خاطره ای از دوران ستم
زمان شاه، عده كمي در كشور ميگفتند «نه»، كه آنها را به زندان ميانداختند.
يك وقت من يادم است، ساواك شاه به من گفت: درآمد تو مثلاً از محرم و صفر چقدر است؟ من مثلاً گفتم: يك محرم و صفر كه منبر بروم، حدود هشت هزار تومان، گفتند: ما يك شغل در دادگستري يا در جايي ديگر به تو ميدهيم و ماهيانه چهار هزار تومان ميدهيم، منبرت را هم برو ولي حرف ما را نزن، نگو مملكت فاسد است، نگو دين دارد از بين ميرود، نگو بي حجابي بد است، منبر هم برو، پول محرم و صفر را هم بگير، ما هم ماهيانه چهار هزار تومان به تو ميدهيم! گفتم
: «نه»، گفتند: خوب برو زندان، گفتم: خوب باشد ميرويم زندان!.
اتفاقاً زندان خوبي هم بود ؛ چون من تك و تنها بودم و هيچ كس هم كنارم نبود، مخفيانه يك مهر (نماز) برده بودم، ديدم بيرون كه نمي توانستم اين كار را بكنم چون كار داشتم، از صبح تا شب يا نماز ميخواندم يا راه ميرفتم در آن اتاق و قرآن ميخواندم، يا به تعداد مردههايي كه ميشناختم يك حمد و دوازده سوره توحيد براي آنها ميخواندم تا بيست و چهار ساعت تمام شود.
اين قدر جوانها به خودشان سخت ميگيرند كه نمي شود گفت «نه»، بالاخره جاذبه گناه زياد است، امكان خلاف وجود دارد، پولي هم كه نمي خواهد، خيلي سخت است بگويم «نه»، اينطور نيست سختي ندارد، فقط بايد بخواهي، خواستن خيلي مهم است.
منبع: انصاريان حسين ، هزينه پاك بودن، مشخصات نشر: قم دارالعرفان ۱۳۸۸،ص۱۰