تُكافُونَهُ فادعُوا اللهَ لَهُ حَتّي تَظُنُّوا اَنَّكُم قَد كافَيتُمُوهُ. (بحارالانوار/ ج۷۵/ ص۴۳. ) هركس كار خوبي براي شما انجام داد، آن را برايش تلافي كنيد. و اگر نتوانستيد به طريقي آن را تلافي كنيد، در حقّ او به پيشگاه خداوند دعا كنيد، تا وقتي يقين كنيد كه كار خوب او را تلافي كرده ايد.
ذكر «الحمدلله»
شكر زباني صورتهاي مختلفي دارد و ما به هر روش صحيحي ميتوانيم اظهار زباني نعمت كنيم، ولي با مراجعه به اهل بيت عليهم السلام ميتوانيم ارزنده ترين روشهاي شكر را بياموزيم. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: شُكرُ كُلِّ نِعمَةٍ وَ اِن عَظُمَت اَن تَحمَدَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ عَلَيها. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۱. ) شكر هر نعمتي- هرچند بزرگ- اين است كه خداي عزّوجلّ را به خاطر آن نعمت حمد كني. هرچه نعمت خدا بزرگ باشد، با يك اظهار زباني يعني گفتن «الحمدلله» ميتوان به شكر او نسبت به همه آن نعمتها پرداخت. البتّه «الحمدلله» گفتن، يك عمل ساده به نظر ميرسد، ولي نبايد آن را ناچيز و كم ارزش تلقّي كرد. مهم، آن است كه برخاسته از يك شكر قلبي عميق باشد، كه در اين حال، ميتواند مصداق حقّ شكرگزاري گردد. خَرَجَ اَبُو عَبدِاللهِ عليه السلام مِنَ المَسجِدِ وَ قَد ضاعَت دابَّتُهُ. فَقالَ: لَئِن رَدَّهَا اللهُ عَلَيَّ لَأَشكُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُكرِهِ. قالَ: فَما لَبِثَ اِن اُتِيَ بِها. فَقالَ: «اَلحَمدُللهِ». فَقالَ لَه قائِلٌ: جُعِلتُ فِداكَ، اَلَيسَ قُلتَ لَاَشكُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُكرِهِ؟ فَقالَ اَبوعَبدِاللهِ عليه السلام: اَلَم تَسمَعني قُلتُ: اَلحَمدُللهِ. (- اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۸ )
امام صادق عليه السلام از مسجد خارج شدند و ديدند چارپاي (مَركَب) ايشان گم شده است. فرمودند: اگر خدا آن را به من برگرداند، حقّ شكرش را ادا ميكنم. چيزي نگذشت كه چارپا پيدا شد. ايشان فرمودند: «الحمدلله». كسي به ايشان عرض كرد: فداي شما شوم آيا نفرموديد من حقّ شكر خدا را به جاي ميآورم؟ امام عليه السلام فرمودند: مگر نشنيدي گفتم: «الحمدلله»؟ گفتن «الحمدلله» به زبان، چون برخاسته از معرفت قلبي است، با ذكر آن، حقّ شكر خدا را ميتوان ادا كرد. در حقيقت، خداي عزّوجلّ- به لطف و فضل خود- آن را به عنوان حقّ شكر ميپذيرد. امام صادق عليه السلام فرموده اند: ما اَنعَمَ اللهُ عَلي عَبدٍ بِنِعمَةٍ صَغُرَت اَو كَبُرَت فَقالَ: اَلحَمدُ للهِ اِلّا اَدّي شُكرَها. (- اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۴. ) هر نعمت كوچك و يا بزرگي كه خدا به بنده عطا فرمايد، اگر آن بنده «الحمدلله» بگويد، شكرش را ادا كرده است. انسان با يك اظهار زباني بسيار ساده- كه البتّه برخاسته از معرفت ارزشمند قلبي است- ميتواند به اين وظيفه عقلي و الهي خويش يعني اداي شكر خدا، جامه عمل بپوشاند. البتّه خداي كريم به اين مقدار لطف و عنايت اكتفا نكرده، بلكه نعمت خود را نيز بر او افزايش ميدهد: ما اَنعَمَ اللهُ عَلي عَبدٍ مِن نِعمَةٍ، فَعَرَفَها بِقَلبِهِ وَ حَمِدَ اللهَ ظاهِراً بِلِسانِهِ، فَتَمَّ كلامُهُ حَتّي يُؤمَرَ لَهُ بِالمَزيدِ. ( اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح ۹. ) خدا به بنده نعمتي نمي دهد كه اگر بنده آن را قلباً بشناسد و شكر آن را به زبان ظاهر كند، به محض تمام شدن گفتارش، دستور ازياد نعمت (از طرف خدا) براي او صادر ميشود.
بدين ترتيب، نعمتها پشت سر هم به فرد شاكر ميرسد. با وجود اين كه او غرق در الطاف الهي ميشود، ولي اين زيادي نعمت او را دچار غفلت نمي كند؛ چون هميشه قلباً نسبت به منعم خود سپاسگزار است و ذكر او را بر زبان جاري ميسازد. اگر نعمتها پياپي نصيب فرد شود، امّا شكر آنها را نگزارد، «به تدريج» دچار غفلت شده و نسبت به گناهاني كه با سوء استفاده از اين نعمتها مرتكب گرديده، بي توجّه ميشود و به فكر استغفار از آنها نمي افتد و از انجام تكاليف خود در پيشگاه خداوند كوتاهي ميورزد. براي چنين شخصي، آسايش و راحتي «نقمت» است؛ چون او را از ياد منعم خود غافل تر ميسازد و هيچ گاه متذكّر گناهاني كه نتيجه ناسپاسي اوست، نمي گردد و استغفار از آنها را فراموش ميكند. پس انسان اگر شكر تك تك نعمتهاي الهي را بر زبان جاري سازد، - به فضل و عنايت الهي- از خطر استدراج ( استدراج اين است كه وقتي بنده اي گناه ميكند، خداوند نعمت خود را از او سلب نكند و به عقوبت گرفتارش نسازد، در نتيجه بنده به فكر استغفار نمي افتد و از گناه خود توبه نمي كند. به اين ترتيب با انجام پي در پي گناهان به تدريج غفلت بيش تري از خداوند پيدا ميكند و كار به جايي ميرسد كه ديگر هرگز به خود نمي آيد. ) مصون ميماند. عَن عُمَرَبنِ زَيدٍ، قالَ: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللهِ عليه السلام: اِنّي سَأَلتُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَن يَرزُقَني مالاً فَرَزَقَني، وَ اِنّي سَأَلتُ اللهَ اَن يَرزُقَني وَلَداً فَرَزَقَني وَلَداً، وَ سَأَلتُهُ اَن يَرزُقَني داراً فَرَزَقَني، وَ قَد خِفتُ اَن يَكُونَ ذلِكَ استِدراجاً. فَقالَ: اَما- وَاللهِ- مَعَ الحَمدِ فَلا. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۷. )
راوي ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: از خدا خواستم به من مالي بدهد، پس به من عطا كرد. از خدا خواستم به من فرزند دهد، او هم فرزند داد. از او خواستم به من خانه بدهد، پس روزي من كرد. ميترسم اين (نعمتهاي پياپي خدا) استدراج باشد، قسم به خدا اگر به خاطر هر كدام از اينها خدا را حمد كني، استدراج نيست. خداي كريم- به فضل خود- به واسطه شكر زباني، بدون اين كه انسان را دچار استدراج كند، او را در اقيانوس نعمتهاي خود غوطه ور ميسازد. انسان عاقل، با اين عمل، نه تنها خود را از عقوبت ناسپاسي ميرهاند، بلكه ميتواند خود را مشمول وعده بهشت الهي هم قرار دهد. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: اِنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَشرَبُ الشَّربَةَ مِنَ الماءِ فَيُوجِبُ اللهُ بِهَا الجَنَّةَ، ثُمَّ قالَ: اِنَّهُ لَيَأخُذُ الأِناءَ فَيَضَعُهُ عَلي فيهِ فَيُسَمِّي، ثُمَّ يَشرَبُ فَيُنَحّيهِ، وَ هُوَ يَشتَهيهِ فَيَحمَدُاللهَ، ثُمَّ يَعُودُ فَيَشرَبُ، ثُمَّ يُنَحّيهِ فَيَحمَدُاللهَ، ثُمَّ يَعُودُ فَيَشرَبُ، ثُمَّ يُنَحّيهِ فَيَحمَدُاللهَ، فَيُوجِبُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِها لَهُ الجَنَّةَ. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۶. )
يكي از شما مقداري آب مينوشد، پس خدا به سبب اين كار، بهشت را بر او واجب ميكند، سپس فرمودند: او ظرف را برمي دارد، پس آن را نزديك دهانش ميآورد و در اين حال نام خدا را بر زبان جاري ميكند (بسم الله ميگويد). سپس مقداري آب مينوشد، پس در حالي كه هنوز اشتهاي آب خوردن دارد، ظرف را از دهانش دور ميكند پس خدا را حمد ميكند و بار ديگر مقداري آب مينوشد، سپس ظرف را دور كرده، حمد خدا را ميگويد، سپس (براي بار سوم) آب مينوشد و ظرف را دور كرده، خدا را حمد ميكند. پس خدا به سبب اين عمل، بهشت را براي او واجب ميكند. انسان ميتواند با توجّه به اين كه آب، نعمتي الهي است، نعمت «آب نوشيدن» را براي خود احياء كند. بدين ترتيب، با زنده كردن يك نعمت و شكر قلبي و زباني نسبت به آن، در معرض رحمت الهي قرار ميگيرد. پس بايد از خدا خواست كه به انسان معرفتي بدهد تا روحيه شكرگزاري در او تقويت شود. وقتي در يك عمل ساده و تكراري مانند آب خوردن، ابتدا «بسم الله» بگويد و تا پايان آن هم سه بار «الحمدلله» بگويد. و اين روحيّه را در كارهاي ديگر خود هم داشته باشد، بدين ترتيب دنيا براي او رنگ ديگري پيدا ميكند و زندگي، شادابي معنوي خاصّي مييابد. حقّ شكر، همين است كه انسان وقتي به نعمتي توجّه ميكند، قلباً به آن معتقد شود و بعد به زبان «الحمدلله» بگويد. به زبان آوردن اين ذكر، نه تنها انسان را در معرض الطاف دنيوي و اخروي متعدّد قرار ميدهد، بلكه اعتقادات و اظهارات قلبي او را قوي تر ميسازد. همين اظهارات قلبي، او را به شكر زباني راهنمايي كرده، ارزش اظهار زباني او را بيش تر ميسازد.
بنابراين، اظهار زباني از يك مرتبه از شكر قلبي آغاز شده، به مرتبه بالاتري از آن ميانجامد. البتّه مراحل شكر منعم هنوز پايان نيافته است، ولي خداي مهربان همين مقدار از آن را پذيرفته و آثار باطني و ظاهري بسياري بر آن مترتّب ساخته است.
سجده شكر
عمل ديگري كه خداوند متعال براي ادار شكر بندگان نسبت به نعمتهاي خود قرار داده «سجده شكر» است. اين عمل، به صرف گذاشتن قسمت جلوي پيشاني بر روي زمين (يا بنابر احتياط هر چيزي كه سجده بر آن صحيح است (منهاج الصّالحين/ ج۱/ مسأله ۶۵۷. ) ) به نيّت شكر خدا تحقق مييابد. ذكر زباني در تحقّق آن شرط نيست، هرچند مستحبّ است كه در سجده، ذكر «شكراً لله» يا «شكراً شكراً» را يك بار يا سه بار و يا صد بار به زبان آورد، هم چنان كه ميتواند به جاي لفظ «شكراً»، كلمه «عفواً» را به همان تعداد بگويد. براي اداي سجده شكر، يك بار انجام آن كفايت ميكند، ولي دو بار انجام دادن آن مستحبّ است. براي فاصله انداختن بين دو سجده، كافي است كه ابتدا طرف راست پيشاني و سپس طرف چپ آن را روي زمين گذارد و آن گاه گونه راست و سپس گونه چپ را روي زمين قرار دهد، يا اين كه ابتدا طرف راست پيشاني و گونه راست، و سپس طرف چپ پيشاني و گونه چپ را روي زمين بگذارد. (العروة الوثقي/ ج۱/ ص۶۸۸ ) همه اين موارد در اداي سجده شكر، پسنديده و خوب است. تفصيل بيش تر را هم از كتب فقهي و احكام بايد جست و جو كرد. اين سنّت پسنديده را خود پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مكرّر انجام ميدادند. امام صادق عليه السلام فرمودند: اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم كانَ في سَفَرٍ يَسيرٍ عَلي ناقَةٍ لَهُ اِذا نَزَلَ، فَسَجَدَ خَمسَ سَجَداتٍ فَلَمّا اَن رَكِبَ قالُوا: يا رَسُولَ اللهِ اِنّا رَأَيناكَ صَنَعتَ شَيئاً لَم تَصنَعهُ؟ فَقالَ: نَعَم، اِستَقبَلَني جَبرَئيلُ عليه السلام فَبَشَّرِني بِبِشاراتٍ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَسَجَدتُ لِلّهِ شُكراً، لِكُلِّ بُشري سَجدَة. ( اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/باب الشّكر/ ح۲۴ ) پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در مسيري با همراهان خود در حركت بودند كه اين بشارتها به ايشان رسيد. ميتوانستند همان جا روي مركب به صورت لفظي «الحمدلله» يا «شكراً لله» بگويند، ولي از مركب پياده شدند و به خاك افتاده، سجده به جا آوردند. با اين عمل خويش، نوع ديگري از شكر را به ما آموزش داده، اهميّت آن را به ما گوشزد فرمودند. امامان بزرگوار ما نيز نسبت به اين نوع شكرگزاري، در عمل مقيّد بودند: عَن هِشامِ بنِ اَحمَر، قالَ: كُنتُ اَسيرُ مَعَ اَبِي الحَسَنِ عليه السلام فِي بَعضِ اَطرافِ المَدينَةِ، اِذ ثَنّي رِجلَهُ عَن دابَّتِهِ، فَخَرَّ ساجِداً فَأَطالَ وَ اَطالَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وَ رَكِبَ دابَّتَهُ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ قَد اَطَلتَ السُّجُودَ؟ فَقالَ: اِنَّني ذَكَرتُ نِعمَةً اَنعَمَ اللهُ بِها عَلَيَّ فَاَحبَبتُ اَن اَشكُر رَبّي. (- اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۲۶. ) هشام بن احمر گويد: همراه امام هفتم عليه السلام به يكي از اطراف مدينه ميرفتم. ناگاه حضرت، پاي خود را از روي چارپاي (مركب) خود خم كرده، به سجده افتادند، و مدّتي آن را طول دادند. سپس سرشان را بلند كردند و سوار مركب خود شدند. گفتم: فدايتان شوم، سجده را طولاني كرديد. فرمودند: به ياد نعمتي افتادم كه خدا به من عطا فرموده، پس مايل شدم كه خدايم را شكرگزارم. در زندگي روزمرّه، ممكن است به ياد يكي از نعمتهاي خدا بيفتيم و يا نعمت بودن امري بر ما آشكار شود. در اين حال، وظيفه داريم با قلب و زبان، سپاسگزار آن نعمت باشيم. و چه بهتر كه به مربّيان توحيد اقتدا كرده، از روي تواضع، سر بر خاك گذاشته، خدا را بدين طريق شكرگزاريم. به سفارش امام صادق عليه السلام در اين گونه احوال توجّه كنيم. ايشان فرمودند: اِذا ذَكَرَ اَحَدُكُم نِعمَةَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَليَضَع خَدَّهُ عَلَي التُّرابِ شُكراً للهِ، فَاِن كانَ راكِباً فَليَنزِل، فَليَضَع خَدَّهُ عَلَي التُّرابِ، وَ اِن لَم يَكُم يَقدِرُ عَلَي النُزُولِ لِلشُّهرَةِ، فَليَضَع خَدَّهُ عَلي قَرَبُوسِهِ. وَ اِن لَم يَقدِر فَليَضَع خَدَّهُ عَلي كَفِّهِ ثُمَّ ليَحمَدِ اللهَ عَلي ما اَنعَمَ اللهُ عَلَيهِ. (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح ۲۵. )
وقتي كسي از شما ياد نعمت خدا افتاد (متذكّر شد)، پس بايد گونه اش را به عنوان شكر خدا، روي خاك بگذارد. و اگر سواره بود، پياده شود و گونه اش را روي خاك بگذارد. و اگر به خاطر انگشت نما شدن نمي تواند پياده شود، صورتش را روي برآمدگي زين (مركب) خود بگذارد. و اگر نمي تواند، گونه اش را روي كف دستش بگذارد. سپس خدا را به خاطر نعمتي كه به او داده، حمد كند. از سيره اهل بيت عليهم السلام برداشت ميشود كه به محض رسيدن به نعمت يا تذكّر به آن، بهتر است سجده شكر به جا آورده شود. ولي گاهي شرايط مكاني و اجتماعي به گونه اي است كه نمي توان پيشاني يا گونه را روي خاك قرار داد، زيرا با اين عمل ممكن است شخص انگشت نما شود و افراد كم ظرفيّت او را مورد تمسخر قرار دهند. ائمّه عليهم السلام به ما ياد داده اند كه حتّي در چنين مواقعي از سجده شكر صرف نظر نكنيد و به شكلهاي ديگر، مانند صورت گذاشتن روي بلندي زين مركب و يا حدّاقل كف دست، خدا را حمد كنيد.
از اين حديث شريف، ميتوان استفاده كرد كه سجده شكر، به صرف اين كه انسان گونه اش را روي زمين بگذارد، تحقّق مييابد و احتياج به گذاشتن پيشاني روي خاك نيست. ( العروة الوثقي/ ج۱/ ص۶۸۹ )
شكر عملي
دانستيم كه حقيقت شكر از قلب آغاز ميشود. هرچند كه خداي متعال از روي فضل خود اظهار قلبي صرف را به عنوان شكر ميپذيرد، ولي بندگان وظيفه شناس، خدا را با زبانشان نيز شكر ميگويند. علاوه بر اين دو مرحله، خداوند متعال، به واسطه ائمّه هدي عليهم السلام ما را نسبت به مرحله عملي شكر نيز آگاه نموده و آثار بسياري را بر آن مترتّب كرده است. ( حتّي اگر تنبيهات اهل بيت عليهم السلام درخصوص شكر عملي به ما نرسيده بود، عقل به وجوب آن حكم ميكرد و مخالفت با آن را قبيح ميشمرد. ) همان طور كه از تعبير «اظهار عملي» برمي آيد، در اين مرحله بايد شكر خدا در عمل ظاهر شود. يعني نعمت بودن نعمت خدا، در عمل نشان داده شود، به اين ترتيب كه نعمت در مسيري استفاده شود كه منطبق بر خواسته خداوند از اعطاي آن باشد. مثلاً خداي عزّوجلّ نعمت سلامتي را عطا كرده تا با عافيت، طاعت او را انجام دهيم. استفاده از اين نعمت در انجام معصيت، چيزي جز كفران نعمت نخواهد بود. انسانها در روابط روزمره خود عقلاً به اين مهم توجّه دارند. به عنوان نمونه، عمل جرّاحي پزشكي كه وسيله شفاي چشم كودكي شده است، در صورتي ارج نهاده ميشود كه در حفظ سلامت آن توجّه لازم به عمل آيد. در مقابل، عملي كه موجب معيوب شدن آن چشم ميشود، از نظر همه عقلا زشت است. عدم مراقبت والدّين از چشم فرزندشان، حمل بر كفران و ناديده گرفتن زحمات پزشك ميشود. خداي متعال از روي فضل خويش نعمتهاي بسياري در اختيار مخلوقات خود قرار داده است. يكي از اين نعمتها كه گاهي از آن غفلت ميشود، همين نعمت «زبان» است كه انسانها به وسيله آن ميتوانند با يكديگر تفاهم و ارتباط داشته باشند. هم چنين ميتوانند خداي سبحان و اهل بيت عليهم السلام را ياد كنند. امّا گاهي اين نعمت در مسير خلاف رضاي الهي به كار ميرود. مثلاً خداي ناكرده به وسيله آن آبروي مؤمني ريخته ميشود يا وسيله غيبت و دروغي قرار ميگيرد. علاوه بر اين كه هريك از اين اعمال، معصيت محسوب ميشود، اين نوع استفاده در حقيقت، كفران عملي نعمت «زبان» ميباشد و لذا سوء استفاده ناميده ميشود. امّا جهت اداي شكر عملي اين نعمت، ميتوانيم لب به ثناي الهي گشوده، با زبان خود ذكر «الحمدلله» بگوييم و بدين ترتيب عملاً نيز از اين نعمت در جهت كسب رضاي مُنعم استفاده كنيم.
از راههاي ديگر شكر عملي نعمت زبان، اين است كه به وسيله آن دين خدا تبليغ شود: سَأَلتُ اَبا عَبدِاللهِ عليه السلام عَن قَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث) (ضحي/ ۵. ) قالَ: الَّذي اَنعَمَ عَلَيكَ بِما فَضَّلَكَ وَ اَعطاكَ وَ اَحسَنَ اِلَيكَ. ثُمَّ قالَ: فَحَدِّث بِدينِهِ وَ ما اَعطاهُ اللهُ وَ ما اَنعَمَ بِهِ عَلَيهِ. ( اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۵. ) از امام صادق عليه السلام راجع به اين آيه كه: «و امّا نعمت پروردگارت را بازگو» سؤال شد. فرمودند: همان كسي منظور است كه به تو اين نعمتها را داده است: تو را برتر از ديگران قرار داده و در حقّ تو لطف و احسان كرده است. حال كه چنين است، پس تو هم «دين» او را بيان كن و آن چه را خدا عطا فرموده و نعمتهايي را كه به سبب دينش ارزاني داشته، بازگو. كساني كه به لطف و فضل الهي در مسير دين شناسي قدم برداشته اند، با آشكار كردن آن چه درباره دين آموخته اند، ميتوانند به طور عملي، شكر خدا را به جاي آورند و كدام اظهار و بازگويي از اين بالاتر كه انسان به دين پروردگارش عمل كند، تا با گفتار و كردار به تبليغ دين بپردازد؟ امر مقدّس تعليم و تربيت كه بسيار مورد سفارش پيشوايان دين قرار گرفته، از آشكارترين مصاديق اظهار و بازگو كردن دين در قول و عمل است. امام صادق عليه السلام فرمودند: كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَيرِ اَلسِنَتِكُم. ( بحارالانوار/ ج۷۰/ ص۳۰۹/ ح۳۸. ) مردم را بدون (استفاده از) زبان هايتان دعوت (به دين خدا) كنيد. بديهي است كه جهت انجام شكر عملي خداي عزّوجلّ، در درجه اوّل بايد از انجام معاصي خودداري كنيم؛ يعني نعمتهاي الهي را در جهتي كه موجب سخط و ناخشنودي اوست، به كار نبريم. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ما را نسبت به اين وظيفه عقلي، تنبّه داده اند: لَو لَم يَتَواعَدِ اللهُ عِبادَهُ عَلي مَعصِيَتِهِ لَكانَ الواجِبُ اَلّا يُعصي شُكراً لِنِعَمِهِ. ( بحارالانوار/ ج۷۸/ ص۶۹/ ح۲۱. )
اگر خداوند، بندگانش را نسبت به ارتكاب معصيت خود تهديد نكرده بود (عقابي مقرّر نكرده بود) واجب بود كه به جهت شكر نعمت هايش معصيت نشود. ابيات ذيل كه منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام است، به همين مطلب فطري تذكّر ميدهد: هَبِ البَعثَ لَم تَأتِنا رُسُلُه*** وَ جاحِمَةُ النّارِ لَم تُضرَم اَلَيسَ مِنَ الواجِبِ المُستَحِقّ*** حَياءُ العِبادِ مِنَ المُنعِمِ (بحارالانوار/ ج۷۸/ ص۶۹/ ذيل حديث ۲۱ ) به فرض اگر پيامبران الهي به سوي ما فرستاده نشده بودند و شعلههاي آتش (جهنّم براي گناهكاران) افروخته نشده بود. آيا حيا كردن و شرم نمودن بندگان از مُنعم، ضروري و شايسته نبود؟! بنابراين حساب شكر را بايد از وعيد خدا، جدا دانست و اطاعت خدا را به دليل وجوب عقلي آن- نه فقط براي گريز از عقاب و عذاب- در پيش گرفت. البتّه متذكّر شدن به اين مطلب، فطرتي بيدار ميخواهد. براي تنبّه به اين حقيقت مثالي ذكر ميشود: پذري را در نظر بگيريد كه سرمايه اي در اختيار فرزندش براي منظور خاصّي قرار داده است، بدون آن كه اين فرزند استحقاقي براي دريافت آن داشته باشد. يعني شرايط به نحوي است كه اگر پدر اين سرمايه را در اختيار فرزند نمي گذاشت، هيچ كس او را سرزنش نمي كرد و پدر، فقط از روي فضل و لطف به فرزندش كمك كرده است تا او اين سرمايه را در جهت تحقّق هدف پدر به كار گيرد.
البتّه عملي شدن اين هدف، فوائد زيادي براي خود فرزند در پي دارد. پدر ميتواند به فرزندش تذكّر دهد كه سرمايه اش را با عيش و نوش و خوش گذراني هدر ندهد. يا او را تهديد كند كه اگر چنين كني، سرمايه را از تو ميگيرم و يا فلان بلا بر سرت ميآيد و فلان گرفتاري را پيدا ميكني. ولي حتّي اگر پسر را تهديد نكند، همه عُقَلا از پسر انتظار دارند كه از سرمايه اي كه پدر به او داده است، در مسير مورد رضايت پدر استفاده كند. اگر فرزند از اين امر عقلي تخلّف كند، هم عمل خطايي مرتكب شده و هم آن نعمت را كفران كرده است. يعني هم سرمايه اش را از دست ميدهد و هم مقابل پدر و ساير عُقلَا شرمنده ميشود. پس كسي كه نعمت بودن نعمت را درك ميكند، با عقل خود ميفهمد كه نبايد از آن نعمت در مسير خلاف خواسته مُنعم استفاده كند. اين وظيفه، در مقابل «ربّ العالمين»- مُنعم اصلي همه مخلوقات- به صورت بارزتري نمايان ميشود. همه بندگان همواره بايد متوجّه باشند كه از نعمتهاي خدا در مسيري استفاده نكنند كه مرتكب كفران نعمتهاي الهي گردند. ترك معاصي، حدّاقل مرتبه شكر عملي است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: اَقَلُّ ما يَجِبُ لِلمُنعِمِ اَن لا يُعصي بِنِعمَتِهِ. ( غررالحكم و دررالكلم/ فصل ۸/ ح۲۴۲ ) كم ترين چيزي كه براي مُنعم واجب ميباشد (بايد در حقّ مُنعم انجام شود) اين است كه با نعمت او معصيت نشود.
اوّلين مرتبه خروج از حدّ كفران نعمت، اين است كه با نعمت وَهبي از جانب خداي رحمان، معصيت او انجام نشود. كاملاً روشن است كه فرد نمي تواند مدّعي شكر باشد، ولي در عمل با همان نعمت، مخالفت امر خدا كند. مثل اين كه فرزندي به زبان از پدر و مادرش تشكّر كند، ولي در عمل، از هيچ آزار و اذيّتي فروگذار نكند. بدين ترتيب هر شاهد عقلي، فرزند را ناسپاس در حقّ پدر و مادر ميداند و او را منافق ميشمرد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: شُكرُ المُؤمِنِ يَظهَرُ في عَمَلِهِ. (غررالحكم و دررالكلم/ فصل ۴۰/ ح۹.) شكر مؤمن در عملش آشكار ميشود. شُكرُ المُنافِقِ لا يَتَجاوَزُ لِسانَهُ. (همان،حدیث ۱۰) (ولي) شكر منافق از زبانش تجاوز نمي كند. گفتن «الحمدُلله ربّ العالمين» تمام شكر است، به شرط آن كه حكايت از معرفت قلبي انسان نسبت به نعمت و وليّ نعمت بكند كه در اين صورت، اين معرفت و شكر قلبي در عمل او هم ظاهر و آشكار ميگردد. بنابراين حمد گفتن مؤمن با منافق تفاوت دارد. به صرف «الحمدلله» گفتن، نمي توان فهميد كه اين شكر زباني از قلب برخاسته است، بلكه اگر كلام از دل برآيد، در عمل هم ظهور و بروز پيدا ميكند. حضرت علي عليه السلام فرموده اند: شُكرُ كُلِّ نِعمَةٍ الوَرَعُ عَمّا حَرَّمَ اللهُ. (بحارالانوار/ ج۷۱/ ص۴۲/ ح۳۹. ) شكر هر نعمتي پرهيز از چيزهايي است كه خدا حرام كرده است. از هر نعمتي ميتوان استفاده حلال و يا سوءاستفاده در جهت حرام كرد، ولي سوءاستفاده از نعمت، كفران آن ميباشد.
شكر هر نعمتي در صورتي گزارده ميشود كه در مسير رضايت منعم مورد استفاده قرار گيرد. در غير اين صورت، مورد كفران قرار گرفته است و كفران نعمت، سبب از دست رفتن نعمت ميشود. امام رضا عليه السلام، ضمنخطبه اي به مردم خراسان، فرمودند: اَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا اللهَ في نِعَمِ اللهِ عَلَيكُم، فَلا تُنَفِّرُوها عَنكُم بِمَعاصيهِ، بَلِ استَديمُوها بِطاعَتِهِ وَ شُكرِهِ عَلي نِعَمِهِ وَ اَيادِيهِ. ( بحارالانوار/ ج۴۹/ ص۱۸۲. ) اي مردم! در مورد نعمتهاي خدا كه بر شما فرو فرستاده، تقوا پيشه كنيد. پس با ارتكاب معصيتهاي الهي، نعمتهاي او را از خود گريزان نكنيد.
بلكه با انجام طاعات الهي و سپاسگزاري از او واسطههاي (نعمت) او دوام نعمتها را از خدا بخواهيد. امام رضا عليه السلام راه شكرگزاري خدا را عمل به طاعات، و كفران او را به ارتكاب معصيتها دانسته اند كه باعث گريز نعمتهاي او ميشود. حضرت در ادامه همين خطبه فرموده اند: وَاعلَمُوا اَنَّكُم لا تَشكُرونَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ بِشَيءٍ- بَعدَ الايمانِ بِاللهِ وَ بَعدَ الاِعترافِ بِحُقوقِ اولياءِ اللهِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله و سلّم رَسولِ اللهِ- اَحَبَّ اِلَيكُم مِن مُعاوَنَتِكُم، لِإِخوانِكُمُ المُؤمِنينَ عَلي دُنياهُمُ الَّتي هِيَ مَعبَرَتُهُم اِلي جِنانِ رَبِّهِم، فَاِنَّ مَن فَعَل ذلِكَ كانَ مِن خَاصَّةِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالي. ( همان) بدانيد كه در مقام شكرگزاري از خداي عزّوجلّ- پس از ايمان به خخدا و پس از اعتراف به حقوق اولياء خدا از اهل بيت پيامبر عليهم السلام- هيچ چيز براي شما، از كمك رساندن به برادران ايماني خود در انجام امور دنيوي آن ها- كه گذرگاه ايشان به سوي بهشت پروردگارشان است- دوست داشتني تر نيست. پس هر كس به اين كمك رساني موفّق گردد (از لحاظ درجه و ثواب) امتياز ويژه اي نزد خدا دارد. امام عليه السلام در اين خطبه، بالاترين مراتب شكر خدا را معيّن فرموده اند. طبق اين بيان، هيچ شكري نسبت به خدا، برتر از ايمان به او نيست. سپس اعتقاد و اعتراف به حقوقي كه پيامبر و اهل بيت گرامي حضرتش عليهم السلام بر همه مخلوقات دارند. اين دو مرتبه، اعمال قلبي هستند كه البتّه در زبان و عمل هم ظاهر ميگردند. در مرتبه سوم، بهترين مصداق شكر عملي خداي سبحان، همكاري و مؤمنان با يكديگر در كارهاي روزمرّه زندگي، و بي تفاوت نماندن و احساس مسؤوليّت نسبت به مشكلات مادّي يكديگر است. اگر خداي عزّوجلّ به كسي نعمت سلامت و روزي فراوان و امكانات مادّي و… بخشيده است، تنها زماني شكر اين نعمتها ادا ميشود كه انسان، از آنها براي كمك به كساني كه نياز به رسيدگي دارند، استفاده كند. او بايد توجّه داشته باشد كه اين نعمتها كه خداي سبحان به او بخشيده، وسيله امتحان او است. ممكن بود خداي منّان همين نعمتها را به جاي او به فردي فقير و محتاج ميبخشيد كه در آن صورت، خود اين شخص، نيازمند به او ميشد. پس حال كه چنين نشده، شكر اين نعمتها به اين است كه از افراد نيازمنمد و محتاج، دستگيري كند. در غير اين صورت، كفران نعمت كرده و مستحقّ سلب آن شده است. به هر حال شرط لازم براي اداي شكر نعمتهاي الهي انجام واجبات و ترك محرّمات است. ولي شرط كامل كننده آن، همراهي شكر عملي با اظهار زباني است. امام صادق عليه السلام فرمودند: شُكرُ النِّعمَةِ اجتِنابُ المَحارِمِ. وَ تَمامُ الشُّكرِ قَولُ الرَّجُلِ: «اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمين». (اصول كافي/ كتاب الايمان والكفر/ باب الشّكر/ ح۱۰. ) شكر نعمت، پرهيز از محرمات است. و شكر وقتي كامل ميشود كه شخص بگويد: «الحمدلله ربّ العالمين». گفتن حمد زباني، كامل كننده شكر عملي است. استفاده از نعمت در مسير رضاي مُنعم، جاي اظهار زباني را نمي گيرد. چون شكر زباني از معرفت قلبي برمي خيزد، پس روح اظهار زباني همان تسليم قلبي است. اظهار زباني بدون اين فعل قلبي، مانند جسم بدون روح، مُرده و بي ارزش است. ولي اگر روح معرفت در آن دميده شود، گفتن «الحمدلله» بسيار ارزشمند و پر ارج خواهد شد. اين گونه «الحمدلله» گفتن، شكر عملي را كامل و تمام ميكند و درجه بالاتري از آن است؛ چرا كه ممكن است كسي از حرام پرهيز كند، امّا به اين نكته توجّه نكند كه همه نعمتها از جانب خدا به او ميرسد و اين به دليل ضعف معرفت قلبي او نسبت به نعمت و منعم خويش است. امّا كسي كه در مقام شكر قلبي، متذكّر همه نعمتهاي الهي باشد، حتّي در اجتناب از حرام نيز خود را مديون خداي خود ميبيند و بيش از خودش او را در توفيق دوري از گناه مؤثّر ميداند، آن گاه براي اداء شكر اين نعمت، «الحمدلله» ميگويد. پس گفتن حمد، يك اظهار زباني خشك و بدون روح نيست، بلكه از كمال عنايت و توجّه و تصديق شخص نسبت به انعام الهي حكايت ميكند كه چه بسا در مقام عمل و پرهيز از محرمات، اين توجّه و عنايت وجود نداشته باشد. به هر حال، فرد شاكر تنها به شكر عملي اكتفا نكرده، بلكه با قلب و زبان هم خدا را شكر ميكند و با تمام وجود نيك ميداند و مييابد كه هرگز نمي تواند شكر نعمتهاي خدا را به جا آورد. ( آفتاب در غربت/محمد بني هاشمي. مشخصات نشر: تهران: انتشارات منير، ۱۳۹۱.ص۳۷)