بررسی مذهب شهدای کربلا
آیا همه شهدای کربلا شیعه بودند؟
حبُ اهل بیت شیعه و سنی نمی شناسد. این محبت آنقدر زیاد است که تا پای بذل جان نیز می رسد. در کربلا بودند کسانی که شیعه نبودند ولی مالامال از عشق حسین بوده و جان خود را در راه ایشان فدا کردند.
همه کسانی که همراه حضرت سیدالشهدا (ع) در کربلا به شهادت رسیدند شیعه نبودند. هرچند اکثر قاطع آنان از شیعیان بودند، اما شماری از غیر شیعیان هم در میان آنان دیده میشود. کسانی هم که از کوفه برای جنگ با امام حسین (ع) آمدند شیعه نبودند. ابن زیاد با شناختی که از مردم کوفه داشت، به شیعیانی که بر اثر ارعاب او به یاری امام حسین نیامدند، الزام نکرد که حتما باید به کربلا بروند و با پسر پیامبر بجنگند.
چون می ترسید که اگر اینها را در سپاه خود جای دهد، حتما در کربلا به امام می پیوندند. ولی اهل تسنن را مجبور به جنگ با ابی عبدالله کرد. هرچند برخی از اهل سنت میخواستند با بهانه و تمارض، از این جنایت بزرگ بگریزند اما ابن زیاد عذر آنان را نپذیرفت و همه آنان را اعزام کرد.
اولین فردی که با قطعیت میشود گفت از شیعیان نبوده و به امام حسین (ع) پیوسته، «زهیر بن قین بجلی» است. زهیر نه تنها شیعه نبود بلکه عثمانی بود. عثمانی ها نسبت به حضرت امیر(ع) بدبین بوده و حتی کینه می ورزیدند. بر اثر تنبّهی که همسر زهیر در او ایجاد کرد، متحول شده و به امام پیوست، ولی هیچ دلیل و نقلی وجود ندارد که نشان دهد زهیر شیعه شده باشد. حتی وقتی میخواهد همسر خود را طلاق بدهد، بر اساس فقه اهل تسنن او را طلاق میدهد نه فقه شیعه.
لذا در تاریخ و مقاتل هیچ نکته ای که دلالت بر شیعه شدن او بکند پیدا نمیشود. البته تنها جایی که اشاره به نام مقدس حضرت علی (ع) میکند، در رجزهایی است که در صحرای کربلا خوانده و به یاری فرزند رسول خدا و علی مرتضی افتخار کرده است.
دومین فرد «حر بن یزید ریاحی» است. او نه تنها شیعه نیست که حتی یزید را امام خود دانسته و راه را بر امام حسین (ع) بست. او با احتجاجات امام (ع) فهمید که اشراف کوفه چه خیانتی کرده اند. لذا متحول شد و چون بهره ای از جوانمردی داشت، مقابله با فرزند رسول خدا که مظلوم واقع شده است را روا ندانست و به یاری امام حسین (ع) آمد.
فرد دیگر «یزید بن زیاد بن مُهاصر کِندی»، معروف به «ابوالشعثا کندی» است. وی در لشکر عمر بن سعد بود. احتجاجات امام (ع) هم تاثیری در او نکرد. اما همین که دید جنگ در آستانه شروع است و گروهی اندک به خاطر حفظ آرمانهای خود از جانشان دست شستند و در برابر لشگر ۳۰ هزار نفری ایستاده اند، این جنگ را ناجوانمردانه دانست و نخواست در این جنایت حضور پیدا کند و به یاران امام حسین (ع) پیوست.
نزد امام آمد و گفت تصمیم گرفته ام به یاری شما بیایم. هیچ بحثی از اینکه شما امام حق و رهبر الهی و پیشوای سوم هستید در میان نیست. فقط بحث این است که ایستادن در برابر مرد بزرگ و مظلومی چون حسین بن علی جایز نیست.
دو برادر دیگر وجود دارند به نامهای «سعد بن حارث» و «ابوالحَتوف بن حارث» که نه تنها شیعه نبودند، بلکه تصریح شده که از خوارج بوده اند. این افراد تا عصر عاشورا هم تا با امام (ع) جنگیدند، ولی متحول شده و گفتند چگونه فرزند رسول خدا را بکُشیم و در روز قیامت از رسول خدا بخواهیم که ما را شفاعت کند؟! لذا به سپاه امام حسین (ع) پیوستند. حتی هنگامی که صفوف دشمن را می شکستند و به جبهه حق می پیوستند، شعارشان همان شعار خوارج بود: «لاحکم الّا للّه و لا طاعه لمن عصی.»
فرد دیگر که بعید است شیعه باشد، «عبدالله بن عمیر کلبی» است. اگر وی ارادتی به امام (ع) نشان میدهد نه از باب اینکه ایشان را امام خود بداند، بلکه به عنوان فرزند رسول خدا برای ایشان حرمت قائل است. وی میخواست تحت امر ابن زیاد به جهاد با کفار برود. اما وقتی دید ابن زیاد با لشگری انبوه قصد جنگ با فرزند رسول خدا را دارد، تکان خورد و تصمیم به یاری امام (ع) گرفت. معتقد بود که یاری امام ثوابی کمتر از جهاد با مشرکان ندارد.
۳۲ نفر از لشگریان عمر سعد نیز شبِ عاشورا گریختند و خود را به امام (ع) پیوستند. با توجه به اینکه گفتیم ابن زیاد برای جنگ با امام به شیعیان فشاری وارد نکرده بود، چه بسا این افراد از اهل سنت بوده و یا اینکه شیعه بوده و تقیه کرده اند. از میان آنها از افرادی مانند «جُبیل بن مالک تمیمی»، «حارث بن امرء القیس کندی»، «عبدالرحمن بن مسعود»، «عبدالله بن بشیر خَثعمی» و «عمرو بن ضُبَیعه»، در تاریخ نام برده شده است.
البته اگر تحقیقات دقیق تری در تواریخ و مقاتل انجام بشود، چه بسا که بیش از این افراد هم از اهل تسنن در سپاه امام حسین (ع) یافت شود.
———————————————————–
منابع:
مقتل ابی مخنف
تاریخ طبری
ارشاد شیخ مفید
الاخبار الطوال دینوری
کامل ابن اثیر
العقد الفرید ابن عبد ربه اندلسی
لهوف سید بن طاووس
اعیان الشیعه علامه محسن امین عاملی
گناه عامل سهلانگاری و گمراهی
گناه عامل سهلانگاری و گمراهی
قرآن مجید کسانی را که تا پایان عمر بر انجام گناهان اصرار دارند، در اوج شقاوت و تیره بختی دانسته و می فرماید: از نشانه های شقاوت و تیره بختی این افراد، دین گریزی آنان است. این امر منحصر به زمان گذشته و حال نیست؛ بلکه در آینده نیز کسانی خواهند آمد که سرسختانه با دین و دین مداری مقابله می کنند.
آنان کسانی هستند که علی رغم مشاهدۀ معجزات انبیا، دین را نپذیرفته اند. نسبت دادن سحر به معجزات و ساحری به انبیا الهی، نقطۀ مشترک تمام این افراد و گروه ها در طول تاریخ حیات انبیا بوده است. خداوند متعال در این رابطه می فرماید:
كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ[1]؛ «شیوۀ کفرپیشگان همیشه چنین بوده است که هیچ پیامبری برایشان نیامد مگر این که گفتند: جادوگر یا دیوانه است!»
همۀ انبیا در دوران رسالت خویش، به نوعی مورد توهین و تهمت منکران و دشمنان حق قرار می گرفتند؛ به گونه ای که روزی به آنان نسبت سحر و جادو می دادند و روزی ایشان را دیوانه و مجنون و یا دروغ گو خطاب می کردند. نسبت های ناروایی که به پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) هم داده می شد. چنان که قرآن کریم به صراحت می فرماید مخالفان پیامبر(ص) نسبت های ناروایی به او می دادند، تا افکار عمومی را ـ که به سرعت متوجّه او می شد ـ از وی منحرف سازند. از جمله گاهی به او مجنون،([2]) گاهی شاعر،([3]) گاهی کاهن([4]) و زمانی هم حضرت را ساحر([5]) می خواندند.
هنگامی که دشمنان معجزه ای می دیدند، می گفتند:
وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ([6])؛ «گویند: [این] جادویی همیشگی است!»
آن ها به پیامبر(ص) نسبت ناروا می دادند و می گفتند:
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ([7])؛ «ای کسی که قرآن بر او نازل شده! قطعاً تو دیوانه ای!!!»
و هنگامی که قرآن را می دیدند، می گفتند:
إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ([8])؛ «این [قرآن] جز افسانه های پیشینیان نیست.»
دلیل این اقدامات نابخردانه و سهل انگاری در برابر دین و معجزه های انبیا الهی:، چیزی جز گناه و معصیت نبود. زیرا گناهان پیاپی و تکرار معاصی، انسان ها را از مدار انسانیت و حق گرایی و حق گویی دور می کند. امیرمؤمنان علی7 درباره کسانی که از دایرۀ انسانیت خارج شده اند و قلب شان از نور ایمان تهی و به ظلمت خو گرفته است، می فرمایند:
«فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیوانٍ، لایعْرِفُ بابَ الْهُدی فَیتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمی فَیصُدَّ عَنْهُ، فَذلِک مَیّتُ الْأَحْیاءِ([9])؛ صورت، صورت انسان است و قلب، قلب حیوان. آگاه به هدایت نیست؛ تا از آن پیروی کند و آشنای به گمراهی نیست؛ تا از آن دست بردارد. این چنین آدمی مرده ای در میان زنده ها است.»
از این رو چشم و دل آنان به حقایق مجسّم بسته شده بود.
——————————————————-
[1]. ذاریات(51): 52.
[2]. صافات(37): 36.
[3]. صافات(37): 36.
[4]. طور(52): 29.
[5]. مدثر(74): 24 ـ 25.
[6]. قمر(54): 2.
[7]. حجر(15): 6.
[8]. انعام(6): 25.
[9]. نهج البلاغه: خطبه 86.
برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته استاد انصاریان
مسئولیت پذیری
سردار شهید مهدی زین الدین
پدرش میگوید: «از همان اول نازپرورده بار نیامد. وضع مالی مان خوب نبود. از بچگی یاد گرفت که کار کند و زحمت بکشد. هم مدرسه میرفت و هم روزی چند ساعت میآمد مغازه کمک من بود. » درس هایش هم همیشه عالی بود. مادرش میگوید: «با اینکه اهل کار بود و بار خانواده را با پدرش به دوش داشت، ولی در درس خواندن هم
کم نمی گذاشت. نمره اول بود. » توی خانه هم به مادر کمک میکرد. اگر خریدی داشتند، انجام میداد. نسبت به کوچک ترین کارها احساس مسئولیت میکرد. «وقتی پدر را به خاطر پخش اعلامیه و فروش کتابهای ممنوعه، به کردستان تبعید میکنند، یک تنه هم مغازه را اداره میکرد و هم برای کنکور میخواند. وقتی نتایج کنکور آمد، همه فامیل تعجب کردند. آخه رتبه چهارم پزشکی دانشگاه شیراز را آورده بود».
[سیره پیامبرانه شهدا - سردار شهید مهدی زین الدین-رضا آبیار - صفحه ۷۱]
اطاعت پذیری از والدین در رفتار شهید مهدی زین الدین
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید _مهدی زین الدین_ در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. پس از مدتی، خانواده اش به _خرم آباد_ رفتند و او دوران تحصیلی خود را در آنجا گذراند؛ دورانی که سراسر موفقیت بود و نمرههای عالی مهدی، او را در میان دانش آموزان زبانزد کرده بود. پس از مدتی از یاران شهید _آیت الله مدنی _شد. در همان سالها در کنکور شرکت کرد و در چهار رشته خوب امتیاز آورد. حتی از چندین دانشگاه خارج از کشور از جمله فرانسه رتبه کسب کرد، ولی به دلیل ضرورت حضورش در کشور، با مشورت امام خمینی رحمه الله وارد سپاه شد و با آغاز جنگ تحمیلی، مسئولیتهای مختلفی را در سپاه بر عهده داشت تا اینکه در عملیات آزادسازی خرمشهر به فرماندهی _لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب قم_ منصوب شد. این سردار پرافتخار جنگ که جوان ترین فرمانده به شمار میآمد، در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ هنگام شناسایی منطقه عملیاتی به همراه برادرش، _مجید زین الدین_ به آرزوی دیرینه اش رسید.
«یک روز گرم تابستان مهدی همراه با بچههای محل سه تا تیم شده بودند و فوتبال بازی میکردند. تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچهها میریخت. اوت آخر بود، چیزی به بازنده شدن تیم مهدی نمانده بود. توپ رفت زیر پای مهدی. در این هنگام صدای مادر مهدی از روی تراس خانه شان بلند شد: مهدی… آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر برای ظهر. همه بچهها منتظرند مهدی بازی را ادامه بدهد، اما در کمال تعجب، مهدی توپ را به طرف بچهها پاس داد و خودش دوید تا برای مادر نان بخرد».
«از کودکی، بچه حرف گوش کنی بود. حرف من و مادرش را زمین نمی زد. یکی از خاطرات من در مورد اطاعت پذیری و توجه به حرفهای والدین در مورد سه روز قبل از شهادت مهدی است؛ یعنی آخرین باری که دیدمش. چند سالی میشد که فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب بود. وقتی داشت خداحافظی میکرد که برگردد منطقه، رفتم پیشش. گفتم: «مادرت خیلی نگران مجیده» آخه پنج ماهی بود از مجید خبر نداشتیم. او هم جبهه بود. گفت: «چشم، بهش میگم، ولی شما نگران نباشید. حالشخوبه، اون دیگه برای خودش یه رزمنده شده. » با اینکه فرمانده بود و خیلی درگیر کارهای نیروهاش و کارهای جنگ بود، ولی رفته بود مجید را پیدا کرده بود و بهش گفته بود: «مادر خیلی نگرانه، یک سری بزن خونه. » فردای آن روز مجید آمد. نمی دونم چه طوری پیداش کرده بود».
———
منبع: پیامبرانه شهدا ،رضا آبیار،ص۵۸
وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام
وفات حضرت خديجه عليهاالسلام
در سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت، در ماه مبارك رمضان، ام المؤمنين خديجه، بانوى مؤمنه و فداكار پس از سپرى شدن شصت و پنج سال از عمر پر بركتش، در گذشت و بنا به قول «مفيد»، اين واقعه دردناك، در روز دهم ماه رمضان اتفاق افتاد، و رسول خدا او را به دست خويش، در حجون مكه مكرمه دفن كرد، و حزن و اندوه آن حضرت، در مصيبت او به حدى زياد شد كه آن سال را «عام الحزن» نام نهاد.
خاندان خديجه،از جانب پدر و مادر و اجداد پدرى و مادرى از اصيل ترين خانواده هاى «جزيرة العرب» و صاحب شرافت و سيادت بودند.
خدا خواست كه اين بانوى بى همتاى حرم نبوت و مادر يازده اختر برج امامت و ولايت، در عقل و ادب و حكمت و بصيرت و معرفت، نابغه و ممتاز باشد. او نمونه برجسته كمال و نبوغ و فهم و بينش بود كه همانند آن را در ميان مردان و زنان، كمتر مى توان يافت و عفت، نجابت، طهارت، سخاوت، حسن معاشرت و صميميت و مهر وفا از جمله صفات برجسته او بود.
منبع:[بهار بندگی(ویژه مبلغان ماه مبارک رمضان) - لطف الله صافی گلپایگانی - صفحه۱۸]