آفات شوخی
این سیرة پیامبر یک مسیر صحیح را به انسان نشان میدهد که باید مزاح کرد، ولی حدود آن را نگاه داشت و مراقب بود آفات گریبانگیر او نشود.
۱) دروغ در شوخی
برای این که انسان دیگران را بخنداند و خوش طبعی کند، به دروغ وحرفهای باطل و ناروا متوسل نشود، بلکه با راستگویی و حقیقت گویی، شوخ طبعی خودش را به نمایش بگذارد و این هنر است. در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین آمده است: وَیْلٌ لِلَّذی یُحَدِّثٌ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ القَوْمَ فَوَیْلٌ لَهُ ثُمَّ وَیْلٌ لَهُ؛ وای به حال کسی که به دروغ سخن میگوید، برای این که گروهی را بخنداند، پس وای بر او، وای بر او! بنابراین مزاح و شوخی در حد اعتدال در صورتی که با دروغ و حرفهای ناپسند و باطل همراه نباشد .
۲-آزردگی خاطر
آزردگی خاطر دیگران را فراهم نسازد و به گناه و معصیت آلوده نگردد، نه تنها منعی در آن نیست، بلکه از ویژگیهای ایمان شمرده شده است. دروغ گفتن در شوخیها جایز نیست، جز این که انسان لطیفه ای بگوید که دروغ بودنش برای همه روشن است، شاید لطافت آن هم در دروغ بودنش باشد. اما دروغهایی که دروغ بودنش معلوم نیست، و گاهی افراد با این دروغها میخواهند طرف را سر کار بگذارند و به خیال خودشان شوخی و مزاح میکنند، کار ناپسند، بلکه حرام است. شوخیهایی که معلوم است بافتنی است و همه این مطلب را میفهمند، مشکلی ندارد. ولی شوخیهایی که همراه با دروغ، وعدة دروغ و خبر دروغ است و طرف هم باور میکند، بر اساس حکم همة فقها حرام است. و دروغ یکی از گناهان بزرگ است که با ایمان سازگاری ندارد. حتی شوخیهایی که به دروغ آلوده است هم با حقیقت ایمان منافات دارد. علی علیه السلام فرمودند: آن که موجب ناراحتی آنان شود، مسخره کردن، و هر مزاح و شوخی که مستلزم گناه و آزردگی و ناراحتی دیگران باشد، از نظر اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام کار زشت و نارواست. بنابراین، باید در شوخیهای خود با کمال احتیاط و مراقبت رفتار کنیم.
۳) زیاده روی در شوخی
در مزاح و شوخی نباید افراط و زیاده روی کرد که موجب سبک شدن انسان گردد. امام باقر علیه السلام فرمودند: کَثْرَةُ الْمِزاحُ تَذْهَبُ بِماءِ الْوَجْهِ؛ زیاده روی در مزاح و شوخی آبرو را میبرد. افراط و زیاده روی در شوخی و خود را مضحکة دیگران کردن، موجبمی شود که عزت و وقار و هیبت انسان در هم شکسته شود و خواری و حقارت و سبکی برای انسان پدید آید. از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز چنین روایت شده است: کَثْرَةُ الْمِزاحِ تَذْهَبُ البَهاءَ وَ یُوجِبُ الشَّحْناءَ؛ بسیاری مزاح از قدر و منزلت و ارزش انسان میکاهد و موجب کینه و دشمنی میگردد. و این بدان جهت است که کسانی که در شوخی زیاده روی میکنند، کمتر حدود آن را مراعات میکنند و موجب رنجش خاطر دیگران میگردند. و این خود کینه و دشمنی میآورد. شوخی کردن و مزاح مثل نمک است. اگر نمک غذا زیاد باشد، غذا شور میشود و دل انسان را میزند. اگر بی نمک باشد، غذا بی ملاحت است و مزه ندارد. غذای بی ملاحت و بی نمک بیشتر قابل تحمل است، تا غذای شور. دیده اید وقتی کسی در شوخی یا کاری زیاده روی میکند، میگویند شورش را در آوردی. یعنی این کارهای شما ما را دلزده میکند. هر چیزی به اندازه خوب است. اعتدال در همه کار و همه چیز خوب است.
۴) شوخیهای بی جا
در شوخی کردن باید ملاحظه طرف شوخی و مجلس را هم کرد. بعضی از مجالس کشش شوخی یا هر نوع شوخی را ندارند. ممکن است به آنها بر بخورد. «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. » هر چیز را باید در جای خودش قرار داد. به جا شوخی کردن نیز بسیار مهم است. یک شوخی را از یک نفر میخرند و از دیگری نمی خرند. مراتب افراد را باید در شوخی با آنها ملاحظه کرد. برخی افراد در مرتبه ای هستند که شایسته نیست با آنان شوخی کرد. حتی بعضی افراد، به هر دلیل از شوخی خوششان نمی آید. یک نفر ممکن است از یک شوخی خوشش بیاید و دیگر از آن ناراحت شود. دست انداختن دیگران در شوخی و تحقیر و اهانت به دیگران یا اقوام و ملیتها پسندیده نیست. مراعات مکان و حالات افراد در شوخی کردن بسیار مهم است. گاهی در یک جلسة رسمی با کسانی که با ما سابقه آشنایی ندارند، شوخی کردن ممکن است برایشان سنگین باشد. بنابراین، باید مراقب بودکه در شوخی هایمان دروغ، تحقیر، تمسخر، دست انداختن اهانت به افراد و آزردگی خاطر دیگران نباشد. در دنیا و آخرت باید شاداب و شادمان بود، ولی از راهش. منبع:نشاط و شادی ، حبیب الله فرحزاد،مشخصات نشر: قم: طوبای محبت، ۱۳۹۲،ص۲۱۲
صبح سخن
ای سبزتر از بهار! برگرد،
بیا ای معنی انتظار! برگرد،
بیا این کوچه بدونِ تو پُر از دل تنگی است
آرامشِ بی شمار! برگرد بیا
آن گاه که میخواهی از کسی بنویسی که جهان تشنه دیدار اوست، چقدر سخت مینماید. البته وقتی عشق با تو همراه میشود، نوشتن و با مُنْتَظَر دردِ دل کردن آن چنان آسان میشود که توصیف نمی توان کرد!… و آن گاه نوشتن آسان تر میشود که خودِ موعود به سُراغت آید، تو را از خوابهای پریشان رهایی بخشد و پرواز در آسمانِ معنا را به تو بیاموزد. آن چه به نام ندبههای انتظار بر این صحیفه رنگین نقش بسته است، حاصلِ دل تنگی و دل مشغولیهای پاک و معصومی است که لحظههای تولّدشان را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد. لحظههایی که از آسمان فرود میآمدند؛ به دستانم توانِ نوشتن میدادند و نگاهم را از شور و شوق و شیدایی سرشار میکردند.
این روزها، غبارهای کدورت آن چنان آینههای دلِ آدمیان را به تصرّف خویش درآورده است که شاید این نوشتهها مجالی برای ظهور نیابند و دلهای غبارآلود و سیمانی را با خویش هم صدا نکنند. با این حال اطمینان دارم که در انبوه این آدمهای رنگارنگ، دلهایی نیز یافت میشوند که با خدای خویش آشتی کرده اند. این دلها هیچ گاه اجازه نخواهند داد که غبارهای توهّم، آینه هایشان را در بندِ خود درآورند؛ دلهایی که اشتیاق رُستن و رَستن را در خویش پرورش میدهند، یادِ معصومان را عزیز میدارند و کوچه پس کوچههای زندگی را تنها برای تماشای جلوه ای از جمال فریبایشان در مینوردند. ندبههای انتظار حاصل خلوتهای ناب این دل سودایی اند و همه آنها را به دل هایِ مشتاقی تقدیم میکنیم که در پهن دشتِ خلوت و تنهایی خویش، عاشقانه و عارفانه راه میسِپُرند تا آسمانی شوند.
با این دلِ تنگ، آشنا میطلبم
پیوسته تو را، تو را، تو را میطلبم
هرچند زیارتت بسی دشوار است
دیدار تو را من ز خُدا میطلبم
مردم داری شهید بابایی
این بچه از دوران نوجوانی، به یاد مردم ضعیف و کمک آنها بود. هیچ وقت سعی نکرد دل آنها را بشکند. پدر شهید در نقل خاطره ای، این ویژگی والای فرزند را این چنین توصیف میکند: برادر زنم در همان مدرسه ای که عباس درس میخواند، ناظم بود. یک روز دیدیم با ناراحتی آمد خانه مان و گفت: «حاج اسماعیل! آبرو برای ما نگذاشتید؛ آن قدر به سر و وضع این بچه نرسیدید که امروز اسمش را در لیست بچههای فقیر مدرسه نوشتند تا به او کمک مالی کنند. » تا این حرف را زد، نفسم بند آمد. دستش را گرفتم و بردم سر کمد عباس. در کمد را باز کردم و ردیف پیراهنها و کت و شلوارها را نشانش دادم. با دلخوری گفتم: «تو دیگر چرا؟ واقعاً خیال میکنی من برای عباس کم میگذارم؟ خودش میگوید من لباس نو نمی پوشم، میگوید مدرسه ما بچه فقیر زیاد دارد، از آنها خجالت میکشم. نمی خواهم جلوی من احساس نداری کنند». سرایدار مدرسه عباس بابایی میگوید: کمردرد داشتم و نمی توانستم کار روفت وروب مدرسه را خوب انجام دهم، مدیر مدرسه هم بالاخره جلوی یک مشت بچه، سکه یک پولم کرد و گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همه اش در فکر حرفهای مدیر بودم که اگر من را بیرون بیندازد، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که بلند شدم و رفتم مدرسه، دیدم حیاط مدرسه و کلاسها عین دسته گل شده، منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت.
پیوند نماز با عفاف و حجاب
خداوند به زنان پيامبر ميفرمايد: تبرّج و جلوه گري نكنيد و نماز را به پا داريد: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاة».
زنان بايد به هنگام نماز پوشش كامل داشته باشند، با اينكه خداوند به همه محرم است، زيرا پوشش كامل براي انسان يك شأن و مقام و ارزش است. در تمام دنيا اگر كسي بخواهد ملاقاتي با مقام مهمي داشته باشد، لباس كامل و مناسب پوشيده و به ملاقات ميرود. علاوه بر زنان، به مردان نيز سفارش شده است كه با لباس كامل به نماز بايستند.
برهنگي، يك نوع بي حرمتي به خود و حراج كردن شخصيت خود است. ولي زنان با حجاب براي خود ارزش قائل شده با زبان حال ميگويند: هركسي حق ندارد به ما نگاه كند، و از ما كام بگيرد.
منبع: محسن قرائتي،مشخصات نشر: تهران: ستاد اقامه نماز، ۱۳۹۱،ص۱۸
حافظان حجاب
در طول تاريخ، زنان پاك دامن و با ايمان بسيارى براى حفظ حجاب و عفت خود، همه مشكلات را به جان خريده از جان و مال خود گذشته، ولى از حيا و عفاف دست بر نداشته اند. اين زنان كه در حقيقت، اسطوره هاى مجاهدت و جهادند، بهترين الگوى حجاب براى زنان و عالى ترين نمونه تقوا و پاك دامنى براى مردان به شمار مى روند. در حقيقت، وقتى زن با حفظ حيا و عفت خود به درجه بالاى انسانيت، ايمان و شايستگى مى رسد، در فرهنگ قرآن، براى همه مردان و زنان الگو مى شود؛ براى نمونه، قرآن حضرت آسيه را كه براى حفظ ايمان و عقيده اش، از تمام خوشى هاى مادى و ناز و نعمت كاخ فرعونى گذشت و تن به شكنجه هاى طاقت فرساى فرعونيان سپرد و نيز حضرت مريم را به خاطر عفت و پاك دامنى و ايمان و صداقتش، الگوى تمام مردان و زنان آزاده و مؤمن معرفى مى كند.