زیباترین غزل هستی
سبز بودند و شکوفا؛ مثل سبزه های تازه دمیده اردیبهشت. زلال و صاف، مثل باران بهاری نامشان را فقط نسیم می دانست و آسمان. یکدیگر را برادر صدا می کردند به لهجه آب باهم سخن می گفتند. گر چه یکی از لرستان بود و یکی از آذربایجان و یکی از سبزوار و یا شیراز.… بیشتر »
نظر دهید »
اولـین نمـازی که خواندم
هوا بوی خدا را می داد، بوی عشق و محبت، هوا، هوای بزرگ شدن بود، هوای بلوغ وقتی کوچه را باد سرد پر کرده بود. وقتی پاییز طلایی من تازه از راه رسیده بود، یادم است آن وقت بود که احساس کردم بزرگ شده ام. وقتی بود که با خدا دوست شدم. وقتی برای اولین بار بوی… بیشتر »
ستاره تا دل
برای جانبازان شیمیایی انگار دریا دل به رودی می سپارد بر سینه اش وقتی سرم را میفشارد بابا ! دل من چو نفسهایت گرفته است اما خجالت می کشم باران ببارد هرشب نگاهم روی بام بی کسی ها جای ستاره تا دلت را می شمارد تا دل زند روی تو،… بیشتر »
وداع
سایه دارد بر سرم چشمت، خدا حفظت کند تنها یاورم چشمت، خدا حفظت کند روی مادر شاد، خواهر! هر چی دیدم مو نزد با دو چشم مادرم چشمت، خدا حفظت کند بال وپر از داغ سنگین است و جاری می کند شوق در بال و پرم چشمت، خدا حفظت کند باز هم می ترسم که دستی صورتی نیلی کند… بیشتر »